Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۲۱۳ مطلب با موضوع «عاشقانه» ثبت شده است

آخرین اپیزود دختری که حرف نمی‌زد در پادکست فارسی رادیو ترافیک منتشر شد

بالاخره بعد از حدود ۶ ماه آخرین قسمت از این سریال در رادیو ترافیک منتشر شد. قرار بود این سریال ۱۰ قسمتی باشه و تمایل داشتم اپیزودهای ۸،۹ و ۱۰ رو با همکاری یک خانم ضبط و آماده کنم اما نشد که نشد. بعد هم خورد به یک سری مشغله کاری و بعدتر هم محرم و صفر شد و حوادث اخیر هم که دل و دماغی برام باقی نگذاشته بود. تقریبا ۹۰٪ این اپیزود از قبل ضبط و آماده شده بود و باید مراحل میکس و تنظیم نهاییش رو طی میکرد.

بخاطر تأخیری که به وجود اومد عذرخواهی میکنم و به همین دلیل اپیزودهای ۸ و ۹ و ۱۰ رو در همین اپیزود بعنوان اپیزود نهایی این سریال تقدیمتون میشه. امیدوارم نظرتون رو جلب کنه.نظر فراموش نشه.

پادکست فارسی رادیو ترافیک در بیشتر پادگیرها نظیر ناملیک ، شنوتو ، ACast ، CastBox ، RadioPublic و ... منتشر میشه.

 

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
دومین قسمتِ پادکستِ رادیو ترافیک هم منتشر شد

دومین اپیزود پادکست رادیو ترافیک که در ادامه اپیزود قبلیست آماده و منتشر شده و در اپلیکشن‌های پادگیر قابل دسترس و شنیدن است. این اپیزود در واقع یک مینی اپیزود محسوب خواهد شد. اگر اپیزود قبلی را نشنیده‌اید پیشنهاد میکنم ابتدا اپیزود اول را گوش کنید و سپس به سراغ اپیزود دوم بروید.

پی‌نوشت: رادیو ترافیک بر بستر شنوتو هم منتشر شد.

 

 

 

گوش دادن در «پادکست Google»

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
پیشنهاد خواندن یک رمان - مردی به نام اوه

شاید خیلی‌ها این کتاب را خوانده باشند. اما شاید خیلی‌ها هم باشند که هنوز مثل من این رمان جذاب و خواندنی را نخوانده باشند! مردی به نام اوه نام رمانی است که نویسنده آن فردریک بک‌من زمانی آن را تحت پست‌های وبلاگی‌اش منتشر کرده و سپس با جمع‌آوری  و ویرایش آنها، این کتاب پدید آمده است! 

این کتاب در سال ۲۰۱۲ در سوئد منتشر شد و پس از آن به چندین زبان ترجمه شد که همگی آنها جزو پرفروش‌ها بوده‌اند! اما از همه جالبتر اینکه فقط ترجمه آن به زبان فارسی توسط چندین مترجم و ناشر مختلف منتشر شده که جای بسی تعجب دارد!!! علت این همه ترجمه‌های گوناگون مشخص نیست! اما این تنها نکته اعجاب‌انگیز در صنعت نشر ایران و انتشار این کتاب نیست! در کمال تعجب اگر سراغ نسخه نشر نون این کتاب در کتاب‌فروشی‌ها بگردید با دو نسخه (در صورت وجود موجودی) مواجه خواهید شد! نشر نون به تنهایی این کتاب را با یک طراحی جلد و توسط دو مترجم در چاپ‌های متفاوت عرضه کرده است! یکی با ترجمه فرناز تیمورازف و دیگری با نام الناز فرحناکیان!

  • ۲ نظر
  • ۱۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۲:۰۱
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
من و تو

من و تو همچون یک قلب می‌مانیم...

تو می‌تپی...

و من با تو زندگی می‌کنم...

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
رمانی که خواندنش را به پایان رساندم - چشمهایش اثر بزرگ علوی

چند وقتی است که انگار پشتکار بیشتری در اتمام کارهای ناتمامم به خرج می‌دهم! به پایان رساندن کاری که نیمه‌تمام رهایش کرده‌ای سخت‌تر از به سرانجام رساندن کاریست که در دست داری. البته که لذت به پایان رساندنش هم کمی متفاوت‌تر و مهیج‌تر است و هرچه به پایانش نزدیک‌تر می‌شوی به خودت میگویی که این یکی هم رو به اتمام است! برای بعدش باید فکر تازه‌تری کرد! مثل به اتمام رساندن تماشای سریال The Mentalist که این بار رمان نیمه‌تمام چشمهایش را جایگزینش کردم! کتابی که بارها و از سالها قبل سعی کردم بخوانم اما هر بار به دلیل کمبود وقت و تداخل با درس و ... و صد البته همت ناکافی تا به امروز از خواندنش باز مانده بودم!!

تنها حدود ده روز و برای مدتی بطور میانگین نیم‌ساعت یا کمتر زمان برای خواندنش کافی بود تا خواندنش را تمام کنم.

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
و در نهایت... روانکاو - The Mentalist

سال ۱۳۸۸ یا ۸۹ بود که با سریال The Mentalist آشنا شدم. همزمان با این سریال ، سریال‌های دیگری را دنبال می‌کردم. آن زمان فروم‌های فعال زیادی بودند که فیلم‌بازها در آن فعالیت می‌کردند و تجربیات و نظرات خودشان را راجع به فیلم‌ها و سریال‌ها به اشتراک می‌گذاشتند. سایت‌هایی مثل ایران‌فیلم هم بودند که هفته به هفته و تقریبا به روز -شاید با دو تا سه روز تأخیر- قسمت‌های جدید سریال‌ها را منتشر می‌کردند و به راستی که چه خدمت بزرگی به ذائقه فیلم‌بینی خیلی‌ها انجام می‌دادند که الان متأسفانه دیگر اثری از آنها باقی نمانده است...

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
و بعد از سالها... علت مرگ رابین ویلیامز در مستند آرزوی رابین

امروز به تماشای مستند " آرزوی رابین " نشستم که برشی از زندگی این کمدین سینمای هالیوود تا روز پایانی زندگیش بود. در این مستند دوستان و همسایگان و پزشکان درباره شخصیت و زندگی رابین ویلیامز صحبت می‌کنند. از چگونگی حضور این بازیگر در آخرین سکانس‌های فیلم سینمایی "شب در موزه ۳" که همه کسانی که در لوکیشن و در طول فیلمبرداری این فیلم سر صحنه حضور داشتند همگی متوجه بودند که یک مورد غیر عادی در رابین ویلیامز مشهود است! اینکه او را هرگز اینچنین ندیده بودند.

رابین ویلیامز فرد طناز ، شوخ و باهوشی بود که دیالوگ‌ها را به راحتی حفظ می‌کرد و در بسیاری از سکانس‌ها بداهه‌پردازی داشت. اما ظاهرا در دو فیلم آخر خود که بصورت همزمان در آن حضور داشت به طرز عجیبی خودباوری را از دست داده بود و دیالوگ‌ها را به سختی به یاد می‌آورد.

در دو سال پایانی زندگی‌اش ، او و همسرش متوجه بیماری شده بودند اما پزشکان بیماری او را پارکینگسون تشخیص داده بودند و این همان موردی بود که بلافاصله بعد از خبر ناگهانی فوت رابین و انتشار اخبار ضد و نقیض و شایعه‌هایی مبنی بر اُوِر دوز ، الکلی بودن ، ورشکستگی ، افسردگی حتی خودکشی به دلیل اطلاع از خیانت همسرش و... که همگی در روزهای بعد توسط همسرش تکذیب و این بیماری بعنوان علت اصلی بطور رسمی اعلام شد.

در این مستند مشخص می‌شود که پزشکان بیماری رابین ویلیامز را به درستی تشخیص نداده و او به بیماری "زوال مغز" یا "Lewy Body Dementia" مبتلا بوده که دروه‌های پایانی زندگی‌اش بیماری به شدت پیشرفت کرده و کل سیستم عصبی مغز را درگیر کرده است.

این بیماری به تدریج باعث ایجاد توهم ، خواب‌زدگی و... می‌شود که این بیماری پس از مرگ وی و کالبدشکافی توسط پزشکان تشخیص داده شد.

آخرین سکانس این فیلم پیدا کردن کتابی در کشوی میز کار رابین توسط همسرش بود که رابین ویلیامز روی صفحه اول آن نوشته بود:

 

امیدوار است روزی بتواند کاری کند تا مردم کمتر بترسند...

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
می‌آیدها.‌..

شب و روزت همه بیدار

که آید شاید،

کور شد دیده بر این

کوره ره شاید ها.

شاید ای دل

که مسیحا نفست

آمد و رفت،

باختی هستی خود

بر سر می آید ها

زنده‌یاد حسین پناهی

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
قول

بهت قول میدم نبینی منوبهت قول میدم سراغت نیامبهت قول میدم عزیز دلمکه چشمت نیفته دیگه تو چشامکه اینقدر اشکام عذابت ندهدیگه قسمت روزگارت نشمبهت قول میدم نمونم برمکه یه لحظه هم بی قرارت نشمیه بارم نیارم دیگه اسمتوبا این بغضی که تو گلوی منهقراره که خوشبخت باشی بروبهت قول میدم دلکم نشکنهبذار نامه‌هاتو بهت پس بدمکه فکرت نمونه دیگه پیش منکه با نامه‌هات خاطراتت رو همبسوزونیشون توی آتیش منبه چشمای من اعتنایی نکندعایی که توی صدای منهخداحافظی کن خداحافظیبهت قول میدم دلم نشکنهیه بارم نیارم دیگه اسمتوبا این بغضی که تو گلوی منهقراره که خوشبخت باشی بروبهت قول میدم دلکم نشکنه

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
این روزها زندگی ماشینی ما آدم‌ها دیگر رنگ و بوی ناب گذشته را ندارد... حتی پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های این دوره و زمانه‌ای که زمانه نیست و آخرت دنیاست هم دیگر صفا و صمیمت و عشق پدربزرگ و مادربزرگ‌های گذشته را در خود ندارند چرا که آنها هم در این زمانه زندگی می‌کنند و زمانه آنها را هم به گرداب ماشینی شدن کشانده...! نوه‌ها هم که دیگر گفتن ندارد! کودک که بودم هیچ لذتی برای من بالاتر از خرید یک کیک و نوشابه یا یک پفک نادی نبود که پدربزرگم برای من می‌خرید. اما این روزها این چیزها هیچ نوه‌ای را شاد نمی‌کند. این روزها طوری زندگی می‌کنیم که انگار قرار است تا همیشه ما باشیم و این مال دنیا... یادمان رفته که هیچ چیز، حتی ثروت و رفاه مالی کامل نمی‌تواند جای صفا و صمیمیت و محبت و عشق را برای ما پر کند چرا که ما آدم هستیم! ماشین نیستیم! از یک مشت آهن و پیچ و مهره آفریده نشده‌ایم. آنچه که در دل داریم قلب است و تشنه‌ی محبت کردن و مورد محبت واقع شدن. اما این روزها آنقدر ماشینی شده‌ایم که همه چیز را ۰ و ۱ می‌بینیم. حتی ازدواج و فرزندآوری هم برای ما ۰ و ۱ شده است. اگر هورمون‌های جنسی‌مان با مردی یا زنی تحریک شد، ۱ ! پس ازدواج می‌کنیم و دو روز بعد که میزان تحریک‌پذیری پایین آمد یا این هورمون‌ها با فرد دیگری تحریک شد ۰! طلاق! بدون هیچ تلاشی برای هم‌پوشانی کاستی‌هایمان در زندگی. زندگی سخت شده، خیلی هم سخت شده و بازوی فشارش بر گردن همه‌ی ما سنگینی می‌کند. اما حس داشتن فرزند حس نابی است که تا نداشته باشید حتی در خواب هم نمی‌توانید چنین حس و عشقی را تصور و درک کنید. فرزند داشتن هزینه دارد، درست و صحیح و با معیارهای مسئولیت‌پذیری و خانواده‌محور تربیت کردن فرزند هزینه دارد اما لذتی که از کنارش بودن در زندگی خواهید برد لذتی است که هرگز جایش را نمی‌توانید به هیچ چیز دیگری بدهید حتی به سگ داشتن!! سگ؟ آخر سگ؟ چرا؟ سگ با وفا است حرفی نیست ولی بدون در نظر گرفتن عواقب حرفم و بی رو دربایستی باید بگویم آنکه تصور می‌کند سگ برایش جای فرزند را می‌گیرد سطحش از انسان بودن خیــــــــــــلی پایین‌تر است! در حد همان سگ خودش را پایین آورده! به حرف‌های این هرزه‌های خود فروخته‌ای که در برنامه‌های مختلف تلویزیون‌های ماهواره‌ای شما را به سگ آوری بجای فرزندآوری(!) دعوت می‌کنند گوش ندهید! خودتان تصمیم بگیرید! فرزند شما از وجود شماست اما سگ چطور؟ با کدام عاطفه و احساس می‌توانی سگت را هم تراز و حتی بالاتر فرزند تصور کنی؟؟؟ هیچ لذتی در زندگی بالاتر از این نیست که انسان فرزندی داشته باشد و برایش زحمت بکشد، چون شمع به پایش قطره قطره آب شود اما از دیدن ذره ذره بزرگ شدنش به خود ببالد. پسران خوب! دختران خوب! ازدواج کنید! نه با هر کسی که از راه رسید. با اهلش. اگر پولدار نبود اگر خیلی خوش‌تیپ و قواره نبود عیبی ندارد. اینها صفت‌های ماندنی‌ای نیستند. فقط یادمان باشد که اگر پولدار نبود با جنم باشد! اگر خوش تیپ نبود خوشدل باشد. کمی پول و کمی قیافه را همه دارند!! آنچه ماندنی است عشق است و بس. یادمان باشد که پول آدم پولدار و یا قیافه‌ی آدم خوش‌تیپ فقط برای ما نخواهند ماند! یادمان باشد که از کودکی از هر کداممان که می‌پرسیدند کدام ستاره، ستاره‌ی توست بی‌درنگ می‌گفتیم آن که از همه پر نور تر است!! آنکه از همه خوش‌تیپ‌تر و پولدار تر است فقط برای تو نخواهد ماند! همه او را می خواهند!! درست انتخاب کنیم، ازدواج کنیم، فرزندی بیاوریم و از بزرگ کردنش لذت ببریم. پی‌نوشت: تیتر این پست تنها طعنه‌ای بود به جمله‌ای معروف که در کودکی حتی در مدارس به ما القا میشد «فرزند کمتر،زندگی بهتر!» به هیچ عنوان منظور این پست این نبود که هر کداممان ۴-۵ بچه داشته باشیم! نه! هدف درد دلی بود از باب اینکه فرزندتان را با سگ مقایسه نکنید.
  • ۱ نظر
  • ۳۰ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۵
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی