Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۱۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

هی رفیق !بدون چتر کنار من قدم نزن ...خیس دلتنگی‌هایم می‌شوی ...دنیای من ابری‌تر از آن است که فکرش را می‌کنی ...!
  • ۰ نظر
  • ۲۶ خرداد ۹۳ ، ۰۶:۲۴
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امشب تیم ملی ایران بازی داره ... من بعد از این چند شب که نتایج عجیب و غریبی دیدم دلم خواست یکی از اون نتایج عجیب و غریب هم برد تیم ملی ایران مقابل نیجریه باشه. براشون دعا کنیم ...
  • ۰ نظر
  • ۲۶ خرداد ۹۳ ، ۰۵:۴۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
قبول کنید که خیلی سخته ...خیلی سخته دل کندن از وبلاگی که چند ساله بهش دل بستی و توش می‌نویسی ...همینطور دل کندن از پرشین‌بلاگ ...پرشین‌بلاگی که اصلی ترین دلیل وبلاگنویسی تو بوده ...پرشین‌بلاگ مدتیه که قاطی کرده ...مسئولینش هم که دیگه مسئول نیستن ... هر کی که کار بلد بوده رفته از تیم پرشین‌بلاگ و حالا دیگه کسی پاسخ‌گو هم نیست! ایمیل دادم که مشکل دارم و اکثر اوقات پرشین‌بلاگ پیغام خطا میده ... نه صفحه‌ی ارسال پست باز میشه و نه صفحه‌ی نظرات ... بعد از ۲ هفته جواب اومده که وبلاگ Help رو بخون ...! انگار وبلاگ‌نویس امروز و دیروزم ..!!منم دیگه حوصله ندارم ... برای ارسال یه پست باید هزار بار صفحه رو رفرش کنم تا یه بار باز بشه برام ...به سرم هوای رفتن دارم ...تو بگو ...برم یا بمونم ...؟!
  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۳ ، ۰۴:۱۴
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
سرمایه‌ی کافی برای شروع کار ندارم ... اما اگر هم بتونم جور کنم فعلاً ایده‌ی خاصی هم ندارم ... نمیدونم از کجا باید شروع کنم ... فقط دلم میخواد دیگه برای خودم کار کنم ... خسته شدم از بس برای بقیه کار کردم و چیزی در نیومد ... اگه کسی ایده‌ای داره برای شروع خود اشتغالی راهنماییم کنه ... ممنون
  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۳ ، ۰۱:۵۴
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
خیلی راجع بهش فکر کرده بودم و براش برنامه‌ریزی کردم . توی پست‌های قبلیم راجع به یک انتخاب گفته بودم. من گشتم و به دوست و همکار گذشتم - میلاد - برای همکاری رسیدم . مطمئن بودم که اگه میلاد به من اضافه بشه حتما گروه موفقی میشیم. کلی باهاش صحبت کردم تا راضی شد دیروز برام وقت بذاره و از نزدیک همدیگه رو ببینیم . از صبح کلی هیجان داشتم . هم دلم براش تنگ شده بود و هم فکر کردم میتونم راضیش کنم ... اما میلاد راضی شدنی نبود . اون با یه طرح جدید برای خود اشتغالی خودش اومده بود و اساساً اعتقادی به پیشنهاد من نداشت ... اینجوری شد که منم رشته‌هام پنبه شد ... کمی مأیوس شدم ... خیلی دلم میخواست با میلاد باشم ... نشد ...
  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۳ ، ۰۱:۴۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
کم کم صدای تیک تاک ساعت را می شنوی ... گویی که دیگر زمانی باقی نمانده ... وقتش که فرا برسد تو فارغ از تمامِ خاطراتِ لحظاتِ تلخ و شیرینت به گریز ناگزیرت تن خواهی داد ... با دقت که گوش می‌کنم می‌شنومش ... صدای تیک تاک می‌آید ... دلم تاب رفتن ندارد ... شاید باید این وبلاگ را با تمام دل نوشته ها و خاطرات آن روزهای عاشقی بگذارم و بروم ... شاید روزی با یک خداحافظی ساده ... شاید همین روزها ... و شاید روزهایی دیگر ... کسی چه می داند ..؟!
  • ۰ نظر
  • ۱۷ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۱۲
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
مدتیه موضوعی ذهن من رو مشغول کرده و باید انتخابی داشته باشم. موضوع مربوط به شغلم میشه . داستان از این قراره که در حال حاضر من توی یکی از دفاتر جوادیه مشغول به کارم و از کارم هم فعلا راضی هستم . اما دفتر توی خ قریب هم به من پیشنهاد شده و دارم فکر میکنم که اگر برم اونجا ، میتونم به اندازه ی اینجا موفق باشم یا نه؟ انتخاب خیلی سختیه ، از یک طرف من خیلی برای این دفتر زحمت کشیدم تا از خاک در اومده و حالا مردم بعد از همین مدت کوتاه منو قبولم کردند ، از طرفی اگر بتونم توی دفتر بالا هم به همین اندازه موفق باشم سطح درآمدم فوق العاده ترقی پیدا میکنه. یه جورایی ریسک بزرگیه ... باید بیشتر راجع به این موضوع تحقیق کنم و با برنامه‌ریزی پیش برم که انتخاب غلطی نداشته باشم که منجر به شکست بشه و همین موقعیت خوب فعلی رو هم از دست بدم ...
  • ۰ نظر
  • ۱۶ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۵
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
زندگی شایداناری است که دانه دانه اش میکنیم،و خوشبختی همان دانه ای استکه گم میشودهنگام دانه کردن انار،و ما برای یافتنشهیچ کاری نمیکنیم.
  • ۰ نظر
  • ۱۳ خرداد ۹۳ ، ۰۱:۱۲
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

من خیلی دل نازکم ... گاهی خیلی زود اشکم در میاد ... مثل الان ... مثل الان که وبلاگ میرا رو خوندم ... میرایی که بعد مرگ برادرش 10 سال سکوت کرد و حتی یک کلمه هم حرف نزد و وقتی زبانش رو باز کرد که مادرش رو از دست داده بود ... کاش زندگی اینقدر سخت نبود ...

  • ۰ نظر
  • ۱۲ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۵۴
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
هفته ی گذشته بدلیل فوت ناگهانی مادر خانم برادرم راهی لاهیجان شدم . چون صبح زود رسیده بودم تصمیم گرفتم بین راه توی کوچصفهان پیاده بشم و کارهای آزادی وثیقم رو انجام بدم و بعد برم لاهیجان ؛ ساعت حدود 6:30 بود . هنوز زود بود برای باز شدن دادسرا ، در نتیجه کمی پیاده روی کردم و توی کوچصفهان چرخیدم . کم کم مدارس باز شد و بچه ها رو هنگام رفتن به مدرسه میدیدم و کمتر حوصلم سر میرفت!ساعت بین ۷ تا ۷:۳۰ بود که رفتم به یک قهوه‌خانه و یک چای دبش خوردم . البته چایش دبش نه بِــرَندش! دوباره شروع به پیاده روی کردم و رفتم توی پارک نزدیک دادسرای کوچصفهان . کمی که نشستم متوجه شدم کم کم آقایان و خانم ها که بعضی هم شاغل بودند برای پیاده روی و ورزش صبح‌گاهی قبل از شروع ساعت کاری به پارک میان و توی گروه‌های دوستانه‌ی دو نفری و سه نفری خودشون شروع به ورزش و نرمش می کنند . از وسایل ورزشی موجود در پارک - که البته بخاطر رطوبت بالای هوا کمی زنگ زد بودند - استفاده میکردند . من از دیدن این صحنه ها به وجد اومدم و من هم در کنار اونها شروع به نرمش های سبک کردم و به این فکر میکردم که ورزش کردن توی کوچصفهان در این حد فرهنگ سازی شده که هم آقایون که معمولا اهل ورزش های اینجوری نیستند و هم خانم ها که معمولاً در هراس این هستند که کسی مزاحمشون نشه ، توی کوچصفهان بدون هیچ دغدغه ی خاطری از باب مسائلی که گفتم خیلی راحت مشغول ورزش کردن و لذت بردن از زندگی خودشون بودن! اما اگر همین ورزش رو توی بعضی پارک های تهران انجام بدی ( منظور پارک ها و بوستان های محلی هست نه پارک های بزرگ تهران که ورزش صبحگاهی همیشه توی برنامه اهالی اونجا هست ) یا بهت میخندن و یا اگر خانم باشی مزاحمت میشن! خوبه که این فرهنگ سازی ها توی تهران هم باشه . همیشه نباید منتظر کار مسئولین بود ، این موضوع همت خود مردم رو میطلبه. بعد از ورزش رفتم دادسرا و کارهام رو انجام دادم. حدود ۳۰۰۰۰۰ تومان از وثیقم رو بابت هزینه ی دارسی و جریمه و ... کم کردند و باقیش رو هم گفتند برو تا بریزیم ...!!
  • ۰ نظر
  • ۱۲ خرداد ۹۳ ، ۰۸:۰۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی