Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۱۳۴ مطلب با موضوع «خاطرات شخصی» ثبت شده است

امروز چهارشنبه ۸/اردیبهشت/۱۳۹۵ روز زیبا و خاطره‌انگیزی برای من و بانو هستش. شاید بعد از دوران آشنایی و بعد از اون بله‌برون و عقد و بعدتر هم ازدواج امروز بیادموندنی‌ترین روز زندگی مشترک ما باشه. روزی که خبر رسید تو توی راه هستی و ما باید کمتر از هشت ماه دیگه منتظر رسیدن تو از عرش کبریایی به زمین باشیم...می‌خوام از همین اولش باهات روـراست باشم! راستش ما اصلاً منتظر شنیدن چنین خبری نبودیم و برای اومدنت هیچ برنامه‌ریزی‌ای نداشتیم! ولی مهم این نیست که ما چی می‌خوایم. مهم خواست خداست و چون تو خواسته‌ی پروردگار ما هستی هزاران بار برای ما عزیزتری و خاص‌تر...عزیز دلم...فرزند شیرین من...این رو به یاد داشته باش که توی زندگی خواسته‌ی خدا بر همه‌ چیز ارجحیت داره. چون تنها کسیه که بر همه چیز آگاهه و خیر و صلاح ما رو بهتر از ما می‌دونه. پس چون تو رو خدا به ما هدیه داده و من دست خدا رو اینقدر نزدیک توی زندگیم حس کردم تو رو بیشتر از جونم دوستت خواهم داشت. می‌دونم که توی دل مادرت هم چی می‌گذره... تو دیگه نیمی از وجودش رو تشکیل دادی پس مطمئناً خیلی خیلی بیشتر از من دوستت داره.نمی‌دونیم هنوز که پسر کاکل‌زری هستی یا دختر پیرهن‌پری!! فقط ما هر شب برای سلامتیت دعا می‌کنیم.ما عاشقتیم و منتظرت.چشم به راه مسافری که در راه داریم. مسافر کوچولوی ما مواظب خودت باش و این راه رو با سلامتی پشت سر بذار و بیا پیش ما که بی‌صبرانه منتظرت هستیم.

پی‌نوشت:امروز جمعه ۱۰ اردیبهشت ۹۵ ، من و بانو با یک جعبه شیرینی به نیت خبر دادن از تو راهیمون رفتیم خونه‌ی مامان و بابام ؛ و به پیشنهاد بانو نامه‌ای از طرف کوچولومون نوشتیم و داخل جعبه‌ی شیرینی جاسازی کردیم:بابایی و مامانی و عمه‌جونم سلامراستش من هنوز اسمی ندارم که بخوام خودمو معرفی کنم. من هنوز خیلی کوچولو هستم و هشت ماه دیگه میام پیشتون. فرش قرمز یادتون نره!فعلاً خداحافظ

از طرف نی‌نی محمدنژاد

همه به شدت سورپرایز شده بودند...

  • ۰ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۲۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز سالروز آشنایی من و هسرمه .یادش بخیر...چه زود گذشت...عزیزم دوستت دارم...سالروز آشناییمان مبارک
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
این روزها وضعیت کارم در حالت زرد قرار داره! یعنی مشخص نیست که برای کار دعوت به همکاری مجدد میشم یا نه؟! این وضعیت بلاتکلیفی خیلی بده. صبح‌ها از ساعت ۸ میزنم بیرون از خونه به دنبال حل مشکلاتم برای برگشت به کار و شب‌ها حدودای ۸ و ۹ شب بر میگردم. البته امیدم به خداست ولی این بنده‌های خدا خیلی دارن اذیتم می‌کنن...خدا ازشون نگذره...بعضی از دوستان من هم همین مشکل منو دارن براشون دعا کنین...و برای منم دعا کنید که برگردیم سر کارمون و زندگیمون مختل نشه. با این وضعیت امنیت شغلی توی جامعه همه رو دعوت به ازدواج و فرزند‌آوری هم می‌کنند..!!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
یک وقت‌هایی آدم یک کارهایی میکنه که دست خودش نیست...یک وقت‌هایی یک حرفی میزنه که نباید زده میشد...اتفاقی میفته که نباید میفتاد...اونوقت نمی‌دونی که چه گسی رو باید مقصر بدونی..؟امروز از اون روزها بود که حرفی زدم که نباید میزدم و کاری کردم که نباید انجام میدادم...دلم از دست خودم گرفته...چه بارون قشنگی داره میاد...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
عزیزم...این اولین پاییزمان زیر این سقف مشترک است...چندین پاییز را گذراندیم تا به این خزان مشترک رسیده‌ایم...رنگ‌های پاییزی و نسیم خنکی که به صورت آدم می‌خورد حال و هوای عجیبی در من ایجاد می‌کند...و من که چند روزیست ساعتم را عقب کشیده‌ام ؛ این روزها انگار یک ساعت بیشتر زمان دارم تا مست چشمانت شوم...!!هرگز هراسی به دل راه نخواهم داد که فریادی بر لب آورم و بلند بلند بگویم...عزیزم دوستت دارم...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
دیشب خواب جالبی دیدم!!خواب دیدم سینما توسکا دوباره باز شده و من و بانو دست در دست در حال قدم زدن بودیم که از دیدن بازگشایی سینما توسکا متعجب شده بودیم و با ذوق و شوق رفتیم ببنیم چه فیلمی رو اکران می‌کنه که بریم بلیط بخریم و جزو اولین نفرهایی باشیم که توی بازگشایی این سینما بلیطش رو خریدن و واردش شدن!
  • ۰ نظر
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۵
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
سال 1393 با همه‌ی پستی‌ها و بلندی‌هاش ...با همه‌ی سختی‌ها و راحتی‌هاش...با همه‌ی غم‌ها و شادی‌هاش رو به اتمامه و تنها حدود دو ساعت و ربع دیگه به لحظه‌ی تحویل سال باقی مونده...امیدوارم سال 1393 برای همه‌ی دوستانم به خصوص دوستان خوب این دنیای مجازی و وبلاگ‌نویسان عزیز سال خوب و خوش و پر از شادی و نشاط و سلامتی و نعمت و رحمت و برکت بوده باشه و سال 1394 با صفتی تفضیلی از اونچه که آرزو کردم پیش روتون باشه و این خواسته‌ی قلبیم رو براتون از خدای بزرگ آرزومندم.و دعای پایانی سال 1393خدایا سپاس بی‌کران...الحمدالله ...برای تمام خنده‌های امسالم...سپاس برای تمام اشکهای امسالم...سپاس از درس‌های بزرگ زندگی امسالم...از اینکه یادم دادی خودم باشم بیشتر از همیشه...و خدایا ...قسم به تمام شکوفه‌های این بهار...آرزو می‌کنم خنده‌های امسال از ته دل...گریه‌هایی از سر شوق...آرامشی به قشنگی رنگین کمان...دانایی و بینایی و منشی به وسعت هر دو جهان...و خلوت‌هایی که با قشنگترین‌ها پر بشه و خدایا...خدایا...هرگز نگویم دستم بگیر که عمری گرفته‌ای...رهایش مکن!خدایا...من قدرت آن را ندارم تا قلب آنها که دوستشان دارم را شاد کنم ؛ از تو می‌خواهم در این لحظات پایانی سال ، مشکلاتشان را آسان ، دعاهایشان را مستجاب و دلشان را شاد گردانی...الــــــهـــــــی آمـــــین یا رب العالـــــمــــیــــن....
  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۲۹
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
این روزها اصلاً فرصتی برای خودم ندارم. همش بین محل کار و دانشگاه در رفت و آمدم و گاهی هم اگر بشه سری به خونه می‌زنم!! (البته با کمی اغراق!!  )البته این موضوع صدای بانو رو هم در آورده و میگه گاهی هم برای من وقت بذار ؛ البته حق هم کاملاً با ایشونه و کلاً حق با خانومهاست! ماده پاچه خواری بند الف!به خاطر دانشگاهم دیگه روز استراحت یا همون Off ندارم و هر روز باید سر کارم حاضر باشم. پنجشنبه و جمعه و اول هفته و آخر هفته هم نداره! خیلی خسته کننده است ولی خب بازم شکر از بی‌کاری خیلی بهتره. خدا کنه هیچ جوونی توی این مملکت بی‌کار نمونه بگو ایشاله..!!  فعلاً بای تا های
  • ۰ نظر
  • ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۳۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
بعد از یک مدت نسبتاً طولانی سلام!چند روز پیش توی یکی از خیابون‌های خیلی شلوغ ، به یکی از مغازه‌دارها که رگال‌های لباس‌هاش رو بیرون مغازه گذاشته بود گفتیم : "آقا لطفاً رگال‌هاتو بذار داخل"اما طرف خیلی راحت برگشت گفت اینجا حریم مغازه‌ی خودمه! در صورتی که جایی که رگال رو گذاشته بود توی خیابون بود و نه حتی جلوی در مغازش!متاسفانه هنوز هم خیلی‌ها معنای حریم مغازه رو درک نکردند! دردناک‌تر این بود که همین مغازه‌دارها گاهی دیده شده که جلوی مغازشون‌رو به دست‌فروشان بصورت روزانه کرایه میدن!! اونی که اجاره میده به کنار ولی اونی که اجاره میکنه عجب عقلی داره خدا وکیلی!!
  • ۰ نظر
  • ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۳۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
توی زندگی یک سری آدمها هستند که وجودشون در کنارت برات خیلی مهمه و در کنارشون احساس دلگرمی و خشنودی داری. انگار ته دلت قرص میشه وقتی کنارت هستند...مطمئناً اعضای خانواده همین حس رو برای ما به ارمغان می‌آورند. اما همپای اعضای خانواده ، دوستان خوب نعمت بزرگی محسوب میشن. دوستانی که لحظات زیبایی رو برات میسازن و بودنشون خیلی برات مهم و دلگرمی بخشه.من دوستان خوبی دارم اما فقط دو تا رفیق دارم! مهدی و میلاد! مهدی رو که سالهای زیادیه که از رفاقتمون می‌گذره...و اما میلاد...به طور حتم ، بدون لحظه‌ای درنگ و شک ، اگر از من بپرسید که طی 3 سال فعالیت توی محل کار قبلیت زمانی هم بوده که از بودنت در اونجا راضی بوده باشی جواب میدم :"فقط و فقط دور‌ه‌ای که با میلاد آشنا و همکار شدم و این دوستی و رفاقت به لطف خدا ادامه پیدا کرد..."میلاد یک دوست و رفیق فوق‌العادست. ازش خیلی چیزها یاد گرفتم.راستش من فردا امتحان دارم اما نشستم پای اینترنت چون تو دلم یه حسی بوجود اومده که دلم می‌خواست بشینم و بنویسم...سر شب میلاد بهم زنگ زد و طبق معمول کلی با هم صحبت کردیم. از تصمیم جدیدی که برای زندگیش گرفته به من گفت؛ از اینکه می‌خواد کوچ کنه و از تهران بره و با همسرش توی شهر دیگه‌ای سمت شمال کشور زندگی کنه. گرچه حتماً سالی یکی دوبار مسیرم به اون طرف می‌خوره و بدون شک میرم به دیدنشون اما از لحظه‌ای که شنیدم قصد فروش خونه‌شون رو گرفتن و قصد رفتن دارن دلم بدجوری گرفته ...البته براشون خوشحالم و مطمئنم جایی که میرن حتماً موقعیتی به مراتب بهتر و بالاتر از الان خواهد بود ، اما چه کنم که کمی خودخواهم و دلم برای میلاد تنگ میشه.براشون آرزومندم که هر جا میرن روز به روز موفق‌تر از گذشته باشن...میلاد جان دلم برات تنگ میشه... حتی از همین الان... پیش از موعد دلم برات تنگ شده... خیــــــــــــلــــــــــــــــــی دلم گرفته و فقط می‌خوام به آهنگ حسین زمان گوش کنم...تو نباشی ...همه ی ِ دریاها طوفانی میشنتو نباشی ...همه ی ِ پرستوها پر میکشنتو نباشی ...آینه ها لحظه به لحظه میشکننتو نباشی ...همه ی ِ غنچه ها پرپر میزنن.تویه آرامش ِ چشمای ِ تو آروم میگیرمتو میخندی و همینجازیر ِ بارون میمیرمتویه آرامش ِ چشمای ِ تو آروم میگیرمتو میخندی و همینجازیر ِ بارون میمیرم...تو نباشی ..همه ی ِ جهانم از هم میپاشهدیگه هیچ ستاره اینمی تونه زنده باشهتو همه دلخوشی ِ.دنیای ِ دلگیر ِ منیتو خود ِ منی که روح ِمنو آتیش میزنی.تو نباشی ...همه ی ِ دریاها طوفانی میشنتو نباشی ...همه ی ِ پرستوها پر میکشنتو نباشی ...آینه ها لحظه به لحظه میشکننتو نباشی ...همه ی ِ غنچه ها پرپر میزنن.تویه آرامش ِ چشمای ِ تو آروم میگیرمتو میخندی و همینجازیر ِ بارون میمیرمتویه آرامش ِ چشمای ِ تو آروم میگیرمتو میخندی و همینجازیر ِ بارون میمیرم
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
Sourire

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی