- ۱ نظر
- ۲۸ مهر ۰۱ ، ۲۱:۳۵
به گذشته که نگاه میکنم متوجه میشوم خیلی سال است که درگیر نوشتن هستم. بعضی از پستهایم صرفا جنبه بازنشر داشتهاند و برخی خاطراتی شخصی بوده و البته برخی مطالب هم منتشر کردم که حاصل تجارب خودم بوده و احتمالا به درد خیلیها خورده! همانها که از طریق سرچ در موتورهای جستجو به نوشتههایم سر زدهاند.
از جایی که امروز در آن مینویسم راضی هستم. مدتی است در بلاگآیآر مینویسم و کلا به محیط وبلاگنویسی به همان شکل گذشته علاقه دارم. جایی که بتوانم قالب وبلاگم را شخصیسازی کنم. بشود آن چیزی که وقتی وارد وبلاگ شدی، من را در آن حس کنی!
چند باری از زمان آغاز به کار ویرگول، اکانت ساختم. اما راستش خیلی علاقهای به این شکل نوشتن ندارم! قبلتر البته با سرویس پرشینبلاگ که چند سالی است با مدیریت جدید و رابط کاربری جدیدش که به یک شبکه اجتماعی تبدیل شده فضایی مشابه ویرگول را تجربه کردم. اما سرعت پایین پرشینبلاگ قدیمی به این نسخه جدید هم ارث رسیده بود و عطایش -عطا خلیقی سیگارودی: یکی از موسسان پرشینبلاگ!!! که بعدها واگذارش کردند- به لقایش بخشیدم!
اما بدم نمیآید برای خودم چالش تجربه محیطی جدید را ایجاد کنم و تعاملات با پستهایم را در آنجا بسنجم. به هر حال بلاگرها مینویسند که دیده شوند... خوانده شوند...
برای همین از امروز برای مدتی به طور موازی در ویرگول هم پستهایم در این وبلاگ را منشر میکنم...
شاید برای بیشتر خواندن ، بیشتر نوشتن و بیشتر دیده شدن...
و برای بعدش هم برنامه خاصی ندارم و نمیدانم تا چه زمانی به این کارم ادامه خواهم داد...؟!
از روزهای پایانی سال ۱۳۹۸ و جلسههایی که منتج به خروجی برای کارگران نشد تا همین چند هفته قبل که بالاخره مصوبهای بدون امضای نمایندگان کارگری کارگروه تعیین مزد ابلاغ شد ، کارگران مانند همیشه منتظر مصوبهای بودند تا شاید کمکی باشد به سبد معیشت خالیشان! به رغم صحبتهایی که از طریق خبرها مبنی بر اعتراض و شکایت به دیوان عدالت اداری به گوش میرسد، به نظر میآید که دیگر نباید منتظر تغییری در بخشنامه مزد ۹۹ باشیم و الباقی هیاهوها بیشتر جنبه سیاسی ماجراست و شاید هم تظاهر به اختلاف میان نمایندگان کارگری با دولت بر سر مصوبه اخیر تا شاید کارگران باور کنند که برای صدایشان گوش شنوایی هست!
مدت ها بود که دلم میخواست یک داستان کوتاه بنویسم اما ایده ای به ذهنم نمی رسید. از اونجا که نویسنده هم نیستم ، گاهی چند سطری می نوشتم و بدون اینکه ادامه بدم کنار میگذاشتم. البته گاهی هم یک چیزهایی می نوشتم اما خب خوشم نمیومد و یا منو راضی نمی کرد و بنابراین به زباله دانی معرفی می شد! در واقع ارزش فکر کردن رو نداشت!اما چند وقت پیش یک ایده ای به ذهنم رسید که شروع کردم به نوشتن! با اینکه داستان 20 صفحه است ولی بجز ابتدای داستان که یک صفحه بیشتر نبود تو این مدت 3 بار داستان رو به شکل های مختلف ادامه دادم و تموم کردم!! اما یه جورایی حس میکردم خوشم نمیاد. حس تکراری بودن بهم دست میداد. فقط از خوندن دوباره ی آخری حس خوبی داشتم. بعد خواستم توی وبلاگم بنویسم اما گفتم بذار کمی خودم رو تحویل بگیرم و سر و شکلی بهش بدم! ویرایش کردم ، پاراگراف بندیش کردم و... تا شد اینی که می بینید. البته تو پیشگفتار نوشتم که دوست دارم بازخوردها رو ببینم ؛ اما اولین بازخوردها اینقدر تو ذوقم زد که حتی منصرف شدم از انتشارش توی وبلاگم!!با این حال وقتی الان نگاهش کردم بخاطر وقتی که براش گذاشتم دلم گرفت گفتم بذارم توی وبلاگم. نمیکشنم که!! فوقش میگن چقدر بد بود یا یکمی سانسوری تر از این! اگر خوشتون اومد که تعریف کنید ازم خوشحال شم! اگرم خوشتون نیومد نظر واقعیتون رو بی تعارف بگید! من که خورد تو ذوقم قشنگ کورش کنید راحت بشید!! من اصلا نویسنده نیستم که ناراحت بشم! اینم که رو جلد جلوی نویسنده اسمم رو نوشتم برای قُمپُز در کردنه فقط مثل سری قبل فقط از همین لینک برای دانلود استفاده کنید. این کتاب هم در دو قالب PDF و EPUB هستش. رمز خارج کردن فایل از حالت فشرده :Password: Ariodaad.MihanBlog.Com