Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ازدواج» ثبت شده است

این روزها زندگی ماشینی ما آدم‌ها دیگر رنگ و بوی ناب گذشته را ندارد... حتی پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های این دوره و زمانه‌ای که زمانه نیست و آخرت دنیاست هم دیگر صفا و صمیمت و عشق پدربزرگ و مادربزرگ‌های گذشته را در خود ندارند چرا که آنها هم در این زمانه زندگی می‌کنند و زمانه آنها را هم به گرداب ماشینی شدن کشانده...! نوه‌ها هم که دیگر گفتن ندارد! کودک که بودم هیچ لذتی برای من بالاتر از خرید یک کیک و نوشابه یا یک پفک نادی نبود که پدربزرگم برای من می‌خرید. اما این روزها این چیزها هیچ نوه‌ای را شاد نمی‌کند. این روزها طوری زندگی می‌کنیم که انگار قرار است تا همیشه ما باشیم و این مال دنیا... یادمان رفته که هیچ چیز، حتی ثروت و رفاه مالی کامل نمی‌تواند جای صفا و صمیمیت و محبت و عشق را برای ما پر کند چرا که ما آدم هستیم! ماشین نیستیم! از یک مشت آهن و پیچ و مهره آفریده نشده‌ایم. آنچه که در دل داریم قلب است و تشنه‌ی محبت کردن و مورد محبت واقع شدن. اما این روزها آنقدر ماشینی شده‌ایم که همه چیز را ۰ و ۱ می‌بینیم. حتی ازدواج و فرزندآوری هم برای ما ۰ و ۱ شده است. اگر هورمون‌های جنسی‌مان با مردی یا زنی تحریک شد، ۱ ! پس ازدواج می‌کنیم و دو روز بعد که میزان تحریک‌پذیری پایین آمد یا این هورمون‌ها با فرد دیگری تحریک شد ۰! طلاق! بدون هیچ تلاشی برای هم‌پوشانی کاستی‌هایمان در زندگی. زندگی سخت شده، خیلی هم سخت شده و بازوی فشارش بر گردن همه‌ی ما سنگینی می‌کند. اما حس داشتن فرزند حس نابی است که تا نداشته باشید حتی در خواب هم نمی‌توانید چنین حس و عشقی را تصور و درک کنید. فرزند داشتن هزینه دارد، درست و صحیح و با معیارهای مسئولیت‌پذیری و خانواده‌محور تربیت کردن فرزند هزینه دارد اما لذتی که از کنارش بودن در زندگی خواهید برد لذتی است که هرگز جایش را نمی‌توانید به هیچ چیز دیگری بدهید حتی به سگ داشتن!! سگ؟ آخر سگ؟ چرا؟ سگ با وفا است حرفی نیست ولی بدون در نظر گرفتن عواقب حرفم و بی رو دربایستی باید بگویم آنکه تصور می‌کند سگ برایش جای فرزند را می‌گیرد سطحش از انسان بودن خیــــــــــــلی پایین‌تر است! در حد همان سگ خودش را پایین آورده! به حرف‌های این هرزه‌های خود فروخته‌ای که در برنامه‌های مختلف تلویزیون‌های ماهواره‌ای شما را به سگ آوری بجای فرزندآوری(!) دعوت می‌کنند گوش ندهید! خودتان تصمیم بگیرید! فرزند شما از وجود شماست اما سگ چطور؟ با کدام عاطفه و احساس می‌توانی سگت را هم تراز و حتی بالاتر فرزند تصور کنی؟؟؟ هیچ لذتی در زندگی بالاتر از این نیست که انسان فرزندی داشته باشد و برایش زحمت بکشد، چون شمع به پایش قطره قطره آب شود اما از دیدن ذره ذره بزرگ شدنش به خود ببالد. پسران خوب! دختران خوب! ازدواج کنید! نه با هر کسی که از راه رسید. با اهلش. اگر پولدار نبود اگر خیلی خوش‌تیپ و قواره نبود عیبی ندارد. اینها صفت‌های ماندنی‌ای نیستند. فقط یادمان باشد که اگر پولدار نبود با جنم باشد! اگر خوش تیپ نبود خوشدل باشد. کمی پول و کمی قیافه را همه دارند!! آنچه ماندنی است عشق است و بس. یادمان باشد که پول آدم پولدار و یا قیافه‌ی آدم خوش‌تیپ فقط برای ما نخواهند ماند! یادمان باشد که از کودکی از هر کداممان که می‌پرسیدند کدام ستاره، ستاره‌ی توست بی‌درنگ می‌گفتیم آن که از همه پر نور تر است!! آنکه از همه خوش‌تیپ‌تر و پولدار تر است فقط برای تو نخواهد ماند! همه او را می خواهند!! درست انتخاب کنیم، ازدواج کنیم، فرزندی بیاوریم و از بزرگ کردنش لذت ببریم. پی‌نوشت: تیتر این پست تنها طعنه‌ای بود به جمله‌ای معروف که در کودکی حتی در مدارس به ما القا میشد «فرزند کمتر،زندگی بهتر!» به هیچ عنوان منظور این پست این نبود که هر کداممان ۴-۵ بچه داشته باشیم! نه! هدف درد دلی بود از باب اینکه فرزندتان را با سگ مقایسه نکنید.
  • ۱ نظر
  • ۳۰ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۵
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
برای آدم‌های مختلف خبر خوب معانی مختلفی داره. برای یکی خبر خوب به معنی برنده شدن تو یه مناقصه است و برای یکی برنده شدن یه جایزه بانکی. برای یکی بهبودی بیمارش و برای یکی تولد نوه‌اش. و امروز برای من خبر خوب این بود:مه‌سو و مستر اچ ظاهراً به جاهای خوبی برای شروع زندگی مشترک میرسن. این خبر رو که تو وبلاگ مه‌سو خوندم صبح جمعه‌ی منو زیباتر کرد. چه خبری میتونه دل یه آدمو بیشتر از این شاد کنه که دو تا عاشق بعد از اون همه سختی دارن به یکی شدن نزدیک میشن...؟براشون آرزوی کنار گذاشته شدن هر چه زودتر باقی مشکلات و رسیدنی مانا و جاودان می‌کنم...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
از آخرین پستی که اینجا گذاشتم خاطرم نیست که چند وقت میگذره!  این پست کاندیدای آخرین پست من در سال ۹۴ میتونه باشه! سالی که گذشت پر از فراز و نشیب برای من بود اما اگر در انتها SUM بگیرم نتیجه نهایی حتماً مثبت خواهد بود! سال نوی امسال به لحاظ مالی کمی سخت برای من شروع شد و در دومین ماه با شروع روند محیاسازی بساط عروسی سخت‌تر هم شد اما این سختی لذت خاصی رو هم به همراه داشت مثل لذت از نوشیدن فنجانی قهوه‌ی تلخ! شیرین کننده‌ی این قهوه خریدن خونه‌ی نقلیمون بود که با کمک خانواده‌هامون و وام مسکن یه واحد ۸-۳۷ متری توی محله‌ی جلیلی خریدیم! بعدتر اما فشار سختی‌ها رو بیشتر روی شونه‌هام حس کردم! جوری که واقعاً شب قبل از عروسیم دیگه اشکم داشت در میومد!و اما صبح روز عروسی!در چند سال گذشته با توجه به اینکه کلاً از بانک رفاه خوشم نمیومد هرگز از دستگاه‌های  ATMاش هم استفاده نمی‌کردم اما اون روز با توجه به اینکه نیاز به پول نقد داشتم و همه‌ی  ATMهای محلمون هم بطور خودجوش از کار افتاده بودند تا یک مراسم آشتی‌کنان بین من و بانک رفاه راه بندازن ، مجبور به استفاده و آشتی با این بانک و ATMاش شدم! اما چشمتون روز بد نبینه! فکر کن...! صبح زود روز جمعست و همین‌طور روز عروسیت! قرار آرایشگاه داری و ماشین گل زدن و...! کارت رو وارد دستگاه کوفتی بانک رفاه کردم پیغامی اومد که رمز رو بزنم... رمز رو وارد کردم و چند دقیقه دستگاه بدون اینکه واکنشی از خودش نشون بده در همون حالت موند و بعد...متأسفانه در حال حاضر قادر به ارائه‌ی سرویس نمی‌باشیم!و کارت من رو بلعید!! من از اون دسته آدمهایی هستم که معتقدم نباید همه‌ی پول‌ها یک جا باشه! بخش اعظمی از پول‌هام توی همون کارتی بود که بلعیده شد! اما مبلغی هم توی یک کارت دیگه داشتم که میتونستم یه جوری روزم رو به شب برسونم بدون اینکه برنامه‌هام به هم بریزه ولی در کل فکر کن اون همه استرس روز عروسی رو داشته باشی و این اتفاق هم بیفته برات! البته امیدوارم این اتفاق برای کسی نیفته! و اما غروب روز عروسی!آقا چشمت روز بد نبینه! رفتیم باغ و عمارت و عکس و فیلم ... و بعد هم رفتیم آتلیه و عکس‌هامون رو گرفتیم و دیگه آماده بودیم برای رفتن به سمت تالارمون! ماشین گفت من روشن نمی‌شم که نمی‌شم!! آقا مگه داریم؟! مگه میشه؟! تا الان خوب بودی تو رو خدا روشن شو!! دیگه کار به جایی رسید که یکی از اعضای گروه فیلمبرداری که آقا بود چند نفر رو صدا کرد و ماشین رو هل دادن!! فکر کن عروس و دوماد تو ماشین نشستن و عده‌ای هم دارن هل میدن ماشینو! هیچی دیگه ماشین روشن شد و یک متر اون طرف‌تر خاموش شد! اصلا یه وضعی!! دیگه کسبه و اهل محل اومدن و هرکی یه سوییچ داد گفت بیا با ماشین من برو! دمشون گرم چقدر مرد بودن اهالی شهر ری! ( آتلیه اونجا بود ) اما خب به هر زور و زری بود ماشین رو روشن کردیم و دیگه رفتیم تالار...زندگی مشترکزندگی مشترک ما شکر خدا خوب بوده و هست. اما بعد از عروسی افتادیم توی سراشیبی سقوط! یک ماه بعد از عروسیم بی‌کار شدم! حدود دو - سه ماه بی‌کار بودم و بدنبال کار و در عین حال تلاشم رو هم میکردم که برگردم سر کار قبلیم. تلاش‌هام جواب داد و خدا خواست و بالاخره برگشتم به کارم. اما مدتی که بی‌کار بودم خیلی به ما سخت گذشت.شکر خدا حالا کَم-کَمَک داریم روی غلطک میفتیم! این روزها و هفته‌های پایانی سال اصلا زمانی برای سر خاروندن نداشتم چه رسد به وبلاگ‌نویسی! الان دغدغه‌ام دانشگاهمه که تو این مدت بدجوری ازش غافل شدم. یعنی اصلا فرصت نکردم برم کلاس یا حتی تو خونه خودم بخونم. سال که دیگه لحظه‌های آخرشه. از خدا می‌خوام که این ساعت‌های پایانی به خوبی سپری بشه و سال نو سالی سرشار از سلامتی و شادابی برای هممون باشه و بتونم به درس و دانشگاهم هم برسم.خدایا تو خیلی مهربونی و خیلی در تمام این سالها دستم رو گرفتی و از لبه‌ی پرتگاه‌ها نجاتم دادی که تنها منجی تو هستی و من چه بد بنده‌ای هستم که هرگز اونقدر و اونجور که باید شکرانه‌ی سلامتیم و داشته‌هام و داده‌هاتو به جا نیاوردم.خدایا شکرت که خوبم.خدایا شکرت که من و همسرم خوبیم.خدایا شکرت که دل‌هامون شاده.خدایا شکرت بخاطر همه‌ی چیزهایی که بهمون دادی و همه‌ی چیزهایی که ازمون گرفتی چون به صلاحمون بود.خدایا از مال دنیا هم بی‌نصیبمون نذار اما قبلش جنبه‌اش رو هم به ما بده که اگه روزی دستمون به دهنمون رسید دست‌گیر هم باشیم.خدایا دوستت دارم و ازت میخوام سال ۱۳۹۵ سال خوب و خوش و پر از سلامتی برای من و همسرم و خانواده‌هامون و تمام دوستان حقیقی و مجازیم باشه.یا حق...تهران - جلیلی - خونه‌ی نقلیمون!۹۴... تمام...
  • ۰ نظر
  • ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۰۴:۵۷
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز سالروز عقد من و همسرمهشروع ۴اُمین سال زندگی از زمان عقدمون مبارک.دوستت دارم بیشتر از دیروز...کمتر از فردا...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
این روزها وضعیت کارم در حالت زرد قرار داره! یعنی مشخص نیست که برای کار دعوت به همکاری مجدد میشم یا نه؟! این وضعیت بلاتکلیفی خیلی بده. صبح‌ها از ساعت ۸ میزنم بیرون از خونه به دنبال حل مشکلاتم برای برگشت به کار و شب‌ها حدودای ۸ و ۹ شب بر میگردم. البته امیدم به خداست ولی این بنده‌های خدا خیلی دارن اذیتم می‌کنن...خدا ازشون نگذره...بعضی از دوستان من هم همین مشکل منو دارن براشون دعا کنین...و برای منم دعا کنید که برگردیم سر کارمون و زندگیمون مختل نشه. با این وضعیت امنیت شغلی توی جامعه همه رو دعوت به ازدواج و فرزند‌آوری هم می‌کنند..!!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
زندگی من و بانو در ۱۳۹۴/۶/۶ شروع شد...از یک صبح دل‌انگیز با همراهی دوست عزیزم میلاد و پر از انرژی‌های مثبت از گروه فیلمبرداری گل یاس به مدیریت آقای قبادی...این چند روز حس و حال عجیبی داشتیم...هر دومون...خیلی خوشحالیم از اینکه با همیم و خیلی خوشحال‌تریم که زندگی مشترکمون رو زیر سقفی شروع کردیم که گرچه قسطی اما مال خودمونه... میلاد دیروز زنگ زده بود و می‌گفت : حس و حالت رو می‌خرم...!! فقط بگو چـــــنــــــد؟! برای مادر زن سلام ، من و بانو یک ربع سکه بهار آزادی خریدیم و به دلیل هشدار میلاد کفشم رو پنهان کردم که پادزهری باشه برای کسی که قصد داره با پیچوندن کفش‌هام ازم پول بگیره و ازم قول گرفت که اگر حدسش درست بود نصف پولی رو که باید به دزد می‌دادم رو به میلاد بدم !!  اما خب حدسش اشتباه بود و اصلاً کسی یادش نبود که کفش‌هام رو بدزده پریشب یعنی هشتم شهریور ماه تولدم همسرم بود که و من و مادرزن‌جان با یک کاسه کردن پول‌هامون یک النگوی خوشکل خریدیم و به همراه خانواده‌ها و خالم و داییم توی بوستان ولایت یک تولد سورپرایزی برای همسرجان تدارک دیدیم. همسرجان از صبح پکر بود و معلوم بود از اینکه کسی بهش تبریک نگفته بدجوری حالش گرفته شده اما نمی‌دونست که براش چه نقشه‌ای کشیدیم دیشب هم رفتیم خونه‌ی مادرزنم و امشب هم خانوم شامی ترتبی داد و زنگ زدیم به مادرم اینا و گفتیم امشب شام درست می‌کنیم و میایم خونشون...الان هم دارم از خونه‌ی پدری این پست رو ارسال می‌کنم. از آسیاتک بسته‌ی DSL-BOX خریدم که امروز به دستم رسید و حالا باید منتظر بمونم و ببینم چقدر طول میشکه تا به دنیای مجازی برگردم...تا دفعه‌ی بعدی فعلا بای....
  • ۰ نظر
  • ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۲۱
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
در دوره‌ی کنونی معضل بیکاری تنها یکی از مشکلات جونان ایران است. دسته‌ای از جوانان که به اصطلاح صاحب شغلی هستند نیز مشکلات خاص خود را دارند ؛ گاهی صاحبان مشاغل از بیمه‌ی کارگر یا کارمندشان سر باز می‌زنند و یا به بهانه‌هایی هر ۲ یا ۳ ماه یک بار اقدام به جذب نیروی جدید و تسویه حساب با نیروی قبلی می‌نمایند تا به این ترتیب از بیمه کردن نیروی خود فرار کنند!! گروهی دیگر از پایین بودن میزان حقوق و مزایا به نسبت تورم موجود در بازار رنج می‌برند ؛ حتی شاید حقوقشان کفاف هزینه‌های اجاره‌بها و پرداخت قبوض و خرج زندگی را تا پایان ماه ندهد.و در نهایت تمامی این گروه‌هایی که در بالا از آنها یاد شد از معضل عدم امنیت شغلی نیز رنج می‌برند. آنها نمی‌دانند که تا چه زمانی در شغل کنونی خود مشغول کار خواهند بود و همیشه نگران فردایی هستند که ممکن است به هر دلیلی بی‌کار شوند! نقش پیمانکاران در این مورد آخری پررنگ‌تر دیده می‌شود!در چنین شرایطی چگونه می‌توان از قشر جوان جامعه توقع ازدواج موفق و فرزند‌آوری داشت؟؟!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
هرچی که به شهریور نزدیک‌تر می‌شیم اضطراب من و بانو هم بیشتر میشه. بماند که بعضی‌ها هم اذیتمون می‌کنن!! راستی گمونم بهتون نگفته بودم! انشالله اگر خدا بخواد شهریور میخوایم مراسم عروسیمون رو برگزار کنیم. به کمک پدرم و پدر خانومم و صد البته بانک محترم (!) یه واحد آپارتمان نقلی تقیرباً 8-9 ساله خریدیم. 40 متریه ولی دل‌باز و نورگیره.  هنوز وعده‌های دوم و سوم پرداخت پولش مونده اما از اون روزی که معامله کردیم ، من و بانو تا حالا صد جور خونمونو چیدیم!2 سال از تاریخ عقد من و بانو گذشت و چقدر هم سریع گذشت. به یه چشم بر هم زدن روزگار گذشت.راستش الان باید خیلی خوشحال باشیم ولی کامم بخاطر اذیت‌های بعضیا و دخالت‌های بیجاشون تلخ شده و می‌دونم که بانو هم همین حس رو داره. از قدیم و ندیم گفتن پول عروسی رو خدا می‌رسونه و باید بهش توکل کرد. گرچه من و بانو خیلی اذیت شدیم اما به این باور رسیدیم که پول عروسی رو خدا می‌رسونه ؛ گرچه از قبل هم معتقد بودیم که فقط باید به خدا توکل داشت و کسی که توکلش رو از دست بده ایمانش ضعیفه. اما بیشتر بهمون ثابت شد که خدا خودش می‌رسونه. شما هم اگر در مورد ازدواج و هزینه‌هاش مردد هستین بهتون این اطمینان رو میدم که واقعاً خدا دستتون رو می‌گیره جوری که خودتون هم تعجب کنید!!  از ازدواج نترسید و بخاطر ترس از ازدواج و مسئولیت‌هاش و هزینه‌های قبل و بعدش ، از ازدواج فرار نکیند و تن به رابطه‌های دوستی ندید. البته منظورم به اوناییه که یه مدت با یه پسر یا یه دختر دوست میشن و مدتی با هم هستن و بعد میرن سراغ نفر بعدی. چیزی که زیاد تو جامعمون می‌بینیم. زندگی مشترک در کنار تمام تلخی‌ها و مشکلاتی که داره شیرینی‌هایی هم داره که توی هیچ رابطه‌ای نمی‌تونید پیداش کنید! حتی شاید حل کردن مشکلات هم یکی از همون شیرین‌ها باشه.من عاشقانه بانو رو دوست دارم و میدونم که اون هم منو دوست داره  دلتون بسوزه برید خودتون هم ازدواج کنید ما که چند ماه دیگه میریم سر خونه و زندگیمون انشالله ، برای شما هم آرزوی همین رو دارم و اینکه خوشبخت بشید. امیدوارم همه مشکلات پیش پاتون برای ازدواج حل بشه. همین‌طور برای مه‌سو و مستر ا‌ِچ!
  • ۰ نظر
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۵۵
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امشب طی یک مسیری سوار تاکسی شده بودم. کنار راننده یک خانم میان‌سالی نشسته بود و مشغول صحبت بودند. خانومه داشت از اوضاع بد جامعه تعریف میکرد و میگفت پسرم سی سالشه دنبال یک دختر خوب میگرده اما نمیتونیم پیدا بکنیم براش!! راننده ناگهان از جا پرید و گفت نه خانوم!! این همه دختر خوب!! دخترای ایرانی خیلی خوبن!!نگاه به مانتوشون نکن دلشون صافه و ...!! بعد بحث رسید به اینجا که راننده گفت منم یه دختر دارم عاشقشم! میاد میگه بابا این مانتو رو بپوشم؟ منم میگم خودت ببین مناسبت هست یا نه؟؟ من کاری ندارم!! بعد کلی تعریف و تمجید که دختر من هزارتا خواستگار داره پاشنه‌ی درمون رو از جا کندن! (نمیدونم تو این دوره زمونه اینجوری هم میشه واقعا آیا؟!) منتظریم صفر تموم بشه بگیم بیان دیگه خستمون کردن!! دخترم مهندسه ماهی دو میلیون درآمد داره و...این رو که گفت این بار خانومه از جا پرید و یک تکونی به خودش داد و گفت : احسنت خیلی خوبه که دستش توی جیب خودشه! پسر منم مهندسه ماهی سه میلیون تومن حقوقشه!!! (این حقوق‌های میلیونی رو کجا میدن ما هم بریم وایسیم تو صف والله!! ) خلاصه یکی این گفت و یکی اون جواب داد! منم تو دلم داشتم میگفتم بابا میخواید دختر و پسرتون رو به همدیگه بندازین روتون هم نمیشه!! آخه راننده 4 تایی اومده بود که بین این همه خواستگار یه خواستگار خیلی خوب داره دخترش که فوقش دیپلم داره -شما بخوانید فوق دیپلم!- و ماهی یک میلیون و پانصد هزار تومان درآمد داره -من موندم لیسانسه‌هاش بیکارن یا دارن برای دو زار پول همه کاری انجام میدن چجوری به فوق دیپلم این حقوق رو میدن؟!- میخوایم بدیمش به اون!! اما بعد که شنید خانومه پسر مهندس داره و درآمد 3 میلیونی (مثلاً) هی داشت گرا میداد که حیف دیگه من دختر ندارم بدم به شما و هی این جمله رو تکرار میکرد که خانومه در بیاد بگه شما که هنوز دخترتو ندادی شمارتونو بدید بعد از صفر بیایم ما هم ببینیم!! کاملاً این موضوع تابلو بود. اما خب خانومه هم که به نظر میومد راجع به نیکی‌ها و درآمد پسرش 4تایی که چه عرض کنم 6تایی اومده روش نمیشد این تعارف رو بزنه چون اگر میرفتن احتمالاً تابلو میشد که همچین درآمدی نداره پسرش و صاحب همچین کمالاتی هم نیست احتمالاً!!البته خدا عالمه که حرف‌هاشون چقدر صحت داشت اما گمون نکنم حتی 5 درصدش درست باشه . به خصوص اینکه بعد از پیاده شدن خانومه از میانه‌ی راه راننده در اومد و گفت اصلا من از عاشورا و محرم و صفر متنفرم و هیچ چیزی رو قبول ندارم و همش دروغه و ... در حالیکه چند دقیقه قبلش گفته بود منتظریم صفر تموم بشه!! کسی که اعتقاد نداره بدون شک منتظر تموم شدن صفر نمیشه که خواستگارهای سمج رو راه بده خونش!!من که هر چقدر سعی کردم فکر کنم 4تایی نیومدن نشد! به هر حال لحظات شادی رو برای من بوجود آوردن دستشون درد نکنه!!!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
یکی از دوستان همکار 32 سال سن داره و هنوز مجرده و البته وضعیت مالی خیلی مناسبی هم داره.ملک و ماشین و... هم داره و هم خرید و فروش میکنه. بنابراین وضع مالیش در حد توپه!دیروز بحث ازدواج پیش کشیده شده بود و خب من الان تو بنگاه نماد و مجسمه‌ی مردی شجاع -البته از دید آنها شما بخوانید بلا نسبت خر!- هستم که زود تصمیم به ازدواج گرفتم! این بنده خدا نگاه عجیبی به ازدواج و "زن" داره ؛ می‌گفت : " کسی که زن میگیره یعنی یه زنجیر بسته به دست و پای خودش ، کسی که زن می‌گیره عقلش ناقصه ، زن منشاء فساده و مرد رو خراب می‌کنه ، زن چه سودی برای من داره؟! یه نهار و شامه که میرم «ریحون» (کبابی سر کوچمون که کیفیت نسبتاً مناسبی داره). اگرم یه روز زن بگیرم دستپختش خوب نباشه بازم میرم ریحون!"راستش از نگاهش به زن خیلی متعجب بودم! گفتم مگه میخوای آشپز بگیری؟!گفت: پس چی؟!! این همه خرج کنم آشپزی هم نتونه بکنه اون چیزی که من میخوام با اون طعمی که من دوست دارم نتونه بپزه به چه دردی میخوره؟ بازم میرم ریحون!گفتم: خب مزش به همینه که دو نفری برید دیگه!گفت: نه! خودم تنها میرم! وقتی دروغ میگه میاد زن من میشه چرا باید دنبال خودم بکشنومش ببرم غذا بریزم تو شکمش؟! خودش هرچی درست میکنه فکر میکنه خوبه خودش بخوره!گفتم: مگه میری خواستگاری میپرسی دستپختت خوبه یا نه؟!گفت: پس چی؟! زن باید دستپختش خوب باشه خونه رو برام تمیز کنه و......نوع نگاهش برای من که مرد هستم خیلی تعجب آور و بعضی جاهاش ناراحت کننده بود. احساس کردم پولی که تو جیبشه باعث این نوع نگاهش شده ؛ البته این رو هم باید اضافه کنم که متأسفانه توی دورانی هستیم که بسیاری دخترها توی روابط غیر قابل قبول عرف جامعه از سنین پایین وارد میشن و همین موجب نوعی نگاه منفی به دخترها شده ؛ گرچه دیشب هم من به این دوستمون گفتم که جاهایی که تو رفتی حتماً جاهای مناسبی برای پیدا کردن زن خوب نبوده که نگاهت اینجوری شده! دختر خوب رو باید تو خانوادش پیدا کرد نه توی خیابون...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی