Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۱۳۱ مطلب با موضوع «خاطرات شخصی» ثبت شده است

مدت زیادی بود که وبلاگم رو بروز نکرده بودم. طبیعتا هجوم انواع شبکه‌های اجتماعی از یک سو و مشکلات عدیده زندگی از سوی دیگه ، لذت وبلاگ‌نویسی رو در این مدت از من گرفته بود. اما خوشحالم که الان این فرصت رو دارم. وبلاگ فارسی تا همیشه زنده است...در طول این مدت زندگی روزهای خوب و گاهی سخت رو به ما نشون داد. ما یعنی من ، همسرم و عزیز دل بابایی آقا مهراد. آقا مهراد دیگه توی ۲۱ ماهگی هستش و کم کم داره تلاش میکنه با ما ارتباط کلامی قوی‌تری برقرار کنه. بابا ، آبا ، ماما ، توپ ، آبه ، طوطی ، چطوری (البته به سبک خودش!) ، یا الله ، سلام ، پیشی ، هامه و کلماتی از این دست رو میگه.یه وقت‌هایی به این فکر می‌کنم که واقعا قدیمیا راست میگفتند که "بچه شیرینی زندگیه!" . توی خیلی از لحظات زندگی مشترکمون ، من و همسرم بارها و بارها به این جمله رسیدیم و واقعا از داشتن فرزند لذت بردیم! و شخصا خیلی حس کردم این کوچولوی دوست داشتنی ما شدیدا به یک خواهر یا برادر نیاز داره. اما واقعیت اینه که در روزگاری که زندگی می‌کنیم حتی تصور فرزند دوم بدون یک پشتوانه مالی قوی حتی تا حدودی تمسخر آمیزه! و باز در کنار این لذت بی‌پایان همیشه برای من به عنوان پدر یه نگرانی وجود داشته و اون اینکه آیا توانایی تأمین آینده فرزندم رو دارم؟ البته که خدا بزرگه و روزی رسونه اما گاهی می ترسم از آینده‌ای که در انتظار پسر من و فرزندان این مرز و بومه. شیطان از همیشه به ما نزدیک‌تره...کاش از خدامون غافل نشیم....کاش به خودمون و به همدیگه وفادار بمونیم...
  • ۰ نظر
  • ۲۱ مرداد ۹۷ ، ۰۲:۰۱
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
از دیرباز با پرشین بلاگ

اولین تصویری که بلاگرهای قدیمی در ذهن دارند همین تصویر است...حالا کمی بیش از پانزده سال گذشته...تیم ایده‌پرداز ، نوآور و خلاق و مدیریت اولیه در پرشین بلاگ، موسسان واقعی وبلاگستان فارسی که شامل #بهرنگ_فولادی ، #سهند_قانون و #عطا_خلیقی_سیگارودی بودند به هزار و یک دلیل پس از دوره‌ای شراکت آن را به طور کامل واگذار کردند...سالها گذشت و #پرشین‌بلاگ با مدل جدیدی مدیریت شد. بارها #فیلتر و سپس رفع فیلتر شد. مدیرانش گاهی به جرایم نا مشخص بازداشت شدند!اگر درست ذهنم یاری دهد اولین و آخرین باری که این لوگوی جدید پرشین‌بلاگ را دیدم در جشن ۹ یا ۱۰ سالگی‌اش بود... در آن جشن از لوگو تایپ جدید رونمایی شد و وعده‌هایی هم از تغییرات گسترده که با تغییر در لوگو آغاز می‌شد به کاربران داده شد. وعده‌هایی که در عمل، رنگی از واقعیت و عمل به خود ندید.با وجود حفظ موتور اولیه در این سالها اما ، پرشین بلاگ تغییراتی بسیار جزیی در صفحات داخلی‌اش داشت. مثل پنل مطالب جدید منتشر شده در صفحه اصلی میز کار که بعدها حذف شد ، یا انتقال مطالب از بلاگر به پرشین‌بلاگ و ...اکنون که در حال انتشار این پست هستم دل‌نگران مطالبی هستم که در وبلاگ‌های قدیمی‌ام بود و حالا دیگر در دسترس نیست... کلا دیگر وبلاگم در دسترس نیست. نمیدانم چرا اما از همان روز اول هم وبلاگ من مشکل داشت!  نسخه‌ی پشتیبان نمی‌داد، آدرس پست‌ها گاهی اشتباه از آب در می‌آمد و ... حالا هم که دیگر از دسترس خارج شده...محیط این پرشین‌بلاگ جدید بد نیست ؛ اما نیازمند بررسی دقیق‌تر و گشت و گذار بیشتر است. محدودیت‌ها خیلی زیاد شده است. مثلا دسته بندی موضوعی یا ساخت صفحات جداگانه به نظر حذف شده است. وبلاگ و وبلاگ‌نویسی به #لینکستان اش معروف بود که آن هم ظاهرا دیگر وجود ندارد.دل نگران کننده‌تر اینکه به سبب اجتماعی‌تر شدن پرشین‌بلاگ به نظر می‌آید امکان انتشار پست‌ها روی دامین جداگانه از دسترس خارج شده باشد. البته پیش از این نیز چنین امکانی در پرشین‌بلاگ مشابه آنچه در دیگر سرویس‌ها شاهدش بودیم وجود نداشت و مستلزم تهیه هاست و دامین برای انتشار وبلاگ روی دامین شخصی بود. حالا اما تصور اینکه پست‌ها با این ورژن جدید چگونه روی هاست و دامین کاربران قدیمی پرشین‌بلاگ قرار خواهد گرفت را باید دید...همین که امکان کپی‌برداری نیست امکان خوبی است اما به کدام بها؟هنوز نمی‌توان با قاطعیت از این تغییرات خرسند بود و یا در نقدش بی‌رحمانه گفت... شاید #زمان لازم است تا بهتر این پرشین‌بلاگ #نوجوان را بشناسیم...

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
قول

بهت قول میدم نبینی منوبهت قول میدم سراغت نیامبهت قول میدم عزیز دلمکه چشمت نیفته دیگه تو چشامکه اینقدر اشکام عذابت ندهدیگه قسمت روزگارت نشمبهت قول میدم نمونم برمکه یه لحظه هم بی قرارت نشمیه بارم نیارم دیگه اسمتوبا این بغضی که تو گلوی منهقراره که خوشبخت باشی بروبهت قول میدم دلکم نشکنهبذار نامه‌هاتو بهت پس بدمکه فکرت نمونه دیگه پیش منکه با نامه‌هات خاطراتت رو همبسوزونیشون توی آتیش منبه چشمای من اعتنایی نکندعایی که توی صدای منهخداحافظی کن خداحافظیبهت قول میدم دلم نشکنهیه بارم نیارم دیگه اسمتوبا این بغضی که تو گلوی منهقراره که خوشبخت باشی بروبهت قول میدم دلکم نشکنه

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز برای پسر عزیزم مهراد دندونی گرفتیم. مهراد من حالا یه دندون داره.بابا عاشقته مهرادم...
  • ۰ نظر
  • ۰۵ مرداد ۹۶ ، ۰۳:۳۵
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
این روزها بیشتر از همیشه زندگی‌ام پر شده از اعداد و ارقام! گاهی خواب می‌بینم حقوق‌ها جابجا شده و یا اسم کسی از لیست بیمه جا مانده!! سیل کارها بر سرم آوار شده و هر چه بیشتر تلاش می‌کنم انگار باز هم کم است! پروژه‌های جدید قوزی بالای قوز است! از طرفی اتمام پروژه‌های قبلی به منزله شروع محاسبات عیدی و سنوات از حالاست! خلاصه اینکه اوضاع دل‌انگیزی است! گاهی یاد جواب دوستانم در دوران سربازی می‌افتم که در جواب سوال فرمانده که می‌پرسید : - "کی خستست؟!"برخی پاسخ می‌دادند:- "داداش من!" (بجای دشمن!) اما من همچنان خستگی‌ناپذیرم! عشقی که از همسر و فرزندم به من سرایت می‌کند امیدبخش آن است که این روزها نیز می‌گذرد و هر سختی‌ای ارزش لبخند دلنشینشان را دارد.
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
برای آدم‌های مختلف خبر خوب معانی مختلفی داره. برای یکی خبر خوب به معنی برنده شدن تو یه مناقصه است و برای یکی برنده شدن یه جایزه بانکی. برای یکی بهبودی بیمارش و برای یکی تولد نوه‌اش. و امروز برای من خبر خوب این بود:مه‌سو و مستر اچ ظاهراً به جاهای خوبی برای شروع زندگی مشترک میرسن. این خبر رو که تو وبلاگ مه‌سو خوندم صبح جمعه‌ی منو زیباتر کرد. چه خبری میتونه دل یه آدمو بیشتر از این شاد کنه که دو تا عاشق بعد از اون همه سختی دارن به یکی شدن نزدیک میشن...؟براشون آرزوی کنار گذاشته شدن هر چه زودتر باقی مشکلات و رسیدنی مانا و جاودان می‌کنم...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

