- ۰ نظر
- ۳۱ فروردين ۹۱ ، ۲۲:۰۱
یادش بخیر... امروز یهو یاد دوران دبستان افتادم... دبستان ابوذر... خانم خدایی ... کاش وقتی بچه بودم هم یه دفتر خاطرات داشتمو توش خاطراتمو می نوشتم که یادم نره... یاد بچه ها... معلما... یادمه سال دوم یا سوم ابتدایی بودم ، یه معلم داشتیم خیلی مهربون بود. تا جایی که یادمه تمام معلمای دوران ابتداییم خانوم بودن ؛ من اون معلم رو خیلی خیلی دوست داشتم. یه روزی اون معلم به یه دلیلی گفت بچه ها من دارم میرم و بعد من معلم جدیدی براتون میاد. یادش بخیر چقدر گریه کردم... گریه کردیم! دلم براش تنگ شده ، کاش هر جا هست همیشه دلش شاد باشه...من خیلی وقتا یاد دوستام میفتم. حتی هنوز اسم بعضیا رو یادمه. بابک ، کاوه آهنگران ، مسعود برزگر ، علی خدایی ، محمد و آیدین خرمدل ، حمزه ولایی ، کاشفی ، شروین... از معلما فقط اسم معلم اول ابتداییم رو یادمه! خانم خدایی! اون موقع صبح و بعد از ظهر بودیم! یه هفته صبح یه هفته بعد از ظهر! مدیر صبح ها آقای مرادی بود و بعد از ظهرا آقای شادمانی! ناظمامون... آقای نظری بود و آقای خالقی! بهش میگفتیم خشن! همش دستش خط کش بود و میزد! من یه بار از دستش کتک خوردم اونم به جرم نکرده! یادمه کل کلاس و با خط کش زد! از دوستام دیگه کسی و به اسم به خاطر نمیارم ؛ بعضیا رو هم چهره هاشون یادمه اما جالب اینه که از دوران راهنمایی و دبیرستان دوستان زیادی تو خاطرم نیست!! شاید یکی دو نفر اونم فقط صورتاشون یادمه نه اسماشون! امروز که 13 فروردین بود و سیزده بدر ، دوباره یادشون افتادم. یاد مشقا... یاد اون دفترچه یادداشت کوچیکم که توش مینوشتم چیا دارم تا فراموشم نشه! و ... و یاد پیک شادیم! همون که همش عیدا با من میومد مسافرت و با من بر میگشت!! اما لاشم باز نمیشد!! یاد شبای سیزده بدر افتادم که بعد از کلی بازی و خستگی وقتی بر میگشتم خونه تازه یاد پیک شادی خالیم میفتادم و کلی گریه میکردم... بنده خدا خواهرم تا صبح برام همشو پر میکرد بعضی جاهاشم خالی میذاشت!!! من همیشه نمراتم بیست بود! میرزا بنویس خوبی نبودم!! هیچ وقت!! اما ذهنم همیشه فعال بود! با هوش بودم و درسو تو کلاس یاد میگرفتم! اما یه مشق نوشتن من حتی یه صفحش هم کلی طول میکشید!! پیک شادی یادت بخیر... دوستای گلم یادتون بخیر... بچه ها دنبال خیلیاتون گشتم ، تو ف.ب ، تو ت.ئ.ی.ت.ر ، تو تمام موتورهای جستجو دنبالتون گشتم اما هیچ کجا نبودید... اگه یه روزی این مطلبو خیلی اتفاقی تو یه جستجو ، تو یه نگاه گذری یا هر چی دیدید ... برام اینجا نظر بذارید... حتما یه نظر بذارین.... حتی اگه اون روز من نبودم... اسماعیل محمدنژاد
مدت زیادی بود که چیزی ننوشته بودم. دلم برای کلبه تنگ شده بود ، وقتی داشتم میرفتم کلی فکر کردم که تو چه زمان هایی مطلب بنویسم توی وبلاگم و از سفرم براتون بگم. ولی خب نشد چون دسترسی به اینترنت نداشتم. ظاهرا واجب شد تو اولین فرصت یه لپ تاپ بخرم! با گوشی سعی کردم وبلاگ رو بروز کنم اما خیلی سخت بود مگر اینکه به کامپیوتر وصلش میکردم که اونم چون نوکیا سوآیت ( Nokia Suite ) نداشتم نمیشد و خلاصه نشد که بشه!! سفر خوبی بود. جای همگی خالی! فکر میکنم از تمام عید هایی که به شمال سفر کرده بودم این سفر و این عید بیشتر بهم چسبید ولی خب خیلی دلچسب تر می تونست باشه اگه ارتباطم با فضای مجازی قطع نمی شد. یک عالمه برنامه برای کوچه باغ عید داشتم که متاسفانه از چند جهت برنامه هام به هم ریخت. یکی از دوستان قرار بود از طرف فنز برام کاری انجام بده که نداد. از این طرف خودم یه قرار مصاحبه ی کوچولویی با شهیار قنبری عزیز داشتم و همه چی از جمله سوالات هم هماهنگ شد اما متاسفانه جوابش هنوز به دستم نرسیده ، البته خود شهیار بهم گفته بود که سرش شلوغه و تو اولین فرصت پاسخ میده ، هنوزم منتظر اون هستم. با چند تا از هنرمندان هم از طریق ایمیل تماس گرفتم برای مصاحبه که جوابی نیومده. خلاصه اینطوری شده که یه خورده دست دست میکنم برای کوچه باغ چهارم... تو فرصت های بهتر اگه شد از سفرم بیشتر میگم.