شب و روزت همه بیدار
که آید شاید،
کور شد دیده بر این
کوره ره شاید ها.
شاید ای دل
که مسیحا نفست
آمد و رفت،
باختی هستی خود
بر سر می آید ها
زندهیاد حسین پناهی
- ۲ نظر
- ۲۹ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۵۶
شب و روزت همه بیدار
که آید شاید،
کور شد دیده بر این
کوره ره شاید ها.
شاید ای دل
که مسیحا نفست
آمد و رفت،
باختی هستی خود
بر سر می آید ها
زندهیاد حسین پناهی
بهت قول میدم نبینی منوبهت قول میدم سراغت نیامبهت قول میدم عزیز دلمکه چشمت نیفته دیگه تو چشامکه اینقدر اشکام عذابت ندهدیگه قسمت روزگارت نشمبهت قول میدم نمونم برمکه یه لحظه هم بی قرارت نشمیه بارم نیارم دیگه اسمتوبا این بغضی که تو گلوی منهقراره که خوشبخت باشی بروبهت قول میدم دلکم نشکنهبذار نامههاتو بهت پس بدمکه فکرت نمونه دیگه پیش منکه با نامههات خاطراتت رو همبسوزونیشون توی آتیش منبه چشمای من اعتنایی نکندعایی که توی صدای منهخداحافظی کن خداحافظیبهت قول میدم دلم نشکنهیه بارم نیارم دیگه اسمتوبا این بغضی که تو گلوی منهقراره که خوشبخت باشی بروبهت قول میدم دلکم نشکنه
در کیش عـــشـــق بازان راحت روا نباشد ای دیده اشک می ریز ای سینه باش افگار شیخ بهایی