Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۲۴ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

خیلی اتفاقی به یک مطلبی بر خوردم که واقعاً جالب بود. این مطلب رو براتون میذارم تا بخونید و اگر دوست داشتید لینک منبع در انتهای همین پست آورده شده بهش سر بزنید.پرستوی سرزمین موجهای زلال - یکی از کانالها یه برنامه مستند حیات وحش رو پخش میکرد. نشون میداد یه گروه محقق یه سری لاشه مرغ رو داخل یه توری گذاشته بودن و چند گودال به فاصله های 10-20 متر از هم حفر کرده بودن!بعد از مدتی یه روباه اومد و کمی بو کشید و یه مقدار این لاشه مرغا رو جابجا کرد و رفت؛ کارشناس تیم رو به دوربین کرد و گفت این الان میره و بقیه گله و دوستاش رو میاره؛ و با استفاده از یه ربات جرثقیل توری رو جابجا کردن و اوردن تو گودال دوم و استتارش کردن و با یه مایعی که اسپری کردن اثر بو رو از مسیر از بین بردن!تقریبا نیم ساعت بعد روباه و 7-8 تا روباه دیگه اومدن سر گودال اول و هرچی گشتند مرغها رو پیدا نکردن هر چی زمین رو بو کردن فایده نداشت و اون 7-8 تا رفتن و این روباه اولی دوباره شروع به گشتن کرد! جالبیش اینجا بود که هی با سرعت میگشت و بعد سرشو بالا میاورد و به دوستاش که داشتن دور میشدن نگاه میکرد دوباره بو میکشید!اینها با استفاده از سیم کمی روی گودال دوم رو باز کردن تا حدی که روباه دید مرغا رو!این دفعه خیلی جالب بود! روباه یکی از مرغا رو با دندون گرفت و با خودش برد!این تیم کارشناس اومدن و دوباره همون کار رو تکرار کردن و توری رو به گودال سوم بردند!روباهها وقتی رسیدن هرچی گودالها رو گشتن و هر چی زمین رو بو کشیدن چیزی نبود و دوباره رفتن!روباه اول رو نشون داد که این بار دیگه جست و جو نکرد و رفت داخل گودال دوم دراز کشید و به حالت خوابیده موند یه چند دقیقه صبر کردن و دیدن خبری نیست نزدیکش رفتند و چک کردنش دیدن کاملا مرده!!جالب این بود که لاشه روباه رو به مرکز دامپزشکی بردن و کلی ازمایش کردن دیدن دقیقا عکسها و ازمایشات نشون میده این حیوون براثر یک شوک عصبی سکته کرده و مرده!! و.... داشتم فکر میکردم وقتی قرآن میگه: "اولئک کلانعام بل هم اضل!"روباه که نماد مکر و حیله گری در حیوانات هست وقتی احساس میکنه صداقتش بین دوستاش از بین رفته سکته میزنه و میمیره!! ار خجالت میمیره!!!ولی بعضی آدما هستن روزی هزاران دروغ به زبون میارن؛ پشت تریبون، سر کلاس، بین دوستاشون و ... بعد جالبیش اینه حتی وقتی دروغاشون اشکار میشه راست راست میگردن و اصلا و ابدا هم خم به ابرو نمیارن و اسفناک تر اینکه باز هم تکرار تکرار تکرار!!!چقدر زشته که انسان به جایی برسه که حیوانات ازش در کرامت اخلاقی پیشی بگیرن!!!

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
نمی‌دونم چرا بعضی ها از خیس شدن زیر بارون می‌ترسن!! امروز برای دومین روز متوالی بود که بارون زیبایی توی تهران بارید و البته کمی تا قسمتی پراکنده ، شدت بارون کم و زیاد میشد. حین قدم زدن به دور و برم که نگاه می‌کردم اکثراً یه چتر گرفته بودن دستشون! آخه این بارون که سالی یه بار میباره حیف نیست زیرش خیس نشی و چتر بگیری دستت؟؟پاییزه و لذت پیاده‌روی زیر بارون و بعدش برگشتن به خونه و خوردن یه قهوه و یا نسکافه..!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز بارون زیبایی توی تهران بارید و من و همسرجان توی این بارون قدم می‌زدیم و لذت می‌بردیم. شاید بعد از مدت‌ها بود که یک سری صحنه‌های عاشقانه و رمانتیک رو توی تهران می‌دیدم!! زن و شوهرها یا دوستان با هم قدم می‌زدن ، توی پارک می‌نشستن و صبحت میکردن و بارون با بارش نم‌نمش براشون موسیقی لایت اجرا می‌کرد!!به جرأت می‌تونم بگم که خیلی وقت بود این صحنه‌ها رو ندیده بودم و به جاش یک سری صحنه‌های عجیب و قریب می‌دیدم!! چون همتون می‌دونین چجور صحنه‌هایی از گفتنش صرف نظر می‌کنم!! اما به هر حال راحت می‌شد فهمید که اون سبک رابطه‌ها انتهای عاشقانه‌ای نخواهد داشت و حتماً منجر به ازدواج نمیشه!!بگذریم. به هر حال ما داشتیم از این قدم زدن لذت میبردیم و کمی هم توی پارک نشستیم و صحبت کردیم. اما تصور کن چه چیزی میتونست این لذت رو خراب کنه؟؟! وقتی زیر نم نم بارون قدم می‌زدیم و هوا کاملاً دو نفره شده بود(!) گهگاهی آدمهایی از کنارمون رد می‌شدن که ظاهراً هنوز برای گازسوز شدن به سازمان مربوطه مراجعه نکرده بودن و شدیداً از خودشون تولید دود و دم از نوع سیگار می‌کردن!! من از سیگار و بو و دودش متنفرم بخصوص زمانی که مجبورم پشت سر کسی توی پیاده رو راه برم که یه سیگار توی دستشه و بدون اهمیت دادن به اینکه یک نفر داره پشت سرش از این دود خفه میشه ، دود سیگارش رو میده بیرون. توی بعضی کشورها اگر توی مکان‌های عمومی سیگار بکشی جریمه‌ی نقدی میشی! اما اینجا چی؟ هیچی!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
طبق معمول یکشنبه‌ها ، رفتم دانشگاه و کلاس برگزار نشد و دست از پا درازتر برگشتم! توی مترو موقع برگشت یه آقای جوونی نقاشی کشیدنش گُل کرد! حالا منم که چند دقیقه قبلش توی ایستگاه به یه کاریکاتوری که شرکت مترو در همین رابطه به دیوار نصب کرده بود فکر میکردم ، این بنده خدا رو که میدیدم یاد اون کاریکاتوره میفتادم!!توی کاریکاتور یکی بود که شکل آدمهای عصر حجر بود و داشت روی بدنه‌ی واگن قطارهای مترو با سنگ و یه تیزی به شکل خط میخی یادگاری می‌نوشت! اونهایی که از متروی تهران استفاده می‌کنند می‌دونند که من کدوم کاریکاتور رو میگم! تو حاشیش هم متنی به طنز نوشته شده بود با این مضمون که درسته انسان موجودیه که علاقمند به جاوانگی و موندگار شدنه و همیشه دوست داشته یادگاری از خودش به جای بذاره و... خلاصه تهش اینکه آقا مترو جای یادگاری نوشتن و حکاکی نیست!من به این بنده خدا نگاه میکردم به شکل همون کاریکاتوره میدیدمش! یه ضربدر و نقطه ، یه نیم دایره به شکل دهان زیرش ، یه دندون و یه زبون کل چیزی بود که اون بنده خدا کشیده بود روی بدنه‌ی قطار! زیرش هم نوشت Just Smile! بعدم با گوشیش یه عکس از هنری که به خرج داده بود گرفت و احتمالاً توی یکی از شبکه‌های اجتماعی Share میکنه و زیرش می‌نویسه همین الان یهویی!! عجب بالا و پایین داره دنیا!! زمانی که من توی دانشگاه قبول شدم اعلام کردند که دانشگاه یک ساختمان جدید خریده و دانشجوهای جدیدالورود باید برن اونجا. حالا کجا؟ به نقشه‌ی تهران که نگاه کنی اون بالای بالا گوشه‌ی سمت راست می‌بینیش!! بعد من می‌گفتم شانس رو بیین دانشگاه بغل گوشمون بود آوردن اینجا! 4 ترم رو اونجا گذروندم و توی این چهار ترم اگر مشکلی داشتم و یا باید به چیزی اعتراض می‌کردم ، به دلیل شاغل بودن و هم اینکه امور اداری همگی در دانشگاه پایین انجام می‌شد به کلی از خیرش می‌گذشتم. سایت دانشگاه هم از همین پایین اداره می‌شد و اخبار برگزاری و عدم برگزاری کلاس‌ها انقدر دیر روی سایت میومد که معمولاً خودم میرسیدم دانشگاه زودتر از سایت از برگزاری یا عدم برگزاری کلاس‌ها و نشست‌ها و... با خبر می‌شدم!!!از ترم چهارم به بعد در حرکتی یهویی (!) اعلام کردند که گروه رباتیک از این به بعد کلاس‌هاش توی دانشگاه پایین برگزار میشه و منم کلی خوشحال بودم!! اما یه مدت که گذشت فهمیدم نخیر!! همون جریان کنار دریا و (گلاب به روی مبارکتان) آفتابه بردن اینجا هم صادقه!! کلیه‌ی امور اداری به دانشگاه بالا انتقال داده شد و سایت هم از بالا بروز میشه و حالا که تقریباً یک ماهی از آغاز سال تحصیلی جدید میگذره اصلاً نمیدونیم کدوم کلاس برگزار میشه و کدوم کلاس برگزار نمیشه! کسی هم نیست که بهش اعتراض کنیم!! کی حوصله داره بره دانشگاه بالا..؟!!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

مدت ها بود که دلم میخواست یک داستان کوتاه بنویسم اما ایده ای به ذهنم نمی رسید. از اونجا که نویسنده هم نیستم ، گاهی چند سطری می نوشتم و بدون اینکه ادامه بدم کنار میگذاشتم. البته گاهی هم یک چیزهایی می نوشتم اما خب خوشم نمیومد و یا منو راضی نمی کرد و بنابراین به زباله دانی معرفی می شد! در واقع ارزش فکر کردن رو نداشت!اما چند وقت پیش یک ایده ای به ذهنم رسید که شروع کردم به نوشتن! با اینکه داستان 20 صفحه است ولی بجز ابتدای داستان که یک صفحه بیشتر نبود تو این مدت 3 بار داستان رو به شکل های مختلف ادامه دادم و تموم کردم!! اما یه جورایی حس میکردم خوشم نمیاد. حس تکراری بودن بهم دست میداد. فقط از خوندن دوباره ی آخری حس خوبی داشتم. بعد خواستم توی وبلاگم بنویسم اما گفتم بذار کمی خودم رو تحویل بگیرم و سر و شکلی بهش بدم! ویرایش کردم ، پاراگراف بندیش کردم و... تا شد اینی که می بینید. البته تو پیشگفتار نوشتم که دوست دارم بازخوردها رو ببینم ؛ اما اولین بازخوردها اینقدر تو ذوقم زد که حتی منصرف شدم از انتشارش توی وبلاگم!!با این حال وقتی الان نگاهش کردم بخاطر وقتی که براش گذاشتم دلم گرفت گفتم بذارم توی وبلاگم. نمیکشنم که!! فوقش میگن چقدر بد بود یا یکمی سانسوری تر از این! اگر خوشتون اومد که تعریف کنید ازم خوشحال شم! اگرم خوشتون نیومد نظر واقعیتون رو بی تعارف بگید! من که خورد تو ذوقم قشنگ کورش کنید راحت بشید!! من اصلا نویسنده نیستم که ناراحت بشم! اینم که رو جلد جلوی نویسنده اسمم رو نوشتم برای قُمپُز در کردنه فقط مثل سری قبل فقط از همین لینک برای دانلود استفاده کنید. این کتاب هم در دو قالب PDF و EPUB هستش. رمز خارج کردن فایل از حالت فشرده :Password: Ariodaad.MihanBlog.Com

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز برای واریز یک مبلغ خیلی جزیی به حساب کسی به بانک صادرات رفتم. شعبه‌ای که من رفتم توی بهاران خیابان سعادت معروف به خیابان آذربایجان بود. منزل پدر خانومم توی این محله هستش و من قبلاْ یک بار دیگه به این شعبه مراجعه کرده بودم و کلی وقت صرف کرده بودم و انتظار کشیده بودم تا نوبتم بشه. دفعه‌ی قبلی بانک خیلی شلوغ بود و متصدیان هم خیلی با سستی کار رو راه می‌انداختند. با این وجود چون توی ساعت شلوغی بود من تأمل کردم و ترجیح دادم اعتراضی نکنم. تجربه‌ی اون روز ، باعث شد تا امروز صبح زمان مناسب‌تری به اون شعبه مراجعه کنم. ساعت حدود 8:40 دقیقه بود که من وارد بانک شدم. طبق شماره من دومین نفر توی صف بودم! سه تا باجه مشغول کار بودن اما چه کاری معلوم نبود!! به هر حال من همچنان منتظر نشستم. چند نفر جلو رفتند و کارشون رو انجام دادند! گفتم احتمالاً شماره‌های قبلی هستند و منتظر موندم. من دومین نفر بودم اما ساعت 9 یا 9:5 دقیقه تازه نوبت به من رسید!! فکرش رو بکنید که چقدر زمان میبره کارهای بانکی که سه تا باجه دارند کار میکنند اما هنوز نوبت به منی که دومین نفر توی صف بودم نرسیده بود!!! وقتی نوبتم شد گفتم بازم خدا رو شکر بیشتر معطل نشدم. وقتی بانک خلوته و هیچکس نیست اما باز هم منتظر میشینی کمی رو اعصاب آدم راه میره . بگذریم. نوبتم که شد فیش واریز و مبلغ رو به متصدی که اونجا نشسته بود دادم ، فکر میکنم فامیلیش رحیمی بود. کمی به دور و برم نگاه کردم ، این پا و اون پا کردم ... دو سه دقیقه بعد دیدم هنوز این آقای رحیمی سرش پایینه! ایستادم روی نوک انگشتای پاهام و نگاه کردم ببینم ایشون چکار میکنه که یه پرفراژ برگه و دریافت وجه و واریز به حسابش اینقدر طول کشیده؟!! دیدم به‌به!! آقا سرش توی گوشیه! حالا هر کاری که میکرد. پیامک میداد ، توی لاین بود ، وی‌چت بود ، تماس‌هاش رو چک می‌کرد... هرچی!! به هر حال کار منو انجام نمی‌داد!! منم خیلی محترمانه بهش گفتم : " آقا ممکنه کار منو راه بندازین می‌خوام برم کار دارم! "کار منو انجام داد و انتهاش با وقاحت تمام گفت :" برای همین چند ثانیه‌ای که عجله کردی آخر وقت امروز ببین چی میشه؟!! "خواستم داد بزنم بگم این خراب شده مدیر نداره که این متصدی بی شعورش بجای اینکه عذرخواهی کنه بگه کاری داشتم که کارتون عقب افتاده با پررویی منو تهدید هم میکنه؟؟!!! بازم یه صلوات فرستادم و گفتم لعنت بر شیطون...آقا انگار نه انگار که اونجا نشسته کار ما رو انجام بده! حقوقی که می‌گیری حلاله؟! برای همه کار پیش میاد ، کار داری بگو آقا شرمنده یه لحظه کارم رو انجام بدم کار شما رو هم انجام میدم ؛ نه که اینجوری با وقاحت جواب مشتری رو بدی. این همون بانکیه که شعارشه بانک صادرات بانک همه‌ی مردم ایران!! من توی بانک ملت و پاسارگاد حساب دارم ؛ اینقدر با سرعت کار رو انجام میدن که اگر یک زمانی بخاطر شلوغی یا هر عامل دیگه‌ای که به ندرت حداقل برای من این اتفاق افتاده ، یک ساعت هم معطل بشی حداقل می‌بینی که در حال انجام کار هستن و کارشون طول کشیده نه اینکه با دمشون گردو بشکنن و تو هم از کار و زندگیت بیفتی آخر سر هم تهدیدت هم بکنن.همین دیگه حرفی ندارم..!!پی نوشت : یک دور از روی این پستم خوندم دیدم یکمی غیر منصفانه نوشتم. همه‌ی کارمندان این بانک و همه‌ی شعبش اینجوری نیستند. ولی واقعاً این شعبه با این کارمندش دیگه شورش رو در آورده بود! وظیفم بود که مطلبی که مینویسم صادقانه باشه. همین و بس...پی نوشت 2 : من اهل خود سانسوری نیستم ! یک دوست عزیزی که اسمش رو هم ننوشته حرف قشنگی زد. گفت شاید داشته با گوشی کار بانکی انجام میداده ؛ گرچه احتمالش خیلی کمه اما ذهنم رو مشغول کرد که شاید زود قضاوت کرده باشم. حذف مطالبی که بالا نوشتم رو اصلاً نمی پسندم چون میشه خود سانسوری و اینکه چیزهایی که اول نوشتم احساس همون لحظه ی من بود که در قالب کلمات فرو ریخت ؛ اما پوزش خواستن چیزی از آدم کم نمیکنه. چون من از این زاویه به قضیه نگاه نکرده بودم ، همین جا در قالب جملات به اون متصدی اعتراض کردم و همین جا در همون قالب ازش عذرخواهی میکنم! فرقی هم نمیکنه که داشته همین کار رو میکرده یا نه. من زود قضاوت کردم...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

امروزه بسیاری از پایگاه‌های اینترنتی و حتی وبلاگ‌ها مجهز به سیستم فید ( Feed ) هستند. اینکه اشتراک‌دهی فیدها از نوع RSS باشد یا Atom تفاوت چندانی ندارد. البته Rss 1.0 کاستی‌هایی داشت که در Rss 2.0 این کاستی‌ها رفع شده است و دیگر تفاوتی ندارد که شما مشترک کدام نوع فید باشید.اشتراک در فید وب سایت‌ها و وبلاگ‌های مورد علاقه‌تان موجب می‌شود که شما همیشه از آخرین بروزرسانی آنها مطلع شوید.برای این منظور شما نیازمند یک نرم‌افزار فیدخوان (Feed Reader) قدرتمند و سازگار با زبان فارسی هستید.در سیستم عامل‌های مختلف فیدخوان‌های معتبر و قدرتمندی وجود دارند اما انتخاب بهترین همیشه کمی سر در گم کننده بوده است! نرم‌افزار QuiteRSS یک پیشنهاد از تجربه‌ی شخصی استفاده‌ی بنده از فیدخوان در اوبونتو است چند ویژگی مهم دارد:- در مخازن رسمی اوبونتو و Ubuntu Software Manager وجود دارد.- رابط کاربر پسند دارد.- سازگار با زبان فارسی است و حتی می‌توان زبان منوها را به زبان فارسی تغییر داد.- از تمام نسخه‌های RSS , Atom و XML پشتیبانی می‌کند.- در صورتی که سایت اراپه دهنده‌ی فید این امکان را از طریق سیستم اشتراک‌دهی‌اش دارا باشد ، با استفاده از این نرم‌افزار می‌توانید مستقیماً و بدون نیاز به باز کردن مرورگرهای اینترنتی ، مستقلاً روی مطلب کامنت بگذارید.- قابلیت دسته بندی نوع فیدها را دارید. مثلاً می‌توانید فیدهایتان را به دسته‌های موسیقی ، خبری و... دسته بندی نمایید.نصب این نرم افزار همانطور که عرض کردم برای کاربران اوبونتو بسیار ساده است. کافیست نام QuiteRSS را در Ubuntu Software Manager جستجو کنید و از همان طریق اقدام به دانلود و نصب نرم افزار نمایید.

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز عصر حدودای ساعت 15 بود که من و همسرجان به همراهی مادرهامون و همینطور یکی از دوستای همسرم به بهشت زهرا رفتیم و برای شادی روح درگذشتگانمون فاتحه‌ای خوندیم و بهشون سر زدیم.در طول مسیرِ رفت به این فکر می‌کردم که ما بد شدیم یا زمونه بد شده؟؟! به یاد دارم بچه که بودم هر هفته همراه خانواده یه سری به مزار عزیزان از دست رفته میزدیم. بعدها که یکمی گرونی شد (بی رو دربایستی!!) این قرار ملاقات‌ها به دو هفته در میون تبدیل شد... رسید تا امروز که یادم نمیاد آخرین‌باری که به بهشت زهرا و به مزار خواهرِ خدا بیامرزم رفته بودم کِـــی بود؟!رفتن به این مکان‌ها علاوه بر اینکه باعث شادی روح اونهایی میشه که دیگه دستشون از این دنیا کوتاهه ، توی روحیه‌ی هر فردی هم می‌تونه تأثیر بذاره؛سکوتی که توی این مکان‌ها هست کلی حرف نگفته داره! همین سکوت باعث میشه آدم آروم بشه و یکمی از اون پرخاش‌های هر روزه رو که فشار زندگی باعثش میشه کم کنه ؛  چرا که اگر کمی دقّـت کنیم می‌بینیم حرص خوردن الکی فایده‌ای نداره وقتی انتهاش همین‌جاست!خوب که نگاه کنی می‌بینی اطرافت پره از سنگ قبر‌های جور و واجور و رنگ و وارنگ! یکی بلند یکی کوتاه! یکی سفید یکی سیاه! یکی با عکس و یکی بی عکس! یکی با شعر یکی بدون شعر! حتی بعضی قبر‌ها کلی براشون هزینه شده!امروز یک مزاری رو دیدم که جالب بود! سنگ قبر سفید درخشان که دو طرفش دو تا ستون با طرح ورساچی (!) داشت و روی هر کدوم یک چراغ نصب شده بود.سه تا صندلی از جنس سنگ مرمر کنار سنگ قبر تعبیه شده بود و دور تا دور قبر گل‌کاری شده بود.اون لحظه فقط کافیه از خودت بپرسی :" یعنی برای اونی که توی این مزاره و اونی که کنارش آرام گرفته و یک سنگ قبر معمولی داره فرقی می‌کنه که مزارشون چه شکلی باشه؟ و آیا به حالشون تو اون دنیا کمکی هم می‌کنه...؟! "پی نوشت: البته بد برداشت نشه‌ها!! رسیدگی به مزار و آراستن قبور از دست رفتگان وظیفه‌ی بازماندگانه.منظورم این بود که گاهی خوبه به خودمون و به اعمالمون و همین‌طور اینکه در نهایت همه به کجا تعلق داریم و به کجا برمی‌گردیم فکر کنیم و یادمون باشه که خیلی توی دنیامون غرق نشیم اونقدر که از آخرت غافل بمونیم...همین و بس...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز صبح با شور و شوق خاصی از خواب بیدار شدم! دلیلش این بود که صبح تو دانشگاه کلاس داشتم و از اونجایی که ترم پیش همه‌ی واحدهامو خودخوان برداشته بودم ، دلم برای دانشگاه خیلی تنگ شده بود. هفته‌ی پیش هم که به دلیل تعمیرات و افزایش عددی و محیطی کلاس‌ها ، حداقل کلاس‌های من برگذار نشد و در نتیجه کیفش رو نبردم! این هفته هم که یکی از کلاس‌هام دیروز عصر بود که به دلیل عید قربان تعطیل بود. از خونه تا ایستگاه مترو حدود 15 دقیقه‌ای پیاده‌روی داره و من همیشه این مسیر رو پیاده طی می‌کنم. تو این تابستونی که گذشت به دلیل شدت گرما و اینکه بارندگی امسال خیلی کم بود ، درخت‌های کنارگذر خیابان‌های تهران عموماً دچار شته شده بودند به حدی که تا همین هفته‌ی پیش که بیرون می‌رفتی ، موقع خمیازه کشیدن باید مواظب می‌بودی که سیل این مگس‌های سفیدِ ریز وارد دهانت نشه!! و خب این موضوع آدم رو از پیاده‌روی تا حدّی پشیمون می‌کرد. اما شکر خدا با بارونی که چند شب پیش بارید این وضعیت یه کوچولو بهتر شده گرچه از بین نرفته ؛ فقط از شدتش کاسته شده.* * *نزدیکی‌های میدان راه‌آهن رسیده بودم که توجّــهم به فردی جلب شد که یه گوشی تلفن همراه دست راستش گرفته بود و سرش تو گوشیش بود ؛ در عین حال دست چپش رو به حالت قائم و رو به جلو گرفته بود و در همون حالت که چشمش رو از گوشیش نمی‌دزدید بلند بلند می‌گفت : " آقا از راست!! آقا از راست " یعنی بزنید کنار دارم میام!! * * *نزدیک دانشگاه یک پل عابر پیاده هست که همیشه ازش عبور می‌کنم و البته مدت‌هاست که جای گرم و نرمی برای کارتن‌خواب‌ها شده؛چرا شهرداری اقدامی نمی‌کنه.امروز واقعاً حالم بد شد از بس که اطراف این کارتن خواب‌ها بوی بد پیچیده بود. این آدم‌ها به هر دلیلی که کارتن‌خواب شده باشن باز هم انسان هستند و دولت باید از محل درآمد مالیات‌هایی که از همین مردم بدست میاره هزینه‌ی جمع آوری،بازپروری و حتی اشتغال اینجور آدم‌ها رو تأمین کنه. این همه شهروند افغانی چرا تو کشور ما باید توی بخش‌های مختلف شهرداری مثل آبیاری فضای سبز و حتی گاهی پارک‌بان مشغول کار باشند اما این کارتن خواب‌ها بی‌کار و بی‌پول ول بچرخن؟ هرچقدر هم که توانایی کمی داشته باشند دیگه اینجور کارها که ازشون بر میاد! آبیاری یا جمع‌اوری زباله‌ها یا حتی شستشوی خیابان‌ها که نیاز به تخصص ویژه و یا حتی بنیه و زور آنچنانی نداره که! اگر شهرداری کارتن‌خواب‌ها رو به درستی جمع‌اوری کنه و بهشون اسکان عمومی مناسب بده و این سبک کارهای خدمات شهری رو بهشون محول کنه هم شهرداری ، هم مردم و به خصوص همین کارتن‌خواب‌ها سود می‌برند. نه؟!* * *امروز با استاد بهنام جبلی کلاس داشتم. به نظر آدم با سوادی میاد. البته میشه گفت که کلاس امروز رسماً شروع نشد! چرا که بیشتر به صحبت کردن و یادآوری روابط گذشت که البته چون سطح عمومی کلاس بسیــــــــار بالا بود اصلا نیازی به این کار نبود!!!!! از یه چیز استاد جبلی خوشم اومد اونم اینکه گفت حل تمرین اجباریه و همیشه بهمون تمرین میده حل کنیم. اینجوری آدم مزه‌ی واقعی دانشگاه رفتن رو میچشه!!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
دیشب که شب عید بود همراه خانواده رفتیم خونه‌ی نامزدم. گرچه از نظر سنی پدر و مادر من خیلی بزرگتر هستن اما به لحاظ اینکه بابا و مامان خانواده‌ی داماد بودن و معمولا خانواده‌ی داماد میرن خونه‌ی خانواده‌ی عروس به من لطف کردند و شب عید رفتیم اونجا عید دیدنی.خدا رو شکر هر وقت میرم اونجا خیلی راحتم و این موضوع برمی‌گرده به شرایط مناسبی که خانواده‌ی همسرم برام محیا کردن . اما خب نمی‌دونم چرا معمولا وقتی همراه خانواده میرم اونجا خجالتی میشم!! اصلا یه چیزی میگم یه چیزی می‌شنوید! بی سر و صدا می‌شینم و به حرف‌های بقیه گوش می‌کنم در حالی‌که تو حالت طبیعی اینجوری نیستم‌ها!! اصلا این شرم و حیا کشته منو! خلاصه اینکه دیشب یکی از اون شبای نامزد بازی و ازین حرفا بود!! البته خیلی هم نموندیم.فکر کنم شاید نیم‌ساعت یا 45 دقیقه‌ای بیشتر نشد.آخه بابا خسته بودن.راستش آخر شبی داشتم به این فکر می‌کردم که کی این مشکلات ما تموم میشه با خیال راحت میریم سر خونه و زندگیمون...؟!پی نوشت : دوستای خوبم عید قربان به همتون مبارک. هر روز زندگیتون پر از شادی و نشاط باشه انشالله.
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی