پیشنهاد خواندن یک رمان - مردی به نام اوه
شاید خیلیها این کتاب را خوانده باشند. اما شاید خیلیها هم باشند که هنوز مثل من این رمان جذاب و خواندنی را نخوانده باشند! مردی به نام اوه نام رمانی است که نویسنده آن فردریک بکمن زمانی آن را تحت پستهای وبلاگیاش منتشر کرده و سپس با جمعآوری و ویرایش آنها، این کتاب پدید آمده است!
این کتاب در سال ۲۰۱۲ در سوئد منتشر شد و پس از آن به چندین زبان ترجمه شد که همگی آنها جزو پرفروشها بودهاند! اما از همه جالبتر اینکه فقط ترجمه آن به زبان فارسی توسط چندین مترجم و ناشر مختلف منتشر شده که جای بسی تعجب دارد!!! علت این همه ترجمههای گوناگون مشخص نیست! اما این تنها نکته اعجابانگیز در صنعت نشر ایران و انتشار این کتاب نیست! در کمال تعجب اگر سراغ نسخه نشر نون این کتاب در کتابفروشیها بگردید با دو نسخه (در صورت وجود موجودی) مواجه خواهید شد! نشر نون به تنهایی این کتاب را با یک طراحی جلد و توسط دو مترجم در چاپهای متفاوت عرضه کرده است! یکی با ترجمه فرناز تیمورازف و دیگری با نام الناز فرحناکیان!
نسخه الکترونیک این کتاب را هفدهم فروردین از فیدیبو خریداری کردم و امروز به پایان رساندم. چیزی در حدود یک ماه و البته با در نظر گرفتن اینکه در طول این مدت خیلی روزها زمان کافی برای خواندنش نداشتم اما آنقدر جذاب بود که حتی شده خواندن روزی چند صفحه از آن را در برنامه روزانهام بگنجانم!
یکی از ویژگیهای این کتاب این بود که اصلا خسته کننده نبود و به خوبی با خواننده ارتباط برقرار میکرد. من ترجمه خانم فرحناکیان از نشر نون را خواندم اما قبلش به دنبال ترجمه خانم تیمورازف بودم که خیلی تعریفش را شنیده بودم! نسخه Epub این کتاب را خریدم و بعد از خرید بود که متوجه شدم نشر نون به جز ترجمه خانم تیمورازف ترجمه دیگری هم منتشر کرده است!
در هر صورت ترجمه خوبی به نظر میرسید و کاملا شیوا روان بود. از نظر تخصصی هم نسخه اصلی یا حتی انگلیسی کتاب را ندیدهام که بخواهم نحوه برگردان مترجم را نقد کنم که به خوبی از پس کار برآمده یا اینکه بخشهایی هم روایت خودش را دخیل در داستان کرده است! گرچه چند واژه به نظرم عجیب میرسید! مثلا واژه ایرانیت به نظرم واژهای فارسی است و در میان ایرانیها مرسوم است! برایم جالب است که در نسخه سوئدی یا انگلیسی این کتاب چه واژهای بوده که به ایرانیت برگردان شده است؟! یا حتی جیمی که دچار دگرجنسی یا دوجنسیتی است به بچه مزلف ترجمه شده است!
بخشهای جذابی از این کتاب...
وقتی کسی را از دست میدهید، دلتان برای خاطرات عجیبش تنگ میشود. دلتان برای چیزهای کوچکش تنگ میشود. برای لبخندش، رفتارش، آنطور که توی تخت از این پهلو به آن پهلو میشد یا اینکه بخاطرش رنگ دیوارها را عوض میکردید.
نگاهت را به آدمها که تغییر بدهی ، شرایط بهتر میشود.
سونیا همیشه میگفت: «وقتی عاشق کسی میشوی مثل این است که به یک خانه جدید نقل مکان کردهای. اولش همه چیز برایت دوست داشتنی است. هر روز صبح از اینکه همه آنها متعلق به توست شگفتزده میشوی و مدام میترسی یکی از راه برسد و بگوید اشتباهی شده و قرار نبوده توی چنین خانه باحالی زندگی کنی! بعد در طول سالها نمای خانه کم کم از ریخت میافتد.چوبها ترک میخورند و کم کم شروع میکنی به دوست داشتن خانهات نه به خاطر بینقص بودنش که به خاطر نقصهایی که دارد!»
اعتراف به اشتباه کار سختی است. به ویژه وقتی برای مدتی طولانی در اشتباه بوده باشی!
مرگ چیز عجیبی است.
.
.
.
بعضی آنقدر درگیر مرگ میشوند که خیلی قبلتر از آنکه مرگ فرا رسیدنش را اعلام کند به اتاق انتظار میروند.
و زمان هم چیز عجیبی است.
.
.
.
احتمالا یکی از دردناکترین لحظات زندگی هر آدم زمانی است که میفهمد به سنی رسیده که سالهای پشت سرش خیلی بیشتر از سالهای پیش رویش هستند.
چه واژه ی بد و غریبی "بچه مزلف"!!!