Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۱۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

صورت سوال بالا به اندازه ی کافی روشن هست و حتماً برای خیلی ها جواب این پرسش مسئله بوده و هست. برای خود من مدتهاست که این سوال مطرحه چرا جنگ رو خاتمه ندادیم تا این همه کشور زیر فشار نره و شهید ندیم؟! البته برای من هم پاسخ این پرسش از زمانی مطرح شد که از دهان دیگران شنیدم و چون اطلاعاتی نداشتم ( و هنوز هم ندارم ) می گشتم تا پاسخ درستی برای این قضیه پیدا کنم. معمولاً هر جایی که مطلبی در این باره نوشته شده بطور کلی با جبهه گرفتن مقابل کسانی که این پرسش رو مطرح میکردن و پاسخ این سوال رو با سوالی دیگر که " چرا این پرسش رو دارید؟ " میدادند و مثل یک تابو عمل می کردند.گویی این مسئله هرگز نباید تکرار شود و اصلاّ نباید مطرح باشد. بی تعارف باید بگم این سبک پاسخ ها باعث میشد من بیشتر به منطقِ بی منطقِ پشت جنگ شک کنم!!پاک کردن صورت مسئله نشان از ناتوانی پاسخ دهنده داشته و داره ؛ و این رو به ذهن مخاطب متراتب می کنه که شاید پاسخ منطقی پشت قضیه نیست. اما امشب برای اولین بار توی برنامه ی تلویوزیونی بنام " سطر ناخوانده " آقای شمعخانی (نمیدونم چرا به دلم نمیشینه اصلا!!  ) به این سوال پاسخ قشنگی داد که بد ندیدم اینجا بنویسم:" ما در زمان جنگ 3 درخواست داشتیم تا جنگ رو خاتمه بدیم. اول اینکه متجاوز معرفی و تنبیه بشه. دوم اینکه زمینهای اشغالی تخلیه بشه. سوم اینکه تضمینی وجود داشته باشه که عراق مجدداً حمله نکنه. در طول جنگ تحمیلی بارها قطعنامه صادر شد و ما نپذیرفتیم چون توی تمام اونها فقط فرمان آتش بس بود و مشخص نمیکرد که متجاوز کیه و تکلیف زمین های اشغالی معلوم نبود. بعد از آزادسازی خرمشهر قطعنامه ای صادر نشد تا ایران اون رو بپذیره! قطعنامه های قبلی هم که ایراد بهشون وارد بود و ما قبول نداشتیم. به علاوه ما زمانی که دشمن رو شکست دادیم و دشمن در جبهه ی ضعف بود ، نمیتونستیم بهش مجال بدیم و بگیم آتش بس! چرا که همین مجال ممکن بود باعث بشه اونها نفسی تازه کنند و با نقشه های جدیدتر و تقویت قوا مجدد به ما حمله کنند که در اون صورت ضربه های جبران ناپذیری به کشور و نظام وارد می شد. بعلاوه امروز که سی سال از جنگ میگذره این سوال مطرح می شد که چرا آن زمان که دشمن تازه شکست خورده بود و ما می توانستیم پیروز بشیم دشمن رو به حال خودش رها کردیم تا نفس تازه کنه و مجدد به کشور حمله کنه؟!"نمیخوام بگم که این همون پاسخیه که دنبالش بودم اما حداقل مثل آبی بود روی آتش. به خصوص وقتی که بیشتر فکر می کنم می بینم پر بیراه هم نیست.چه اینکه در همین جنگ اخیر اسرائیل و حزب الله ، اسرائیل چندین بار پای میز مذاکره اومد و آتش بس چند روزه اعلام کرد اما در همون مدت زمان مذاکره اسرائیل به غزه حمله کرد و  در واقع از این زمان برای نفس تازه کردن استفاده می کرد.شاید این پاسخ ، دقیقاً پاسخ صحیح این سوال نباشه اما قطعاً برای من تا امروز این بهترین پاسخی بود که من دریافت کرده بودم.مسئله ی جنگ یک مسئله ی سیاسی نیست. اتفاقاً دقیقاً یک مسئله ی ایرانی ، ملی و اجتماعی هستش. پس اگر کسی به دنبال پاسخ سوالهاش درباره ی جنگ رفت بهش برچسبهای مختلف نچسبونید! تبعات اجتماعی و حتی ملی میهنی همون جنگ هنوز هم در جامعه ی ایران ما حس میشه و خدا میدونه که اگر ما این شهدا رو نداشتیم وضعیت امروز ما مثل عراق می شد یا مثل سوریه؟! و یا شاید هم بدتر از هر دو ...همین و بس...***پی نوشت : در حال تدوین یک کلیپی هستم برای شهدای روستای پهمدان و از صدای رضا روح پور روی این کلیپ استفاده کردم. امروز و فردا توی وبلاگم منتشرش میکنم.
  • ۰ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۳۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
از سال 85 یکی از دغدغه های من وبلاگ نویسی بوده و قبل تر از اون هم به خاطره نویسی مشغول بودم. نوشتن رو همیشه دوست داشتم. همیشه دوستانم رو به وبلاگ نویسی تشویق کردم و مدتی هم بصورت داوطلبانه و فعالانه بصورت یک گروه حرفه ای وبلاگ نویسی کردم که راه برای ادامه میسر نشد ...جدا از لذتی که وبلاگ نویسی برای من داره وبلاگ خوندن هم برای من لذت بخشه. بخصوص اگر نقاط مشترکی با نویسنده داشته باشم و چه نقطه ی اشتراکی بهتر از بچه محل بودن با نویسنده و چه موضوعی بهتر از محله ی مشترک و زادگاه مادری؟!مجید درویشی پهمدانی یکی از بچه های گل روستای پهمدانه که مدتهاست جسته و گریخته خبرهایی رو از روستای پهمدان در وبلاگش منتشر میکنه. حالا بعد از 3 سال وبلاگ نویسی ، وبلاگمجید تبدیل به یک وبلاگ دوست داشتنی شده که علاوه بر مطالب جالبش گاهی اخبار محله رو هم از اونجا مطلع میشم.برای مجید عزیز آرزوی موفقیت دارم و امیدوارم همین جور به وبلاگ نویسی در مورد زادگاه مادریمان با پشتکار ادامه بده.روستای زیبای من ، بالا محله ی پهمدان
  • ۰ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۲۱
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
بسیاری از اوقات برای کاربران اوبونتو / لینوکس پیش اومده که با پخش زیرنویس فیلم‌ها مشکل داشتند. در واقع زیرنویس متنی رو نشون میده که خوانا نیست و به درستی نمایش داده نمیشه.کاربران قدیمی لینوکس حتماْ میدونند که این مشکل رو چجوری باید حلش کرد اما برای اون دسته که خیلی به این موضوع وارد نیستند این پست میتونه راهنمای خوبی باشه تا نمایش زیرنویس‌های فارسی فیلم‌ها بدون هیچ مشکلی در هر پلیری پخش بشه.همونطور که در تصویر بالا مشاهده می‌کنید زیرنویس فارسی به درستی نمایش داده نمیشه. برای حل این مشکل ابتدا نرم‌افزار Ubuntu Software Center رو باز کنید و در قسمت جستجو نام برنامه « Genome Subtitle » رو جستجو کرده و برنامه رو نصب کنید.بعد از نصب برنامه ، از طریق کلیک راست روی فایل زیرنویس و انتخاب گزینه‌ی Open With ، فایل رو با برنامه‌ی Genome Subtitle باز کنید.البته این کار با باز کردن مستقیم برنامه و Drag کردن فایل زیرنویس در محیط برنامه هم امکان پذیره.بعد از باز شدن فایل زیرنویس در برنامه دو حالت رخ میده. اول اینکه  شما متن‌ها رو بصورت فارسی و بدون مشکل می‌بینید. در این حالت از منوهای بالایی با استفاده از گزینه‌ی File و سپس Save as فایل زیرنویس رو با فرمت UTF-8 ذخیره کنید. حالا دوباره فایل جدید ایجاد شده رو توی پخش کننده‌ی فیلم Drag کنید ، خواهید دید که مشکل رفع شده است.اما حالت دومی هم وجود داره. اگر هنگامی که فایل زیرنویس رو در محیط برنامه Genome Subtitle باز کردید و متن زیرنویس چیزی شبیه به تصویر زیر بود ، معنیش اینه که فرمت زیرنویس شما درسته و نیاز به دستکاری نداره.در این حالت اشکال عدم نمایش صحیح زیرنویس از فرمت زیرنویس نیست بلکه از تنظیمات پلیر شماست. برای رفع مشکل در این حالت سایت تخصصی لینوکس سیزن راهنمای خوبی داره که بجای دوباره گویی شما رو به اونجا ارجاع میدم.امیدوارم که این پست به درد دوستان تازه کار اوبونتو بخوره.جهت مراجعه به بخش راهنمای تنظیم پلیر برای نمایش صحیح زیرنویس‌های فارسی در سایت لینوکس سیزن اینجا کلیک نمایید
  • ۰ نظر
  • ۳۰ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۰۹
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
در هفته ای که گذشت به چندین شرکت کوچک و بزرگ برای درخواست استخدام و مصاحبه مراجعه کردم. تقریباً روزی نبود که برای مصاحبه نرفته باشم. اکثر اونها هم با من تماس گرفتند که برای استخدام مدارک ببرم. اما زیاد محیطشون رو پسند نکردم. کارشون رو دوست نداشتم و یا با یه حساب دو دو تا چهارتایی به این نتیجه رسیدم که مسیر مناسبی برای رفت و آمد ندارند و کلاً به دلم نچسبید. یکی دو جایی هم رفتم که اونها شرایط من رو نمی پذیرفتند و فکر میکردند برای زمینه ی کاری اونها نمیتونم مفید باشم.دیروز و امروز دو مصاحبه توی شرکت DigiKala داشتم و محیط اینجا و شرایط کاریش رو خیلی خیلی دوست داشتم. به نظر خودم مصاحبه خوب پیش رفت اما یک ایرادی که داشت این بود که کارفرماها معمولا این سوال رو میپرسن که تو که رشته ی تحصیلیت مهندسی رباتیک هستش چرا این کار رو انتخاب کردی و برای چه مدتی میخوای اینجا باشی؟ خب این سوال رو دوست ندارم. احتمالا تو ذهن پرسش گر اینجور به نظر میاد که وقتی من درسم تموم بشه از اونجا میرم اما واقعا اینطور نیست. خیلی نسبت به نتیجه ی مصاحبه ی استخدامی تو جاهای دیگه ای که رفته بودم حساس نبودم ولی اینجا رو خیلی دوست داشتم. هم از نظر محیط کاری و هم از نظر نوع برخورد کارمنداش که کلا فضا پر از انرژی مثبت بود. برای همین از ظهر که برگشتم نگرانم و منتظرم که آیا به من زنگ میزنن یا نه..؟
  • ۰ نظر
  • ۲۴ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۱۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
با وجود اینکه سالهاست شبکه های اجتماعی ایرانی مثل کلوب در حال فعالیت هستند اما بسیاری از کاربران اینترنت به محض ورود به دنیای مجازی قصد ایجاد یک نام کاربری در شبکه های اجتماعی خارجی چون فیس بوک و توییتر را دارند.اما به چه دلیل؟مثل خیلی چیزهای دیگر ایرانی، شبکه های اجتماعی ایرانی دارای کاستی هایی هستند که در وهله ی اول حضور در آنها به شدت در ذوق کاربر میزند. یکی از این موارد کاربر ناپسند بودن برخی از شبکه های اجتماعی ایرانی است. دیگری عدم وجود راهنما و اطلاعات مناسب برای تازه واردان به دنیای مجازیست؛کاری که شبکه های بزرگ اجتماعی تا جایی که بتوانند انجام می دهند و در بخش راهنما سعی می کنند به بیشتر سوالات عمومی کاربران پاسخ دهند.
  • ۰ نظر
  • ۱۸ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۲۲
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امشب داشتم برنامه ی رضا رشیدپور رو به اسم « عینک آفتابی » تماشا می کردم. گرچه من خیلی این برنامه رو نپسندیدم اما در کل قضیه باید بگم رضا رشیدپور آدم باهوشیه. برای اینکه مثل خیلی های دیگه بی صدا از تلویزیون حذف نشه و ارتباطش رو با مخاطب حفظ کنه دست به هر کاری زد . از تهیه ی یک برنامه ی تلویزیونی در یک شبکه ی ماهواره ای تا ساخت کلیپ های کوتاه و پخش در شبکه های اجتماعی و حالا بازگشت به تلویزیون که احتمالا خودش هم خیلی راضی نخواهد بود چون با توجه به نوع برنامه سازیش خیلی نسبت به برنامه های گذشتش متفاوت و به نظر من ضعیف تر بود که این موضوع احتمالاً به جهت بازگشتش به تلویزیون بعد از چند سال بوده.اینها رو نگفتم که از رضا رشیدپور دفاع کرده باشم و یا از برنامش انتقاد کرده باشم ؛ بحث هوش رضا رشیدپور رو مطرح کردم چون چند شب پیش یکی اومده بود روی خط برنامه پیغام گذاشته بود با این مضمون که برنامه ی آقای رشیدپور پر از الفاظ رکیک و زشته ؛ واقعاً پخش این پیام هوشمندانه بود چرا که مخاطبی که زنگ زده بود خودش اونقدر از الفاظ زشت و رکیک و زننده تو پیامش استفاده کرده بود که نیازی به پاسخ دادن از سمت برنامه و خود رشیدپور نداشت! از اونجا که خیلی پیگیر این برنامه نیستم دیگه عینک آفتابی رو تماشا نکردم تا امشب که یک خانم دیگه ای پیغام گذاشته بود که چرا آقای رشیدپور تو تلویزیون از الفاظ بد استفاده میکنه بچه ها تماشا میکنند یاد میگیرند. اتفاقاً پخش این پیام هم خیلی هوشمندانه بود!! چرا که ناگفته پیداست ، اون مادر محترم اگر دلش برای فرزندش میسوخت خیلی راحت میتونست کانال تلویزیونش رو عوض کنه!! شکر خدا چیزی که جدیداً زیاد شده کانالهای جمهوری اسلامیه!!اینارو گفتم که بگم همه جای دنیا برای تماشای تلویزیون هم فرهنگ قائلند و هم ساعت معینی رو به تماشای تلویزیون اختصاص میدن. اما ایرانی ها هم ساعات زیادی رو به تماشای تلویزیون میپردازن و هم اینکه قدرت این رو ندارند که به بچه هاشون یاد بدن چه برنامه ای رو تماشا کنند و چه برنامه ای رو تماشا نکنند و بگن این برنامه «مناسب سن شما نیست»! ساعت خواب بچه ها هم که قائدتاً باید ساعت 21 باشه و نباید اصلاً تو ساعت پخش برنامه ی عینک آفتابی بیدار باشند!!در کل بحث دفاع از رضا رشیدپور و برنامه عینک آفتابی رو به هیچ وجه نداشتم اما خواستم بگم این که ما از یک چیزی خوشمون نمیاد دلیل نمیشه که خودخواه باشیم و اون رو به همه تعمیم بدیم. ضمن اینکه اول به خودمون مراجعه کنیم و خودمون رو اصلاح کنیم ، بعد اگر مشکل از ما نبود به نفر مقابل انتقاد کنیم!!* * *توی یکی از آیتم های امشب برنامه ی عینک آفتابی یک آیتمی پخش شد که خیلی جالب بود و از معدود آیتمهایی بود که من خوشم اومد!! یکی داشت سخنرانی میکرد و دیگری که خود رشیدپور نقشش رو بازی میکرد مترجم بود ؛ سخنران تو هر 4 کلمش 5 تا لغت انگلیسی به کار می برد بطوری که کلا حضور مترجم رو زیر سوال می برد و قسمت جالب برانگیزش اینجا بود که انگلیسی رو خیلی فارسی بکار میبرد!! مثلا میگفت " ما باید All around the world فعال باشیم!!" . متأسفانه تو خیلی از سخنرانی هایی که می بینیم ، شخص سخنران با وجود اینکه به زبان مسلط نیست اما سعی میکنه با بکار بردن لغات انگلیسی که حتی ممکنه گاهی اشتباه و نابجا بکار ببره به مخاطبش بگه که من خیلی حالیمه و این تأسف باره!!* * *بعد از تماشای اون آیتم بالایی یاد یه بزرگداشتی افتادم که همین چندی پیش برای شهرام شب پره برگزار شده بود. البته ربطی به موضوع آیتم بالایی نداشت. خیلی خوبه که برای بزرگان در هر زمینه ای که فعالیت میکنند ، علمی ، هنری و ... تا زمانی که زنده هستند براشون بزرگداشت بگیریم و به بررسی و نقد کارهاشون بپردازیم و این دلگرمی رو بهشون بدیم که «دیده می شوید»! اما خوبه که وقتی سمینار یا بزرگداشتی برگزار میکنیم در خور شأن اون بزرگواران هم باشه. بزرگداشتی که مهمانانش 10 - 20 نفر بیشتر نیستند و تازه برای فهمیدن مطالب هم باید یک نفر بیاد روی سن و براشون ترجمه کنه که سخنران چی میگه ، شاید - به نظر شخصی من - برگزار نشه سنگین تر باشه. بخصوص تو زمینه ی موسیقی پاپ ، کسی که دعوت میشه و براش تحلیل میشه که مثلا فلان آهنگ رو چه گام و نزدیک به چه دستگاه ایرانی بوده ، باید قبلاً اون آهنگ رو شنیده باشه و باهاش ارتباط برقرار کرده باشه وگرنه اینکه یک قسمت از آهنگ رو بذاریم و بگیم اینجاش اینجوری بود اصلا جالب نیست.خوبه که برای کارهای بزرگ برنامه ریزی مناسب هم داشته باشیم که بجای بزرگداشت کسی ، طرفمون رو ضایع نکرده باشیم!
  • ۰ نظر
  • ۱۸ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۲۹
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

بین دلنوشته هام متنی رو پیدا کردم که اصلاً به یاد نداشتم کی نوشته بودمش!! در واقع وقتی خوندمش قلقکم داد و گفتم متن نسبتاً خوبی بود! اما وقتی چشمم به اسم خودم و تاریخ پاش افتاد متعجب موندم!! از اینکه یادم نمیومد خودم نوشتم حیرت زده شده بودم!خیلی وقت ها چیزهایی توی زندگیمون هست که اگر جایی ثبتشون نکنیم ممکنه از یاد ببریمشون طوری که حتی دیگه به خاطر نیاریم از اول هم وجود داشتن! از اینکه این متن رو در اون زمان ثبت کرده بودم تا از خاطرم نره خوشحال شدم و به این فکر افتادم که تبدیل به پادکستش کنم...Music : Pastoraleمن و قلم و خیال تو ...قلمم را به دست می گیرم...ذهنم کمی خسته است اما...اما برای از تو گفتن از آن کمک می گیرم...و در آنسوی خیال من تو را می بینم...و به این می اندیشمکه چه زیباست  کنار عطر نفسهایت از عشق گفتن...من به این می اندیشم...و تو را می جویم...باز انگار از تو دور افتادم...!دستم را بسویت دراز میکنم...دستان گرمت را به گرمی می فشارم...من تو را باز به این خانه خواهم آورد...و برای تو و دنیای قشنگِ با تو ، همچنان از عشق خواهم گفت...در حیاط کوچک خانه-یمان من برای تو گل سرخ و لطیفی خواهم کاشت...گل سرخی به نشان از عشق...به نشان از اولین دیدار...اولین بوسه بر لبان اولین یار...و تو را خواهم خواند...به خود می آیم...و در این کنج اتاق من و قلم هم نفسیم...و تو دیگر نیستی...من از خیالت آمدم بیرون... من که رفتم تو می مانی و گل سرخ... گل سرخ تشنه ی آب زمین نیست...تو سیرابش کن...گل سرخ با ندای قلب عاشق زنده است...برایش از عشق بگو...از عشق میان من و تو...گرچه می دانیم دروغ است اما...تو با آن عشق خیالی سیراب کن...گل سرخی که باور دارد...عشق میان من و تو همچنان پا بر جاست...اسماعیل محمدنژاد - تهران 30 اُمین روز از پاییز 1390کپی برداری تنها با ذکر نام و لینک منبع مجاز است

  • ۰ نظر
  • ۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۲۴
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
پادکست یکی از روش های انتشار مطالب در اینترنته که در واقع روشی مشابه وبلاگ نویسی داره با این تفاوت که ناشر علاوه بر نشر کتبی مطالبش ، قادره بصورت صوتی اونها رو منتشر کنه و در اختیار کاربرانش بذاره.حدوداً سه ماه پیش بود که این متن رو برای همسر عزیزم نوشته بودم و همون موقع هم تبدیل به یک پادکست کردم و منتشرش کرده بودم. امروز دلم خواست اینجا هم این پادکست رو بذارم تا ببینم نظر شما چیه ...پادکست تو را نفس می کشم - نوشته و اجرا : اسماعیل محمدنژادقطره های باران را دوست دارم ...گل را ...زیبایی را ...عشق را دوست دارم ...می دانی چرا ؟چون همه ی آنها تو را به یاد من می آورند ...تویی که با آمدنت عطر عشق را در زندگیم جاری کردی ...تویی که در کنارت احساس آرامش دارم ...انگار کوه این زندگی ...خستگی ها ، پریشانی ها ، آشوب ها ...همه پشت در می مانند وقتی کنار من هستی ...خوب من ...خوب من ...مهربان من ...من زندگی کردن را با تو و در کنار تو یاد گرفتم ...ترانه به ترانه ، شعر به شعر ، واژه به وازه جستجویت میکنم ...اما تو هیچ جا نیستی !مگر می شود تو را در ترانه ای خلاصه کرد؟!واژه ها در کنار تو حقیرند ...واژه می خواهم چه کار؟! وقتی تو معنای تمام واژه هایی؟!اکسیژن را می خواهم چه کار؟!من برای نفس کشیدن فقط به تو نیازمندم ...برای زنده ماندنم کنار من بمان ...من تو را نفس می کشم ...کپی برداری فقط با نام و لینک منبع مجاز است ...
  • ۰ نظر
  • ۱۵ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۱۶
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
به یاد دارم وقتی سن و سال کمتری داشتم و نوجوان بودم ، متولدین دهه ی پنجاه میگفتن : " ما نسل سوخته هستیم " . حتماً این جمله برای خیلی ها آشناست و البته که پر بیراه هم نیست! اما حداقل 50 تا 60% همین نسل سوخته به هر طریقی که بود ، چه به کمک لیاقت شخصی و چه به کمک آشناییت و پارتی بازی به یک شغل مناسبی دست پیدا می کرد و حداقل امورات زندگیش رو میچرخوند و میتونست ازدواج کنه و تشکیل خانواده بده ؛ مابقی هم یا از کشور خارج شدن و یا برای پیدا کردن شغل به زحمت افتادن و در کل زیاد وضعیت مناسبی نسبت به هم نسل هاشون نداشتن.اما اگر قبول کنیم که دهه ی پنجاهی ها نسل سوخته هستند ، نام دهه شصتی ها رو چی باید گذاشت؟؟ ما نسلی هستیم که دیگه شغلی پیدا نمیشه و دیگه پارتی ها هم نمیتونن به داد جوانهای نسل ما برسن و براشون کاری دست و پا کنند...اونهایی که تو مجلس میشینن و قانون تصویب میکنند و تو خصوصی ترین مسائل زندگی زناشویی انسانها دخالت میکنند و از بالا دستور میدن که بچه دار بشید ، آیا فکری به حال آینده ی اون بچه هم کردن؟؟ اون کسی که دهه ی شصت دستور داد همه بچه دار بشن نسل ایران در خطره الان کجاست؟ چرا به داد ماها نمیرسه؟ بچه فقط به درد گوشت دم توپ میخوره؟؟ الان میاد بگه من گفتم بچه دار بشید و خودم مسئولیتش رو بر عهده میگیرم؟ میاد بپرسه جوون مشکلت چیه؟ میاد بگه کار نداری بیا بذارم سر یه کار درآمد خوب داشته باشی؟ میاد یه کمکی بکنه برای خونه دار شدن جوونا؟بچه هایی که امروز بخاطر سیاست های دولت و مجلس پا به دنیا میذاره چی؟ برای اون فکری شده؟ برای شغلش؟ برای ازدواجش؟ برای مسکنش؟ دلم خیلی خونه...خسته شدم...نه کار درست حسابی...نه در آمدی ...من چجوری باید از پس هزینه های ازدواج و زندگی بر بیام؟خدا از حق من نگذره.من و همه ی هم نسل های من به گردن همه ی اونهایی که از ثروت این ملت و کشور بی رویه برداشت میکنند اما به داد ما نمیرسن حق داریم ...به خدا ما هم حق زندگی داریم...ما هم حق آرامش و آسایش داریم...اهل دود و دم و رفیق بازی هم نبودیم که بگیم خربزه میخوری باید پای لرزش بشینی...من یک گناهکارم...گناهم اینه که بی خبر بودم و به دنیا اومدم ... همین و بس ...
  • ۰ نظر
  • ۱۳ شهریور ۹۳ ، ۰۷:۴۷
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
تو ایران همه چیز نظری صورت میگیره. تئوری ...حتی گواهینامه‌ی رانندگی هم با انجام آزمون تستی صورت میگیره!آیا واقعاً کسی که به 30 سوال تستی جواب میده و جای کلاژ و ترمز رو بلده و میتونه یه پارک دوبل بزنه صلاحیت دریافت گواهینامه‌ی رانندگی رو داره؟؟!!بیشتر وقت‌ها زمانی که میخوام از خیابون و از روی خطوط عابر پیاده رد بشم متوجه می‌شم که بعضی‌ها فقط تو آزمون قبول شدن و گواهینامه دارن! اما شعور ندارند!! طبق قانون زمانی که به خط عابر پیاده می‌رسید باید لحظه‌ای هرچند کوتاه مکث کنید و سپس به راه خودتون ادامه بدید.اما اینجا ایرانه...قانون‌مدار بودن یعنی کشک!یعنی وقتی خط عابر پیاده رو دیدی پاتو بذار روی پدال و گازش رو بگیر ..!!همین و بس...
  • ۰ نظر
  • ۰۹ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۵۱
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی