Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۱۳۱ مطلب با موضوع «خاطرات شخصی» ثبت شده است

یک وقت‌هایی آدم یک کارهایی میکنه که دست خودش نیست...یک وقت‌هایی یک حرفی میزنه که نباید زده میشد...اتفاقی میفته که نباید میفتاد...اونوقت نمی‌دونی که چه گسی رو باید مقصر بدونی..؟امروز از اون روزها بود که حرفی زدم که نباید میزدم و کاری کردم که نباید انجام میدادم...دلم از دست خودم گرفته...چه بارون قشنگی داره میاد...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
عزیزم...این اولین پاییزمان زیر این سقف مشترک است...چندین پاییز را گذراندیم تا به این خزان مشترک رسیده‌ایم...رنگ‌های پاییزی و نسیم خنکی که به صورت آدم می‌خورد حال و هوای عجیبی در من ایجاد می‌کند...و من که چند روزیست ساعتم را عقب کشیده‌ام ؛ این روزها انگار یک ساعت بیشتر زمان دارم تا مست چشمانت شوم...!!هرگز هراسی به دل راه نخواهم داد که فریادی بر لب آورم و بلند بلند بگویم...عزیزم دوستت دارم...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
دیشب خواب جالبی دیدم!!خواب دیدم سینما توسکا دوباره باز شده و من و بانو دست در دست در حال قدم زدن بودیم که از دیدن بازگشایی سینما توسکا متعجب شده بودیم و با ذوق و شوق رفتیم ببنیم چه فیلمی رو اکران می‌کنه که بریم بلیط بخریم و جزو اولین نفرهایی باشیم که توی بازگشایی این سینما بلیطش رو خریدن و واردش شدن!
  • ۰ نظر
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۵
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
سال 1393 با همه‌ی پستی‌ها و بلندی‌هاش ...با همه‌ی سختی‌ها و راحتی‌هاش...با همه‌ی غم‌ها و شادی‌هاش رو به اتمامه و تنها حدود دو ساعت و ربع دیگه به لحظه‌ی تحویل سال باقی مونده...امیدوارم سال 1393 برای همه‌ی دوستانم به خصوص دوستان خوب این دنیای مجازی و وبلاگ‌نویسان عزیز سال خوب و خوش و پر از شادی و نشاط و سلامتی و نعمت و رحمت و برکت بوده باشه و سال 1394 با صفتی تفضیلی از اونچه که آرزو کردم پیش روتون باشه و این خواسته‌ی قلبیم رو براتون از خدای بزرگ آرزومندم.و دعای پایانی سال 1393خدایا سپاس بی‌کران...الحمدالله ...برای تمام خنده‌های امسالم...سپاس برای تمام اشکهای امسالم...سپاس از درس‌های بزرگ زندگی امسالم...از اینکه یادم دادی خودم باشم بیشتر از همیشه...و خدایا ...قسم به تمام شکوفه‌های این بهار...آرزو می‌کنم خنده‌های امسال از ته دل...گریه‌هایی از سر شوق...آرامشی به قشنگی رنگین کمان...دانایی و بینایی و منشی به وسعت هر دو جهان...و خلوت‌هایی که با قشنگترین‌ها پر بشه و خدایا...خدایا...هرگز نگویم دستم بگیر که عمری گرفته‌ای...رهایش مکن!خدایا...من قدرت آن را ندارم تا قلب آنها که دوستشان دارم را شاد کنم ؛ از تو می‌خواهم در این لحظات پایانی سال ، مشکلاتشان را آسان ، دعاهایشان را مستجاب و دلشان را شاد گردانی...الــــــهـــــــی آمـــــین یا رب العالـــــمــــیــــن....
  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۲۹
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
این روزها اصلاً فرصتی برای خودم ندارم. همش بین محل کار و دانشگاه در رفت و آمدم و گاهی هم اگر بشه سری به خونه می‌زنم!! (البته با کمی اغراق!!  )البته این موضوع صدای بانو رو هم در آورده و میگه گاهی هم برای من وقت بذار ؛ البته حق هم کاملاً با ایشونه و کلاً حق با خانومهاست! ماده پاچه خواری بند الف!به خاطر دانشگاهم دیگه روز استراحت یا همون Off ندارم و هر روز باید سر کارم حاضر باشم. پنجشنبه و جمعه و اول هفته و آخر هفته هم نداره! خیلی خسته کننده است ولی خب بازم شکر از بی‌کاری خیلی بهتره. خدا کنه هیچ جوونی توی این مملکت بی‌کار نمونه بگو ایشاله..!!  فعلاً بای تا های
  • ۰ نظر
  • ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۳۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
بعد از یک مدت نسبتاً طولانی سلام!چند روز پیش توی یکی از خیابون‌های خیلی شلوغ ، به یکی از مغازه‌دارها که رگال‌های لباس‌هاش رو بیرون مغازه گذاشته بود گفتیم : "آقا لطفاً رگال‌هاتو بذار داخل"اما طرف خیلی راحت برگشت گفت اینجا حریم مغازه‌ی خودمه! در صورتی که جایی که رگال رو گذاشته بود توی خیابون بود و نه حتی جلوی در مغازش!متاسفانه هنوز هم خیلی‌ها معنای حریم مغازه رو درک نکردند! دردناک‌تر این بود که همین مغازه‌دارها گاهی دیده شده که جلوی مغازشون‌رو به دست‌فروشان بصورت روزانه کرایه میدن!! اونی که اجاره میده به کنار ولی اونی که اجاره میکنه عجب عقلی داره خدا وکیلی!!
  • ۰ نظر
  • ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۳۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
توی زندگی یک سری آدمها هستند که وجودشون در کنارت برات خیلی مهمه و در کنارشون احساس دلگرمی و خشنودی داری. انگار ته دلت قرص میشه وقتی کنارت هستند...مطمئناً اعضای خانواده همین حس رو برای ما به ارمغان می‌آورند. اما همپای اعضای خانواده ، دوستان خوب نعمت بزرگی محسوب میشن. دوستانی که لحظات زیبایی رو برات میسازن و بودنشون خیلی برات مهم و دلگرمی بخشه.من دوستان خوبی دارم اما فقط دو تا رفیق دارم! مهدی و میلاد! مهدی رو که سالهای زیادیه که از رفاقتمون می‌گذره...و اما میلاد...به طور حتم ، بدون لحظه‌ای درنگ و شک ، اگر از من بپرسید که طی 3 سال فعالیت توی محل کار قبلیت زمانی هم بوده که از بودنت در اونجا راضی بوده باشی جواب میدم :"فقط و فقط دور‌ه‌ای که با میلاد آشنا و همکار شدم و این دوستی و رفاقت به لطف خدا ادامه پیدا کرد..."میلاد یک دوست و رفیق فوق‌العادست. ازش خیلی چیزها یاد گرفتم.راستش من فردا امتحان دارم اما نشستم پای اینترنت چون تو دلم یه حسی بوجود اومده که دلم می‌خواست بشینم و بنویسم...سر شب میلاد بهم زنگ زد و طبق معمول کلی با هم صحبت کردیم. از تصمیم جدیدی که برای زندگیش گرفته به من گفت؛ از اینکه می‌خواد کوچ کنه و از تهران بره و با همسرش توی شهر دیگه‌ای سمت شمال کشور زندگی کنه. گرچه حتماً سالی یکی دوبار مسیرم به اون طرف می‌خوره و بدون شک میرم به دیدنشون اما از لحظه‌ای که شنیدم قصد فروش خونه‌شون رو گرفتن و قصد رفتن دارن دلم بدجوری گرفته ...البته براشون خوشحالم و مطمئنم جایی که میرن حتماً موقعیتی به مراتب بهتر و بالاتر از الان خواهد بود ، اما چه کنم که کمی خودخواهم و دلم برای میلاد تنگ میشه.براشون آرزومندم که هر جا میرن روز به روز موفق‌تر از گذشته باشن...میلاد جان دلم برات تنگ میشه... حتی از همین الان... پیش از موعد دلم برات تنگ شده... خیــــــــــــلــــــــــــــــــی دلم گرفته و فقط می‌خوام به آهنگ حسین زمان گوش کنم...تو نباشی ...همه ی ِ دریاها طوفانی میشنتو نباشی ...همه ی ِ پرستوها پر میکشنتو نباشی ...آینه ها لحظه به لحظه میشکننتو نباشی ...همه ی ِ غنچه ها پرپر میزنن.تویه آرامش ِ چشمای ِ تو آروم میگیرمتو میخندی و همینجازیر ِ بارون میمیرمتویه آرامش ِ چشمای ِ تو آروم میگیرمتو میخندی و همینجازیر ِ بارون میمیرم...تو نباشی ..همه ی ِ جهانم از هم میپاشهدیگه هیچ ستاره اینمی تونه زنده باشهتو همه دلخوشی ِ.دنیای ِ دلگیر ِ منیتو خود ِ منی که روح ِمنو آتیش میزنی.تو نباشی ...همه ی ِ دریاها طوفانی میشنتو نباشی ...همه ی ِ پرستوها پر میکشنتو نباشی ...آینه ها لحظه به لحظه میشکننتو نباشی ...همه ی ِ غنچه ها پرپر میزنن.تویه آرامش ِ چشمای ِ تو آروم میگیرمتو میخندی و همینجازیر ِ بارون میمیرمتویه آرامش ِ چشمای ِ تو آروم میگیرمتو میخندی و همینجازیر ِ بارون میمیرم
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امشب طی یک مسیری سوار تاکسی شده بودم. کنار راننده یک خانم میان‌سالی نشسته بود و مشغول صحبت بودند. خانومه داشت از اوضاع بد جامعه تعریف میکرد و میگفت پسرم سی سالشه دنبال یک دختر خوب میگرده اما نمیتونیم پیدا بکنیم براش!! راننده ناگهان از جا پرید و گفت نه خانوم!! این همه دختر خوب!! دخترای ایرانی خیلی خوبن!!نگاه به مانتوشون نکن دلشون صافه و ...!! بعد بحث رسید به اینجا که راننده گفت منم یه دختر دارم عاشقشم! میاد میگه بابا این مانتو رو بپوشم؟ منم میگم خودت ببین مناسبت هست یا نه؟؟ من کاری ندارم!! بعد کلی تعریف و تمجید که دختر من هزارتا خواستگار داره پاشنه‌ی درمون رو از جا کندن! (نمیدونم تو این دوره زمونه اینجوری هم میشه واقعا آیا؟!) منتظریم صفر تموم بشه بگیم بیان دیگه خستمون کردن!! دخترم مهندسه ماهی دو میلیون درآمد داره و...این رو که گفت این بار خانومه از جا پرید و یک تکونی به خودش داد و گفت : احسنت خیلی خوبه که دستش توی جیب خودشه! پسر منم مهندسه ماهی سه میلیون تومن حقوقشه!!! (این حقوق‌های میلیونی رو کجا میدن ما هم بریم وایسیم تو صف والله!! ) خلاصه یکی این گفت و یکی اون جواب داد! منم تو دلم داشتم میگفتم بابا میخواید دختر و پسرتون رو به همدیگه بندازین روتون هم نمیشه!! آخه راننده 4 تایی اومده بود که بین این همه خواستگار یه خواستگار خیلی خوب داره دخترش که فوقش دیپلم داره -شما بخوانید فوق دیپلم!- و ماهی یک میلیون و پانصد هزار تومان درآمد داره -من موندم لیسانسه‌هاش بیکارن یا دارن برای دو زار پول همه کاری انجام میدن چجوری به فوق دیپلم این حقوق رو میدن؟!- میخوایم بدیمش به اون!! اما بعد که شنید خانومه پسر مهندس داره و درآمد 3 میلیونی (مثلاً) هی داشت گرا میداد که حیف دیگه من دختر ندارم بدم به شما و هی این جمله رو تکرار میکرد که خانومه در بیاد بگه شما که هنوز دخترتو ندادی شمارتونو بدید بعد از صفر بیایم ما هم ببینیم!! کاملاً این موضوع تابلو بود. اما خب خانومه هم که به نظر میومد راجع به نیکی‌ها و درآمد پسرش 4تایی که چه عرض کنم 6تایی اومده روش نمیشد این تعارف رو بزنه چون اگر میرفتن احتمالاً تابلو میشد که همچین درآمدی نداره پسرش و صاحب همچین کمالاتی هم نیست احتمالاً!!البته خدا عالمه که حرف‌هاشون چقدر صحت داشت اما گمون نکنم حتی 5 درصدش درست باشه . به خصوص اینکه بعد از پیاده شدن خانومه از میانه‌ی راه راننده در اومد و گفت اصلا من از عاشورا و محرم و صفر متنفرم و هیچ چیزی رو قبول ندارم و همش دروغه و ... در حالیکه چند دقیقه قبلش گفته بود منتظریم صفر تموم بشه!! کسی که اعتقاد نداره بدون شک منتظر تموم شدن صفر نمیشه که خواستگارهای سمج رو راه بده خونش!!من که هر چقدر سعی کردم فکر کنم 4تایی نیومدن نشد! به هر حال لحظات شادی رو برای من بوجود آوردن دستشون درد نکنه!!!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
این چند وقت اخیر خیلی تحت فشار هستم. بدجوری دارم اذیت میشم ؛ کار درست و حسابی گیزم نمیاد که ته ماه بدونم یه آب باریکه‌ای هست ، البته شکر خدا تو این بنگاهی که هستم کم و بیش روزی میرسه ولی با این امید نمیشه یه زندگی مستقل شروع کرد. کار دولتی که قربونش برم گشتم نبود نگرد نیست. شرکتهای خصوصی هم فوق 600/000 میدن که اون هم کفاف رفت و آمدش رو نمیده. همش میگم خدا میرسونه اما کی..؟!خیلی خستم...هنوزم به خدا امید دارم ایشالله درست میشه...این نیز بگذرد...مگه نه؟!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
من و همسرم مدتی قبل از ازدواج با هم در ارتباط بودیم. بعضی روزهای مهم مثل روز تولدش و روز سالگرد آشناییمون و... رو که با هم جشن می‌گرفتیم و کنار هم بودیم ، از با هم بودنمون فیلم می‌گرفتیم و حسمون رو در اون لحظه می‌گفتیم تا یادمون بمونه چه لحظه‌های زیبایی رو کنار هم سپری کردیم!!دروغ نگفته باشم ، بعد از عقدمون به مرور زمان همه‌چیز رنگ و بوی طبیعی به خودش گرفت و رو به عادی شدن رفت! نه به این معنی که همدیگه رو دوست نداریم و یا علاقمون نسبت به هم کم شده باشه ؛ نه! اما عادی شد! مثلاً قبلاً که با هم جایی قرار می‌گذاشتیم دل توی دلمون نبود تا لحظه‌ی دیدار برسه. یا وقتی به هم می‌رسیدیم چقدر شیطنت می‌کردیم و بازیگوشی می‌کردیم و بالا و پایین می‌پریدیم. چقدر قدم می‌زدیم...چه درخت‌هایی که شاهد جیک جیک‌‌های عاشقانه‌ی ما بودند و چه باران‌ها که عاشقانه زیرشان خیس می‌شدیم و قدم می‌زدیم...گاهی وقت‌ها فیلم‌های آن روزها رو که نگاه می‌کنم متوجه‌ی گذشت زمان می‌شم و یادم می‌افته عاشق یک دختر معمولی نشدم! من عاشق کسی شدم که واقعاً نمی‌شد و نمیشه که دوستش نداشت!من عاشق همسرم هستم و هر بار که می‌بینمش این جمله رو با تمام وجود بهش میگم و شاید این جزو معدود چیزهایی باشه که شامل گذشت زمان نشده و برامون عادی نشده هرگز...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی