Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۱۷ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

امشب طی یک مسیری سوار تاکسی شده بودم. کنار راننده یک خانم میان‌سالی نشسته بود و مشغول صحبت بودند. خانومه داشت از اوضاع بد جامعه تعریف میکرد و میگفت پسرم سی سالشه دنبال یک دختر خوب میگرده اما نمیتونیم پیدا بکنیم براش!! راننده ناگهان از جا پرید و گفت نه خانوم!! این همه دختر خوب!! دخترای ایرانی خیلی خوبن!!نگاه به مانتوشون نکن دلشون صافه و ...!! بعد بحث رسید به اینجا که راننده گفت منم یه دختر دارم عاشقشم! میاد میگه بابا این مانتو رو بپوشم؟ منم میگم خودت ببین مناسبت هست یا نه؟؟ من کاری ندارم!! بعد کلی تعریف و تمجید که دختر من هزارتا خواستگار داره پاشنه‌ی درمون رو از جا کندن! (نمیدونم تو این دوره زمونه اینجوری هم میشه واقعا آیا؟!) منتظریم صفر تموم بشه بگیم بیان دیگه خستمون کردن!! دخترم مهندسه ماهی دو میلیون درآمد داره و...این رو که گفت این بار خانومه از جا پرید و یک تکونی به خودش داد و گفت : احسنت خیلی خوبه که دستش توی جیب خودشه! پسر منم مهندسه ماهی سه میلیون تومن حقوقشه!!! (این حقوق‌های میلیونی رو کجا میدن ما هم بریم وایسیم تو صف والله!! ) خلاصه یکی این گفت و یکی اون جواب داد! منم تو دلم داشتم میگفتم بابا میخواید دختر و پسرتون رو به همدیگه بندازین روتون هم نمیشه!! آخه راننده 4 تایی اومده بود که بین این همه خواستگار یه خواستگار خیلی خوب داره دخترش که فوقش دیپلم داره -شما بخوانید فوق دیپلم!- و ماهی یک میلیون و پانصد هزار تومان درآمد داره -من موندم لیسانسه‌هاش بیکارن یا دارن برای دو زار پول همه کاری انجام میدن چجوری به فوق دیپلم این حقوق رو میدن؟!- میخوایم بدیمش به اون!! اما بعد که شنید خانومه پسر مهندس داره و درآمد 3 میلیونی (مثلاً) هی داشت گرا میداد که حیف دیگه من دختر ندارم بدم به شما و هی این جمله رو تکرار میکرد که خانومه در بیاد بگه شما که هنوز دخترتو ندادی شمارتونو بدید بعد از صفر بیایم ما هم ببینیم!! کاملاً این موضوع تابلو بود. اما خب خانومه هم که به نظر میومد راجع به نیکی‌ها و درآمد پسرش 4تایی که چه عرض کنم 6تایی اومده روش نمیشد این تعارف رو بزنه چون اگر میرفتن احتمالاً تابلو میشد که همچین درآمدی نداره پسرش و صاحب همچین کمالاتی هم نیست احتمالاً!!البته خدا عالمه که حرف‌هاشون چقدر صحت داشت اما گمون نکنم حتی 5 درصدش درست باشه . به خصوص اینکه بعد از پیاده شدن خانومه از میانه‌ی راه راننده در اومد و گفت اصلا من از عاشورا و محرم و صفر متنفرم و هیچ چیزی رو قبول ندارم و همش دروغه و ... در حالیکه چند دقیقه قبلش گفته بود منتظریم صفر تموم بشه!! کسی که اعتقاد نداره بدون شک منتظر تموم شدن صفر نمیشه که خواستگارهای سمج رو راه بده خونش!!من که هر چقدر سعی کردم فکر کنم 4تایی نیومدن نشد! به هر حال لحظات شادی رو برای من بوجود آوردن دستشون درد نکنه!!!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز یک خانومی به بنگاه مراجعه کرد و دنبال خانه‌ای مستغلاتی می‌گشت ؛ کلید یکی از خانه‌هایی که به بنگاه سپرده شده بود و به بودجه‌ی اون خانوم هم می‌خورد توی بنگاه بود و من هم به عادت همیشگی و با خیال راحت اون خانوم رو همراهی کردم تا منزل را نشانش بدهم.در را باز کردم و رو کردم به آن خانوم و گفتم : بفرمایید داخل! همینکه برگشتم دیدم هی وای من!! خانه‌ای که قبلاً خالی بود الان پر از وسایل است!! سریع در را بستم و بعد از چندبار صدا کردن متوجه شدم در آن ساعت کسی داخل منزل نبوده!خلاصه کلی شانس آوردم! فکرش را بکن اگر کسی در منزل بود و من هم بی خبر از همه جا در را باز می‌کردم چه می‌شد؟!! بعد از برگشتن به بنگاه به صاحب‌خانه‌ی بی‌فکر زنگ زدم و گفتم مرد حسابی خانه را اجاره دادی لااقل خبر بده و بیا کلیدش را ببر که نرویم توی خانه‌ی مردم!!! مردک لال شده بود گفت امروز می‌آیم! گفتم نرسی که اینقدر بی‌فکری!!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
دهه‌ی اول محرم امسال بود که توی جمعی گفتم این سنت که فقط ده شب اول محرم مجالس عزاداری برگزار میشه در حالی‌که اصل ماجرای محرم دقیقاً بعد از دهه‌ی اول محرم اتفاق میافته و اصل عزاداری باید برای بعد از شب دهم باشه!! مدتیه کتاب "فاطمه فاطمه است" -البته این نسخه‌ای که دست من هستش تنها کتاب فاطمه فاطمه است رو شامل نمیشه؛در واقع ناشر با خوش‌ذوقی 3 کتاب کوچک مرتبط از دکتر شریعتی  با محوریت موضوع زن رو در یک کتاب باز نشر داده - به دست گرفتم و در حال مطالعش هستم ؛ البته بیشتر از روزی چند صفحه وقت نمی‌کنم که مطالعه کنم. این متن بخشی از سخنرانی دکتر علی شریعتی در حسینیه‌ی ارشاد در تاریخ 1350/4/14 می‌باشد که درباره‌ی عدم آگاهی کافی مردم درباره‌ی واقعه ی کربلا و پس از آن می باشد که برای خودم خیلی جالب بود و بد ندیدم که توی وبلاگم بنویسم:"توده‌ی مردم ما که همه‌ی عمر با عشق به ائمه‌ی شیعه زیسته و در مصیبتشان گریسته و ماه‌ها و سال‌ها  در خدمت به آنان و در تجلیل نام و احیای یادشان دویده و خرج کرده و اخلاص‌ها و گذشت‌ها نشان داده است ، امامان خویش را - که هر کدام باید درسی به او بیاموزند و با زندگی و اندیشه و سخن و سکوت و آزادی و اسارت و شکنجه و شهادتشان به او ، آگاهی و حیات و عزت و انسانیت ببخشند - از روی " شماره‌ی ردیفشان " تشخیص می‌دهد.  اگر این مرد ، در عاشورا بر سر و تنش تیغ می‌کشد و به عشق حسین از شکنجه و درد خویش لذت می‌برد ، اما حسین‌(ع) را کج می‌شناسد و کربلا را بد می‌فهمد ، مقصر کیست؟  و اگر این زن با تمام وجودش می‌گرید و نام فاطمه و یا زینب آتش در استخوانش می‌زند و اگر بداند که " می‌ارزد " و " به کار می‌آید " عاشقانه جانش را می‌بخشد ، اما این دو را نمی‌شناسد ، یک جمله از سخنانش را نمی‌داند و یک خط از شرح حالشان را نخوانده است و فاطمه را فقط کنار در خانه‌اش ، در لحظه‌ای که در به پهلویش می‌خورد به یاد می‌آورد و زینب را در ساعتی که از خیمه به سراغ شهیدی بیرون می‌پرد و فقط از صبح عاشورا تا ظهر عاشورا از او خبر دارد و از عصر عاشورا برای همیشه گمش می‌کند و درست از روزی که کار زینب و رسالت بزرگش - که وارث حسین است - آغاز می‌شود ، آگاهی او پایان می‌یابد ، مقصر کیست؟  اگر پسر تحصیل‌کرده و روشن‌فکر آن مرد و دختر تحصیل‌کرده و روشن‌فکر این زن قضاوتشان این باشد که " دینِ گریه و  نوحه و عزا و مصیبت به چه کار می‌آید؟ این همه شور و عشق و ناله و زاری بر حسین و فاطمه و زینب از کار یک ملت اسیر عقب مانده ، که به آگاهی و نفی ستم و شور آزادی محتاج است ، چه گرهی می‌گشاید؟ " مقصر کیست؟  " - منبع : از کتاب فاطمه فاطمه است صفحه ی 40، دکتر علی شریعتی
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
این چند وقت اخیر خیلی تحت فشار هستم. بدجوری دارم اذیت میشم ؛ کار درست و حسابی گیزم نمیاد که ته ماه بدونم یه آب باریکه‌ای هست ، البته شکر خدا تو این بنگاهی که هستم کم و بیش روزی میرسه ولی با این امید نمیشه یه زندگی مستقل شروع کرد. کار دولتی که قربونش برم گشتم نبود نگرد نیست. شرکتهای خصوصی هم فوق 600/000 میدن که اون هم کفاف رفت و آمدش رو نمیده. همش میگم خدا میرسونه اما کی..؟!خیلی خستم...هنوزم به خدا امید دارم ایشالله درست میشه...این نیز بگذرد...مگه نه؟!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
چند روز پیش توی محله‌ی ما - جوادیه - پیکر یک شهید رو تشییع کردن که در ادامه‌ می‌تونید تصویر مربوط به این تشییع پیکر رو ببینید.
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
منبع عکس: فارسامشب آخرین قسمت سریال دولت مخفی از شبکه‌ی دو سیما پخش شد ؛ توی این سریال یک بخش‌هایی بود که از محبت بعضی افسران عراقی نسبت به اسرای ایرانی به نمایش در اومده بود ؛ راستش نمی‌دونم این موضوع واقعیت بود یا نیاز سیاسی امروز این رو می‌طلبه که بگیم همه‌ی عراقی‌ها بد نبودند!! در حالی که از زمانی که به یاد دارم از بد رفتاری عراقی‌ها با اسرای ایرانی صحبت می‌شد...از این که بگذریم اما به تصویر کشیدن صحنه‌هایی از آزادی اسیران ایرانی بعد از جنگ واقعاً منو تحت تأثیر قرار داد. به این فکر می‌کردم که این همه اسیر ایرانی بعد از جنگ چی شدند؟ الان کجان؟ به این فکر می‌کردم که اینقدر به زور جنگ و اسارت رو تو گوشمون خوندن که از این مفاهیم زده شدیم! اینقدر گفتند که حتی شاید خود من یک بار ننشستم و به این موضوع فکر کنم که چه زندگی‌هایی که بخاطر همین اسارت به هم نریخت؟ چه جدایی‌ها و چه سختی‌هایی که خانواده و اسرا نکشیدند. کم نیست... اگر کسی ابتدای جنگ اسیر شده باشه و جزو سری‌های آخری باشه که آزاد شده حداقل چیزی در حدود 12 یا 13 سال توی اسارت بوده. بیش از نیمی از عمرش رو از دست داده... کدوم یکی از ما حاضریم یک روز زندگیمون رو از دست بدیم و در کنار عزیزانمون نباشیم؟؟راستش جامعه و بعضی مسئولین کاری کردند که تا اسم جانباز و آزاده و شهید میاد یاد بنیاد شهید و کوپن و قبولی بدون کنکور و پست و مقام و... میفتیم!! اما واقعیت جنگ همین بوده؟ چند نفر از این اسیران به یه مقامی دست پیدا کردند؟ چند تا خانواده‌ی شهید از مزایای بنیاد شهید استفاده کردند؟ خانواده‌ای که دیگه سرپرستی نداشت، محبت پدری و همسری نداشت، زن جوانی که دیگه همسری نداشت... جای همه‌ی این‌ها رو پول می‌گیره؟فکر می‌کنم در حق به هر نحوی توی جنگ بودن خیلی جفا شده باشه. نمیشه به همین راحتی از کنارش گذشت. دیشب یکی از دوستان می‌گفت : "این‌ها هم دیگه تمومش نمی‌کنن! تا 40 سال دیگه می‌خوان شهید بیارن و جنگ جنگ راه بندازن! تمومش کنید دیگه 30 سال گذشت! "  در نگاه اول خیلی‌هامون می‌گیم راست می‌گه دیگه خسته شدیم هر جا چشم می‌اندازیم اسم جنگ و جبهه و خونریزی و ... است. اما اگر خودمون رو برای یک لحظه بگذاریم جای اسیران و جانبازان می‌بینیم که هر کدوممون جای اونها باشیم انتظار بیشتری از مسئولین و از اون مهمتر از جامعمون داریم...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
اینجا صومعه سرا ، نزدیک فومن از استان گیلانه! هوا سرده اما گرمای کرسی بسیار لذت بخشه! جای همگی خالی...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز یک بنده خدایی اومد داشت درد و دل می‌کرد. یه جوان 30 - 32 ساله بود ؛ می‌گفت من وقتی بچه بودم و مدرسه می‌رفتم تو مدرسه هرچی که می‌شد اول از همه قبل از اینکه بپرسن کار تو بوده یا نه منو تنبیه می‌کردن و بعد می‌پرسیدن چه کار کردی؟! می‌گفت یکی از تنبیهاتی که می‌شده این بوده که با شلنگ میزدن توی سرش! می‌گفتم نزن لا مذهب این کله اگرم چیزی توش بود پکید! سرم ترکید نزن!وقتی داشت این حرف‌ها رو می‌زد داشتم به این فکر می‌کردم که این فرد - جدا از اینکه بچه شر و شیطونی بوده یا نه ، مقصر بوده یا نه که تنبیه می‌شده - چه حق بزرگی به گردن آدم‌هایی داره که اینجوری تنبیهش می‌کردن ... تنبیه باید حد و مرز معینی داشته باشه وگرنه باعث فرار و بیزاری بچه‌ها از مدرسه و تحصیل می‌شده و میشه ، کما اینکه روی این فرد هم همین تأثیر منفی رو گذاشته و این فرد بعد از دوران ابتدایی ترک تحصیل کرده.این آدم اگر درس رو ادامه نداد و یا اگر توی زندگیش بخاطر ترک تحصیلش به مسیری رفته باشه که نباید می‌رفته گناهش به گردن کسانی هستش که با روش‌های غلط تربیتی زندگی یک فرد رو از این رو به اون رو کردند.مدرسه باید فضای تربیت و تعلیم می‌بوده اما بیشتر فضای تنبیه و تخلیه‌ی انرژی‌های ناظم‌ها و مدیران و معلم‌ها بود! البته این موضوع عمومیت نداره اما حتی یک مورد هم نباید اتفاق بیفته ؛چرا که روی یک عمر زندگی یک انسان تأثیر منفی میذاره. این بجز حق‌الناس میتونه باشه؟؟
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
به خاطر دارم دوران تحصیل ابتدایی ، درسی داشتیم بنام شهر ما خانه‌ی ما...این درس باعث شد تا به امروز حتی یک آشغال روی زمین نریزم و حتی در مواقعی که سطل آشغال در دسترس نبود زباله‌ای که در دست داشتم رو همراهم نگه دارم تا به اولین سطل آشغال برسم و بندازم درون سطل.متأسفانه با وجود اینکه بارها راجع به این موضوع نوشتم ولی باز هم دلم میخ‌خواد بنویسم! بعضی‌ها ظاهراً این موضوع رو بد متوجه شدند و چون فکر می‌کنند شهر ما خانه‌ی ماست پس باید هرچه که در دست دارند روی زمین بریزند و تمام محتوای مغز و دل و روده و حلقشون رو روی زمین بریزند به سبکی که تو خونه‌ی خودشون هم انجام میدن حتماً!!!توی این مسیری که میومدم سر صبحی واقعاً حالم بد شد. من نمیدونم بعضی‌ها از کدوم فرهنگ دم می‌زنند؟!!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
یکی از دوستان همکار 32 سال سن داره و هنوز مجرده و البته وضعیت مالی خیلی مناسبی هم داره.ملک و ماشین و... هم داره و هم خرید و فروش میکنه. بنابراین وضع مالیش در حد توپه!دیروز بحث ازدواج پیش کشیده شده بود و خب من الان تو بنگاه نماد و مجسمه‌ی مردی شجاع -البته از دید آنها شما بخوانید بلا نسبت خر!- هستم که زود تصمیم به ازدواج گرفتم! این بنده خدا نگاه عجیبی به ازدواج و "زن" داره ؛ می‌گفت : " کسی که زن میگیره یعنی یه زنجیر بسته به دست و پای خودش ، کسی که زن می‌گیره عقلش ناقصه ، زن منشاء فساده و مرد رو خراب می‌کنه ، زن چه سودی برای من داره؟! یه نهار و شامه که میرم «ریحون» (کبابی سر کوچمون که کیفیت نسبتاً مناسبی داره). اگرم یه روز زن بگیرم دستپختش خوب نباشه بازم میرم ریحون!"راستش از نگاهش به زن خیلی متعجب بودم! گفتم مگه میخوای آشپز بگیری؟!گفت: پس چی؟!! این همه خرج کنم آشپزی هم نتونه بکنه اون چیزی که من میخوام با اون طعمی که من دوست دارم نتونه بپزه به چه دردی میخوره؟ بازم میرم ریحون!گفتم: خب مزش به همینه که دو نفری برید دیگه!گفت: نه! خودم تنها میرم! وقتی دروغ میگه میاد زن من میشه چرا باید دنبال خودم بکشنومش ببرم غذا بریزم تو شکمش؟! خودش هرچی درست میکنه فکر میکنه خوبه خودش بخوره!گفتم: مگه میری خواستگاری میپرسی دستپختت خوبه یا نه؟!گفت: پس چی؟! زن باید دستپختش خوب باشه خونه رو برام تمیز کنه و......نوع نگاهش برای من که مرد هستم خیلی تعجب آور و بعضی جاهاش ناراحت کننده بود. احساس کردم پولی که تو جیبشه باعث این نوع نگاهش شده ؛ البته این رو هم باید اضافه کنم که متأسفانه توی دورانی هستیم که بسیاری دخترها توی روابط غیر قابل قبول عرف جامعه از سنین پایین وارد میشن و همین موجب نوعی نگاه منفی به دخترها شده ؛ گرچه دیشب هم من به این دوستمون گفتم که جاهایی که تو رفتی حتماً جاهای مناسبی برای پیدا کردن زن خوب نبوده که نگاهت اینجوری شده! دختر خوب رو باید تو خانوادش پیدا کرد نه توی خیابون...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی