Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۱۳۱ مطلب با موضوع «خاطرات شخصی» ثبت شده است

چند خطی درباره سریال پوآرو - Agatha christie's Poirot

همیشه به ژانر پلیسی ، معمایی ، رازآلود ، جنایی و یا هر عنوان دیگری که رویش بگذارند علاقمند بوده‌ام! خواه فیلم باشد یا کتاب!

خاطرم هست که همیشه هنگام پخش سریال پوآرو از شبکه یک سیما، جلوی تلویزیون میخ‌کوب میشدم و با علاقه این سریال و حتی تکرارش را تماشا می‌کردم.

چندی قبل دلم می‌خواست یک فیلم در همین ژانر را تماشا کنم اما هرچه گشتم چیزی که مرا به وجد بیاورد پیدا نکردم! ناخودآگاه یاد این سریال افتادم و از آنجا که خیلی هم آدم نوستالژی‌بازی هستم تصمیم گرفتم سریال پوآرو را تماشا کنم. ابتدا قصد داشتم فصل‌های آخر را تماشا کنم که پیشتر از تلویزیون پخش نشده بود. اما بعد تصمیمم تغییر کرد و از اولین قسمت به تماشای آن نشستم! راستش خیلی از قسمت‌ها را اصلا به یاد نمی‌آوردم! به هر حال تماشایشان خالی از لطف نبود و مرا به حال و هوای همان سالهای قبل میبرد و من از این موضوع راضی بودم! از طرفی در تماشای سریال و یا خواندن کتاب، از آن دسته افرادی هستم که تحت هر شرایطی کنجکاوی خودم را برای اینکه به یکباره به سراغ انتهای ماجرا بروم و «بالاخره ببینم تهش چه می‌شود!» سرکوب می‌کنم و سعی میکنم از همه لحظاتش لذت ببرم تا به پایان آن برسم!

امشب به پایانش رسیدم...

آخرین قسمت سریال پوآرو...

سریالی نوستالژیک با داستان و شخصیت‌هایی دوست‌داشتنی...

فصل آخر را هرگز ندیده بودم... به همین دلیل جذابیتش چندین برابر بود. اما اتفاقی را که دوست داشتم در آخرین قسمت رخ دهد، در قسمت دوم فصل آخر دیدم. دوست داشتم تمام آن شخصیت‌های نوستالژیک و دوست‌داشتنی در آخرین قسمت یک‌بار دیگر به دور هم جمع شوند؛ سروان هیستینگز،سربازرس جپ و خانم لمون! اما این اتفاق زودتر رخ داد و البته تا قسمت آخر هم ماندگار نبودند. تنها این سروان هستینگز بود که در کنار پوآرو و در آخرین قسمت حضور داشت.

و اما پوآرو...

پوآرویی که دیوید ساچت برای ما به یادگار گذاشت! اقتباس‌ها و فیلم‌های متعددی از روی رمان‌های پوآروی آگاتا کریستی ساخته شده‌اند، اما راستش را بخواهید هیچ‌کدامشان حداقل برای من به اندازه پوآرویی که دیوید ساچت به آن روح و شخصیت بخشید ، دلنشین و دوست‌داشتنی نبود! اصلا انگار آگاتا کریستی هم زمانی که رمانش را می‌نوشت چنین پوآرویی در ذهنش بود...

هر چه که بود پوآرو تمام شد..!

برای خیلی‌ها همان سال ۲۰۱۳ تمام شد اما برای من تازه امشب به پایان رسید...

آنچه که جذاب‌ترش می‌کند عمر این سریال است. سریالی که در ژانویه ۱۹۸۹ آغاز شد-آن زمان من تنها یک سال داشتم!- و در سال ۲۰۱۳ آخرین قسمت آن ساخته و پخش شد.

خیلی وقت‌ها زمانی که رمانی میخوانم ناخودآگاه شخصیت‌هایش را در ذهنم تجسم می‌کنم و گاهی که از روی آن رمان‌ها فیلمی ساخته می‌شود و تماشایش می‌کنم از دیدنش پشیمان می‌شوم! چرا که همه تصورات مرا که هنگام خواندن کتاب در ذهنم پرورانده بودم خراب می‌کند! اما با اینکه رمان‌های پوآروی آگاتا کریستی را نخوانده‌ام، به نظرم نمیتوانستم به زیبایی پوآرویی که دیوید ساچت آن را بازی کرد در ذهنم تجسم کنم.

پوآرویی شیک‌پوش،منظم، با قدم‌های کوچک و تند،وسواسی و بسیار مغرور و صدالبته باهوش که هوشش را مدیون سلول‌های خاکستری مغزش بود...

پوآرویی دوست داشتنی...

  • ۰ نظر
  • ۰۷ فروردين ۰۳ ، ۰۵:۵۳
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
آخرین اپیزود دختری که حرف نمی‌زد در پادکست فارسی رادیو ترافیک منتشر شد

بالاخره بعد از حدود ۶ ماه آخرین قسمت از این سریال در رادیو ترافیک منتشر شد. قرار بود این سریال ۱۰ قسمتی باشه و تمایل داشتم اپیزودهای ۸،۹ و ۱۰ رو با همکاری یک خانم ضبط و آماده کنم اما نشد که نشد. بعد هم خورد به یک سری مشغله کاری و بعدتر هم محرم و صفر شد و حوادث اخیر هم که دل و دماغی برام باقی نگذاشته بود. تقریبا ۹۰٪ این اپیزود از قبل ضبط و آماده شده بود و باید مراحل میکس و تنظیم نهاییش رو طی میکرد.

بخاطر تأخیری که به وجود اومد عذرخواهی میکنم و به همین دلیل اپیزودهای ۸ و ۹ و ۱۰ رو در همین اپیزود بعنوان اپیزود نهایی این سریال تقدیمتون میشه. امیدوارم نظرتون رو جلب کنه.نظر فراموش نشه.

پادکست فارسی رادیو ترافیک در بیشتر پادگیرها نظیر ناملیک ، شنوتو ، ACast ، CastBox ، RadioPublic و ... منتشر میشه.

 

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
از امروز کمی با ویرگول!

به گذشته که نگاه می‌کنم متوجه می‌شوم خیلی سال است که درگیر نوشتن هستم. بعضی از پست‌هایم صرفا جنبه بازنشر داشته‌اند و برخی خاطراتی شخصی بوده و البته برخی مطالب هم منتشر کردم که حاصل تجارب خودم بوده و احتمالا به درد خیلی‌ها خورده! همان‌ها که از طریق سرچ در موتورهای جستجو به نوشته‌هایم سر زده‌اند.

از جایی که امروز در آن می‌نویسم راضی هستم. مدتی است در بلاگ‌آی‌آر می‌نویسم و کلا به محیط وبلاگ‌نویسی به همان شکل گذشته علاقه دارم. جایی که بتوانم قالب وبلاگم را شخصی‌سازی کنم. بشود آن چیزی که وقتی وارد وبلاگ شدی، من را در آن حس کنی!

چند باری از زمان آغاز به کار ویرگول، اکانت ساختم. اما راستش خیلی علاقه‌ای به این شکل نوشتن ندارم! قبل‌تر البته با سرویس پرشین‌بلاگ که چند سالی است با مدیریت جدید و رابط کاربری جدیدش که به یک شبکه اجتماعی تبدیل شده فضایی مشابه ویرگول را تجربه کردم. اما سرعت پایین پرشین‌بلاگ قدیمی به این نسخه جدید هم ارث رسیده بود و عطایش -عطا خلیقی سیگارودی: یکی از موسسان پرشین‌بلاگ!!! که بعدها واگذارش کردند- به لقایش بخشیدم!

اما بدم نمی‌آید برای خودم چالش تجربه محیطی جدید را ایجاد کنم و تعاملات با پست‌هایم را در آنجا بسنجم. به هر حال بلاگرها می‌نویسند که دیده شوند... خوانده شوند... 

برای همین از امروز برای مدتی به طور موازی در ویرگول هم پست‌هایم در این وبلاگ را منشر می‌کنم...

شاید برای بیشتر خواندن ، بیشتر نوشتن و بیشتر دیده شدن...

و برای بعدش هم برنامه خاصی ندارم و نمی‌دانم تا چه زمانی به این کارم ادامه خواهم داد...؟!

  • ۰ نظر
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۶:۲۴
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
هنوز منتظر جواب ایمیل هستم...

از زمان ورود کرونا به کشور عید نوروز برای ما ایرانی‌ها که عادت به دید و بازدید و مسافرت و گشت و گذار داشتیم و عموما هم از کل سال فقط همین ایاممان برای تفریح خالی است ، سخت گذشته و به شخصه سال گذشته که پیک اول کرونا بود خانه‌نشینی در عید را به سختی تجربه و کاملا پروتکل‌ها را رعایت کردیم. شاید هنوز کرونا بخشی از زندگی روزمره‌مان نشده بود و برایمان امری عادی تلقی نمی‌شد و خود را مجبور به رعایت کامل پروتکل‌های بهداشتی می‌پنداشتیم!! حالا اما بعد از گذشت یک‌ سال پروتکل‌ها کمی کمرنگ شده -گرچه به اشتباه- و البته دیگر از نظر روحی خسته شده‌ایم.

من هم تصور می‌کردم که نیاز شدیدی به تغییر آب و هوا و فضا و گردش دارم. تقریبا چیزی حدود یک سال و نیم تجربه مسافرت را از دست داده بودم و از نظر کاری هم سالی سخت و خسته کننده را پشت سر گذاشته بودم. بنابراین تصمیم به مسافرت گرفتیم! کجا؟ طبق معمول شمال! که حالا دیگر منطقه قرمز نیست. اما چه مسافرتی که همه‌اش داستان بود و خستگی بیش از پیش روی دوشمان گذاشت! خودروام خراب شد! بعدتر هم مهراد ، پسر دلبندم بیمار شد و تا روز آخری که آنجا بودیم درگیر بیماری عجیب و غریبش بودیم! خلاصه که از این مسافرت فقط یک رفتن تا گیلان و برگشتنش برایمان باقی ماند! با اعصابی خردتر از قبل!!

و اما آنچه که بهانه این نوشته شد...

از زمان تولد مهراد ، بصورت دوره‌ای و جهت چکاپ و گاهی بابت بیماری و سرماخوردگی و... مهراد  نزد پزشکی مراجعه می‌کردیم.

دکتر مهتا فاطمه بصیر، متخصص کودکان و فوق تخصص نوزادان

  • ۳ نظر
  • ۱۲ فروردين ۰۰ ، ۱۴:۴۱
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
لبخندی که خاموش شد

هفت روز گذشت...

خبر خیلی تلخ و نا امید کننده بود...

آدم وقتی خبر بیماری یک فرد محبوب و سرشناس را می‌شنود باور نمی‌کند، باور نمی‌کند که او هم فردی عادی مثل باقی مردم سرزمینمان است که از بیماری و مرگ مصون نیست. هنوز هم باور نمی‌کنم علی انصاریان را از دست داده‌ایم. وقتی خبر را شنیدم ناخودآگاه بغض کردم... بغض کردم و گریستم...

شب گذشته نماوا قسمت دیگری از هم‌رفیق را با حضور رضا صادقی و علی کریمی و با کسب اجازه از خانواده علی منتشر کرد.

جدای از خنده‌ها و شوخی‌ها و ویدئوهایی که وایرال شده‌اند، به این فکر می‌کنم که گاهی خیلی زودتر از آنکه فکرش را کنی ممکن است تمام شوی! شاید باید بیش از پیش به هم محبت کنیم و هوای هم را داشته باشیم. شاید فردا دیگر دیر باشد...

 

اگر حضور علی انصاریان را در همرفیق ببینید ، متوجه تلاشش برای آنکه تا میتواند از اسپانسر برنامه جوایزی برای حاضرین بگیرد خواهید شد. مثل همیشه شوخ و خندان با متلک‌هایی به سیاسیون و مسئولان مملکت... و چقدر رفیق! تصورش را هم نمی‌کردم رفاقتی قدیمی بین علی انصاریان و رضا صادقی باشد. وقتی آخرین روزهای زندگی فردی را پس از مرگش می‌بینی که بی‌اطلاع از سرنوشت و آینده‌اش است، هر جمله‌اش باعث می‌شود فکر کنی که چرا این حرف را زد؟! نکند احساس کرده روزهای آخرش است!

سخت است که بگویم زنده‌یاد انصاریان... اما یادش همیشه زنده است...

امروز هم خبر درگذشت علی برقی را شنیدم. خدایا خودت روحشان را شاد و قرین رحمتت کن...

و از ما هم در گذر...

کاش ما هم از خودمان خاطرات شیرین به جای بگذاریم...

 

بیان که برای انتشار کلیپ در بلاگ پول درخواست میکند!! بنابراین ارجاعتون میدم به تماشای این دو کلیپ به یاد علی انصاریان و آخرین تصاویر موجود از او:

نماهنگ علی انصاریان

و

ادای احترام سینما به علی انصاریان در جشنواره فیلم فجر - ۱۳۹۹

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
وبلاگ‌نویس خانه به دوش

در طول سالهایی که گذشت از شروع وبلاگ‌نویسی تا به امروز چندین مرتبه سرویس‌های میزبان وبلاگم را تغییر داده و مطالبم را گذاشتم و کوچ کردم به خانه‌ای جدید...

اما دو بار از آن چند بار ، هر چه در توان داشتم انجام دادم تا مطالبم از دست نرود. یک بار وقتی از پرشین‌بلاگ بعد از فروشش و آن همه ایرادات فنی خسته شدم و به میهن‌بلاگ کوچ کردم و یکبار هم حالا که میهن‌بلاگ تاریخ ۱۵ آذر ماه ۱۳۹۹ را تاریخ خاموشی سرورهایش و از دسترس خارج شدن آن همه حافظه تاریخی بلاگستان فارسی قرار داده است!

چاره‌ای نبود...

ابزار مهاجرت بیان اگرچه خوب است اما اشکالات زیادی دارد و این کار را سخت کرد. خیلی هم سخت!

هیچ‌کدام از تصاویر و فیلم‌هایم در انتقال به این بلاگ منتقل نشده‌اند و باید تک به تک آنها را در فضایی ابری ذخیره و در پست مربوط به خودش باز نشر کنم.

تا همین‌جا اما با تقریبا ۳ روز تلاش و رفع گام به گام و با حوصله ارورهای متعدد ابزار مهاجرت بیان ، متن کلیه مطالب را منتقل کردم.

تگ‌های کلیدی در پرشین‌بلاگ و میهن‌بلاگ نامحدود بود و در بیان محدود! مجبور شدم یک بسته تگ کلیدی هم بخرم چون بدون آنها عملا امکان انتقال مطالب از طریق ابزار مهاجرت بیان میسر نبود. یکی دو امکان دیگر هم برای این بلاگم خریدم.

زمان کمی باقی مانده و مشخص نیست که آیا بتوانم همه‌ی آنچه که میراث من در میهن‌بلاگ بود را به اینجا منتقل کنم یا نه؟!

احتمال زیادی دارد که بخواهم در آینده‌ای نه چندان دور هر چه دارم مجدد جمع کنم و اینبار برای خودم هاست تهیه کنم! یک هاست اختصاصی که با یک تصمیم ناگهانی مجبور نشوم کار و زندگی‌ام را بگذارم و باز دنبال جمع‌آوری خاطرات مجازیم باشم.

آخرین تصویر از بلاگ قبلی‌ام را هم روی همین پست میگذارم تا بماند یادگاری!

ضمنا هنوز برای وبلاگم نام خاصی انتخاب نکرده‌ام!! برای همین نام و نشان من و بلاگ تا اطلاع ثانوی همین است که هست!!

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
اندر حکایت بسته شدن سایت میهن‌بلاگ

متاسفانه امروز خبری در سایت میهن‌بلاگ دیدم که نه فقط برای من بلکه قطعا برای تمام کاربران قدیمی این سایت شوک‌آور بود. به همین منظور چند خطی برای مجموعه صبا ایده و میهن‌بلاگ و همین‌طور کاربران نوشتم :ممنون از میهن‌بلاگ برای تمام روزهای خوبی که برای ما ساخت و فرصتی که برای ما ایجاد کرد.اما ذکر چند نکته مهمه.اول اینکه متاسفانه در ایران قوانین درستی برای مدیریت محتوایی شبکه‌های اجتماعی وجود نداره. به این معنی که هر فردی باید خودش مسئول محتوایی باشه که منتشر میکنه اما در ایران چون اول از مدیران سایت تعهد میگیرن با بروز کوچکترین مشکلی انگشت اتهام به سوی مدیرعامل مجموعه و در نهایت منتج به بازداشت اونها میشه. اتفاقی که بارها برای مدیران تک تک این سرویس‌ها افتاده از پرشین‌بلاگ ، بلاگ‌اسکای ، بلاگفا و میهن‌بلاگ و...دوم اینکه به نظر میاد مجموعه صبا قصد داره فقط روی آپارات و فیلیمو سرمایه‌گذاریش رو ادامه بده که اگرچه تصمیم اقتصادی هستش اما کاملا غیر اخلاقیه. یکی از دلایلی که باعث میشه ایرانی‌‌ها به مجموعه‌های ایرانی اعتماد نکنند همین عدم پایبندی به اصول اخلاقی هستش. خاموش کردن به یکباره سرورها یعنی پشت کردن به تمام کاربرانی که در طول این سالها وجود و حضور اونها باعث روشن ماندن چراغ میهن‌بلاگ شده بود.سوم اینکه قطعا اندیشه‌های مالی نقش کمتری در این تصمیم‌گیری داشتند چرا که میشد برخی امکانات رو به صورت اشتراکی در اختیار کاربران گذاشت و ابونمان دریافت کرد.چهارم اینکه به نظر من مهمترین عامل ، دلسردی مجموعه و مدیریت صبا ایده از فضای کسب و کار در ایران بوده که باعث چنین تصمیم ناگهانی شده که صد البته کاملا باید بهشون حق داد.اما به نظر من باید در حمایت از میهن‌بلاگ و سایر همکارانشون ، ما کاربران کمپینی تشکیل بدیم و به نوع تصمیمات مدیران و قوه قضاییه اعتراض کنیم. چرا که بی تفاوتی ما کاربران و سکوت در مقابل چنین موردی امروز موجب تعطیلی میهن‌بلاگ ، فردا بلاگ‌اسکای، پس فردا شاید بلاگفا و به همین ترتیب بسته شدن کلی فضای کسب و کارهای اینترنتی و سایت‌های خدمات دهنده میشه.به عقیده من باید به حمایت از مدیران و سرمایه‌گذاران در این فضا بپردازیم و خواستار تدوین قوانین مکتوب و مشخص و نه سلیقه‌ای برای کسب و کارهای اینترنتی و به خصوص شبکه‌های اجتماعی باشیم.

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
تسلیت به نگار نیک‌نفس

چند روز قبل در حالی که Statusهای دوستانم در واتس‌اپ را چک می‌کردم، رنگ مشکی و شمع و پیام "هفت روز گذشت" روی Status نگار نظرم را جلب و نگرانم کرد. وقتی علت را جویا شدم متاسفانه گفت که برادر گرامی‌اش را از دست داده و در سوگ اوست. و اما امروز... به فاصله چند روز پروفایل و Status نگار را مشکی دیدم. این بار اما این پیغام در زیر تصویری نقش بسته بود: انا لله و انا الیه راجعون... پدرم کیوان نیک‌نفس، دروازه‌بان اسبق تیم ملی و تیم پاس، آسمانی شد...به نگار نیک‌نفس عزیز ، از وبلاگ‌نویسان قدیمی و عضو و مدیر اسبق فنز پرشین‌بلاگ-منحل شده- تسلیت عرض میکنم و برای بازماندگان از خداوند منان صبر آرزومندم.

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

پس از انصراف از رشته مهندسی رباتیک و اشتغال به کار و ازدواج ، تحصیل را در مقطع کاردانی حسابداری در دانشگاه علمی کاربردی ادامه دادم. تفاوت این دو رشته از زمین تا آسمان بود! مهندسی رباتیک را خیلی دوست داشتم اما شرایط به گونه‌ای پیش رفت که نشد ادامه بدهم. از طرفی خیلی آینده روشنی در زمینه اشتغال و درآمد برایش قائل نبودم. در عوض حسابداری رشته مورد علاقه من نبود. اگرچه هرگز از آن متنفر نبودم اما عاشقش هم نبودم! و اتفاقا به نظرم از نظر آینده شغلی بهتر از مهندسی رباتیک بود و به این سبب این رشته را انتخاب کردم و به قولی رویش سرمایه‌گذاری کردم.

پس از فارغ‌التحصیلی در مقطع کاردانی ، در مقطع کارشناسی هم ثبت نام کردم. یک ترم خواندم و اگرچه رشته حسابداری بود اما گرایش عجیب و غربیش را نمی‌پسندیدم. بنابراین پس از یک ترم از آن انصراف دادم و حالا در یک دانشگاه دیگر قرار است ادامه تحصیل بدهم! 

از فردا باید در کلاس‌های آنلاین شرکت کنم که به سبب اعلام نتایج دیرهنگام سنجش تقریبا نیمی از کلاسها را از دست داده‌ام. ترم قبل نیز با توجه به شیوع کرونا کلاس‌های آنلاین اسمی در میان بود اما عملا با توجه به مشکلات عدیده‌ای که در سامانه وجود داشت کلاسی تشکیل نشد و حداکثر به اشتراک‌گذاری فایل گذشت. ظاهرا این ترم شرایط کلاس‌ها تغییر کرده و دوران جدیدی را از فردا تجربه خواهم کرد!

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
حدود یک دهه از تجربه وبلاگ‌نویسی من می‌گذرد. چه روزها و شب‌هایی که در کنار مانیتور گذشت. ده سال در دنیای مجازی با ماندگارترین نوع انتشار محتوا گذشت. این روزها اما دچار تب انتشار و بازنشر در شبکه‌های اجتماعی شده‌ایم. پست‌هایی که حتی شاید در بازنشرشان تلاش نکرده باشیم یک بار هم خودمان بخوانیم  صرف اینکه فردی منتشر کرده و لایک خورده ، ما هم باز نشر می‌کنیم! پست‌هایی که امروز و حتی این ساعت منتشر شوند اما در ساعتی بعد حتی یادی از آنها در خاطرمان نیست و اثری هم در آن شبکه‌های مجازی از آنها نمانده. حتی رد پایی هم در موتورهای جستجو از آنها نمیتوان یافت. و این بزرگترین تفاوت ماندگاری وبلاگ و وبلاگ‌نویسی در مقایسه با این شبکه‌های نوظهور است و افسوس که این روزها وبلاگ‌نویسی در افول و رو به نابودی است...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی