یادش بخیر ...این آهنگ همیشه روزهای آخر تابستان از تلویزیون پخش میشد...باز آمد بوی ماه مدرسهبوی بازیهای راه مدرسهامروز هوس کردم یک بازی وبلاگی راه بندازم. هر کسی توی وبلاگ خودش خاطرهی اولین روز مدرسه رو بنویسه و لینکش رو برای بقیه دوستان بذاره تا بخونیم ، ضمناْ اگه از دوران مدرسه رفتنش چیزی یا کسی هست که دلش براش تنگ شده از اون هم بنویسه ؛ هم خاطراتمون زنده میشه و هم از خواندن خاطرات بقیهی دوستان لذت میبریم و براشون نظر میگذاریم. هر کسی یک جور خاطرهای داره و فکر کنم کار جالبی باشه.پی نوشت: یادمه روز اول مدرسه همیشه از اینکه از خانواده جدا بشم ترس داشتم. به خصوص اینکه من آمادگی هم نرفته بودم و هیچ ذهنیتی نسبت به چند ساعت دوری توی یک محیطی خارج از خونه و دور از خانواده نداشتم. یادمه که روز اول رو با پدر و برادر بزرگم محمّــد ، پا به مدرسهی ابتدایی ابوذر ، ته یک کوچهی بن بست توی خیابون ده متری اول جوادیه گذاشتم.پدرم چون معلم بود رفت و با همکاراش خوش و بش میکرد و سفارش منو میکرد که هوامو داشته باشن. وقتی زنگ خورد من دستم رو جدا نمیکردم و نمیرفتم.اما به هر ترفندی بود منو راضی کردند که برم سر کلاس. بابام گفت برو من همین جا منتظرت میمونم تا بیای.منم قبول کردم و بدو بدو رفتم بالا سر کلاس نشستم ردیف اول کنار پنجره و از اونجا هی دست تکون میدادم که یعنی من حواسم بهتون هست دارم نگاهتون میکنم نذارید برید!!
- ۲ نظر
- ۰۲ مهر ۹۳ ، ۰۹:۱۴