- ۰ نظر
- ۲۴ آذر ۹۳ ، ۱۲:۴۸
مدت ها بود که دلم میخواست یک داستان کوتاه بنویسم اما ایده ای به ذهنم نمی رسید. از اونجا که نویسنده هم نیستم ، گاهی چند سطری می نوشتم و بدون اینکه ادامه بدم کنار میگذاشتم. البته گاهی هم یک چیزهایی می نوشتم اما خب خوشم نمیومد و یا منو راضی نمی کرد و بنابراین به زباله دانی معرفی می شد! در واقع ارزش فکر کردن رو نداشت!اما چند وقت پیش یک ایده ای به ذهنم رسید که شروع کردم به نوشتن! با اینکه داستان 20 صفحه است ولی بجز ابتدای داستان که یک صفحه بیشتر نبود تو این مدت 3 بار داستان رو به شکل های مختلف ادامه دادم و تموم کردم!! اما یه جورایی حس میکردم خوشم نمیاد. حس تکراری بودن بهم دست میداد. فقط از خوندن دوباره ی آخری حس خوبی داشتم. بعد خواستم توی وبلاگم بنویسم اما گفتم بذار کمی خودم رو تحویل بگیرم و سر و شکلی بهش بدم! ویرایش کردم ، پاراگراف بندیش کردم و... تا شد اینی که می بینید. البته تو پیشگفتار نوشتم که دوست دارم بازخوردها رو ببینم ؛ اما اولین بازخوردها اینقدر تو ذوقم زد که حتی منصرف شدم از انتشارش توی وبلاگم!!با این حال وقتی الان نگاهش کردم بخاطر وقتی که براش گذاشتم دلم گرفت گفتم بذارم توی وبلاگم. نمیکشنم که!! فوقش میگن چقدر بد بود یا یکمی سانسوری تر از این! اگر خوشتون اومد که تعریف کنید ازم خوشحال شم! اگرم خوشتون نیومد نظر واقعیتون رو بی تعارف بگید! من که خورد تو ذوقم قشنگ کورش کنید راحت بشید!! من اصلا نویسنده نیستم که ناراحت بشم! اینم که رو جلد جلوی نویسنده اسمم رو نوشتم برای قُمپُز در کردنه فقط مثل سری قبل فقط از همین لینک برای دانلود استفاده کنید. این کتاب هم در دو قالب PDF و EPUB هستش. رمز خارج کردن فایل از حالت فشرده :Password: Ariodaad.MihanBlog.Com
یادش بخیر ...این آهنگ همیشه روزهای آخر تابستان از تلویزیون پخش میشد...باز آمد بوی ماه مدرسهبوی بازیهای راه مدرسهامروز هوس کردم یک بازی وبلاگی راه بندازم. هر کسی توی وبلاگ خودش خاطرهی اولین روز مدرسه رو بنویسه و لینکش رو برای بقیه دوستان بذاره تا بخونیم ، ضمناْ اگه از دوران مدرسه رفتنش چیزی یا کسی هست که دلش براش تنگ شده از اون هم بنویسه ؛ هم خاطراتمون زنده میشه و هم از خواندن خاطرات بقیهی دوستان لذت میبریم و براشون نظر میگذاریم. هر کسی یک جور خاطرهای داره و فکر کنم کار جالبی باشه.پی نوشت: یادمه روز اول مدرسه همیشه از اینکه از خانواده جدا بشم ترس داشتم. به خصوص اینکه من آمادگی هم نرفته بودم و هیچ ذهنیتی نسبت به چند ساعت دوری توی یک محیطی خارج از خونه و دور از خانواده نداشتم. یادمه که روز اول رو با پدر و برادر بزرگم محمّــد ، پا به مدرسهی ابتدایی ابوذر ، ته یک کوچهی بن بست توی خیابون ده متری اول جوادیه گذاشتم.پدرم چون معلم بود رفت و با همکاراش خوش و بش میکرد و سفارش منو میکرد که هوامو داشته باشن. وقتی زنگ خورد من دستم رو جدا نمیکردم و نمیرفتم.اما به هر ترفندی بود منو راضی کردند که برم سر کلاس. بابام گفت برو من همین جا منتظرت میمونم تا بیای.منم قبول کردم و بدو بدو رفتم بالا سر کلاس نشستم ردیف اول کنار پنجره و از اونجا هی دست تکون میدادم که یعنی من حواسم بهتون هست دارم نگاهتون میکنم نذارید برید!!
بین دلنوشته هام متنی رو پیدا کردم که اصلاً به یاد نداشتم کی نوشته بودمش!! در واقع وقتی خوندمش قلقکم داد و گفتم متن نسبتاً خوبی بود! اما وقتی چشمم به اسم خودم و تاریخ پاش افتاد متعجب موندم!! از اینکه یادم نمیومد خودم نوشتم حیرت زده شده بودم!خیلی وقت ها چیزهایی توی زندگیمون هست که اگر جایی ثبتشون نکنیم ممکنه از یاد ببریمشون طوری که حتی دیگه به خاطر نیاریم از اول هم وجود داشتن! از اینکه این متن رو در اون زمان ثبت کرده بودم تا از خاطرم نره خوشحال شدم و به این فکر افتادم که تبدیل به پادکستش کنم...Music : Pastoraleمن و قلم و خیال تو ...قلمم را به دست می گیرم...ذهنم کمی خسته است اما...اما برای از تو گفتن از آن کمک می گیرم...و در آنسوی خیال من تو را می بینم...و به این می اندیشمکه چه زیباست کنار عطر نفسهایت از عشق گفتن...من به این می اندیشم...و تو را می جویم...باز انگار از تو دور افتادم...!دستم را بسویت دراز میکنم...دستان گرمت را به گرمی می فشارم...من تو را باز به این خانه خواهم آورد...و برای تو و دنیای قشنگِ با تو ، همچنان از عشق خواهم گفت...در حیاط کوچک خانه-یمان من برای تو گل سرخ و لطیفی خواهم کاشت...گل سرخی به نشان از عشق...به نشان از اولین دیدار...اولین بوسه بر لبان اولین یار...و تو را خواهم خواند...به خود می آیم...و در این کنج اتاق من و قلم هم نفسیم...و تو دیگر نیستی...من از خیالت آمدم بیرون... من که رفتم تو می مانی و گل سرخ... گل سرخ تشنه ی آب زمین نیست...تو سیرابش کن...گل سرخ با ندای قلب عاشق زنده است...برایش از عشق بگو...از عشق میان من و تو...گرچه می دانیم دروغ است اما...تو با آن عشق خیالی سیراب کن...گل سرخی که باور دارد...عشق میان من و تو همچنان پا بر جاست...اسماعیل محمدنژاد - تهران 30 اُمین روز از پاییز 1390کپی برداری تنها با ذکر نام و لینک منبع مجاز است
حتماً خیلی وقت ها شده که کتاب هایی رو خوندید و یا فیلم هایی رو تماشا کردید که بر اساس زندگی یک سری اشخاص نوشته و ساخته شده بودند. کتاب «دختری که حرف نمی زد» یکی از همین دسته کتابهاست که بر اساس زندگی و دست نوشته های میرا راد تنظیم شده و منتشر میشه. میرا همون دختر وبلاگ نویسیه که بارها قبلاً ازش صحبت کردم.توی سالهایی که گذشت من برخی از مطالبش رو نگهداری کرده بودم و این مدت اخیر به ذهنم رسید که داستان زندگی میرا میتونه حتی به یک رمان تبدیل بشه. اولش قصد داشتم شروع کنم به نوشتن و مخلوطی از تخیل و واقعیت رو بر اساس خاطرات میرا تبدیل به یک رمان کنم و براش یک پایان خوب در نظر بگیرم. اما بعد از گردآوری و تنظیم کردن دست نوشته های میرا به این نتیجه رسیدم که نیازی به این کار نیست و دست نوشته های خود میرا مستندتره و بهتره فقط یک امانت دار باشم. این بود که شروع کردم به یک سری ویرایش تو مطالب میرا و تنظیم اونها برای تبدیلش به یک رمان. بعضی غلط املایی های سهوی رو درست کردم اما خیلی از جاها لغاتی می بینیم که نویسنده عمداً غلط نویسی کرده بود و من هم ترجیح دادم دست بهشون نزنم...همونطور که توی مقدمه ی کتاب هم نوشتم ، مهم نیست که میرا یک تخیله یا واقعیت ...میرا در دسترسم نبود که ازش بابت انتشار این کتاب اجازه بگیرم اما گمان می کنم کسی که نوشته هاش رو قبلاً بصورت عمومی منتشر کرده با گردآوری مطالبش و انتشار اونها بصورت یک کتاب احتمالاً نباید مشکلی داشته باشه. البته از طریقی که میتونستم راجع به این موضوع بهش اطلاع دادم.امیدوارم از خوندن این رمان لذت ببرید.در آخر یک خواهش دارم و اون اینکه اگر قصد انتشار این کتاب رو در وبلاگ و یا وب سایت خود دارید فقط و فقط لینک دانلود زیر رو جهت دانلود به بازدیدکنندگانتون معرفی کنید تا از این طریق آمار صحیحی از تعداد خوانندگان این کتاب داشته باشیم.این کتاب با دو فرمت EPUB و PDF جهت دریافت آماده شده است و داری قابلیت BookMark می باشد.جهت دانلود رمان دختری که حرف نمیزد با دو فرمت EPUB و PDF یک کلیک کوچولو رنجه فرماییدpassword : Ariodaad.MihanBlog.Comجهت Extract کردن فایل دانلود شده از پسورد بالا استفاده نمایید.