سلام عزیزم. امروز مادر و مادربزرگت رفتن پیش پزشک و شکر خدا خبر رسید که حالت خوبه و بزرگ شدی عزیز دلم از امروز قلبت شروع کرد به تپیدن و قلب من و مادرت به عشق تو خوش نفس‌تر از همیشه میتپه... پی‌نوشت:این شب‌ها قبل از خواب کمی به صدای قلبت گوش میکنم،آروم میشم و می‌خوابم...دوستت دارممممممم

  • ۰ نظر
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۰۵
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

امروز چهارشنبه ۸/اردیبهشت/۱۳۹۵ روز زیبا و خاطره‌انگیزی برای من و بانو هستش. شاید بعد از دوران آشنایی و بعد از اون بله‌برون و عقد و بعدتر هم ازدواج امروز بیادموندنی‌ترین روز زندگی مشترک ما باشه. روزی که خبر رسید تو توی راه هستی و ما باید کمتر از هشت ماه دیگه منتظر رسیدن تو از عرش کبریایی به زمین باشیم...می‌خوام از همین اولش باهات روـراست باشم! راستش ما اصلاً منتظر شنیدن چنین خبری نبودیم و برای اومدنت هیچ برنامه‌ریزی‌ای نداشتیم! ولی مهم این نیست که ما چی می‌خوایم. مهم خواست خداست و چون تو خواسته‌ی پروردگار ما هستی هزاران بار برای ما عزیزتری و خاص‌تر...عزیز دلم...فرزند شیرین من...این رو به یاد داشته باش که توی زندگی خواسته‌ی خدا بر همه‌ چیز ارجحیت داره. چون تنها کسیه که بر همه چیز آگاهه و خیر و صلاح ما رو بهتر از ما می‌دونه. پس چون تو رو خدا به ما هدیه داده و من دست خدا رو اینقدر نزدیک توی زندگیم حس کردم تو رو بیشتر از جونم دوستت خواهم داشت. می‌دونم که توی دل مادرت هم چی می‌گذره... تو دیگه نیمی از وجودش رو تشکیل دادی پس مطمئناً خیلی خیلی بیشتر از من دوستت داره.نمی‌دونیم هنوز که پسر کاکل‌زری هستی یا دختر پیرهن‌پری!! فقط ما هر شب برای سلامتیت دعا می‌کنیم.ما عاشقتیم و منتظرت.چشم به راه مسافری که در راه داریم. مسافر کوچولوی ما مواظب خودت باش و این راه رو با سلامتی پشت سر بذار و بیا پیش ما که بی‌صبرانه منتظرت هستیم.

پی‌نوشت:امروز جمعه ۱۰ اردیبهشت ۹۵ ، من و بانو با یک جعبه شیرینی به نیت خبر دادن از تو راهیمون رفتیم خونه‌ی مامان و بابام ؛ و به پیشنهاد بانو نامه‌ای از طرف کوچولومون نوشتیم و داخل جعبه‌ی شیرینی جاسازی کردیم:بابایی و مامانی و عمه‌جونم سلامراستش من هنوز اسمی ندارم که بخوام خودمو معرفی کنم. من هنوز خیلی کوچولو هستم و هشت ماه دیگه میام پیشتون. فرش قرمز یادتون نره!فعلاً خداحافظ

از طرف نی‌نی محمدنژاد

همه به شدت سورپرایز شده بودند...

  • ۰ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۲۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز سالروز آشنایی من و هسرمه .یادش بخیر...چه زود گذشت...عزیزم دوستت دارم...سالروز آشناییمان مبارک
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
این روزها وضعیت کارم در حالت زرد قرار داره! یعنی مشخص نیست که برای کار دعوت به همکاری مجدد میشم یا نه؟! این وضعیت بلاتکلیفی خیلی بده. صبح‌ها از ساعت ۸ میزنم بیرون از خونه به دنبال حل مشکلاتم برای برگشت به کار و شب‌ها حدودای ۸ و ۹ شب بر میگردم. البته امیدم به خداست ولی این بنده‌های خدا خیلی دارن اذیتم می‌کنن...خدا ازشون نگذره...بعضی از دوستان من هم همین مشکل منو دارن براشون دعا کنین...و برای منم دعا کنید که برگردیم سر کارمون و زندگیمون مختل نشه. با این وضعیت امنیت شغلی توی جامعه همه رو دعوت به ازدواج و فرزند‌آوری هم می‌کنند..!!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی