اوین باری که با وبلاگش آشنا شدم از طریق یک پستی بود به اسم مریخیها! سعی میکردم هر از گاهی به وبلاگش سری بزنم. نوشته های جالبی داشت و گیرایی بالایی! این را فقط من نمیگویم ... تقریبا همهی کسانی که با وبلاگش آشنا شده بودند همین نظر را داشتند. نوشته هایش مثل آهنربا بود ... میکشید! جذب میکرد...این دختر اسمش میرا بود...کمی بعدتر از جریان آشنایی من با وبلاگش با یک سطر ساده خداحافظی کرد بدون اینکه اهمیتی بدهد که آیا کسی وبلاگش را میخواند ؟ کسی از رفتنش ناراحت می شود ؟ خیلی ساده خداحافظ ...چند روز پیش وقتی از محل کارم به سمت منزل میرفتم در نزدیکی میدان انقلاب یه کافه دیدم به اسم : " کافه میــــرا "نمیدونم چرا اما ناگهان ذهنم رفت به این سمت که نکند این همان میرای بیمعرفت باشد ...؟ خواستم بروم تو و از صاحب آنجا پرس و جو کنم و ببینم مالک کیست؟! یا دلیل انتخاب این اسمش چه بود؟! ولی کمی خجالت کشیدم و موکول کردم به زمانی که شاید با همسرم به این کافه رفتیم و یک قهوه خوردیم! به این بهانه شاید بشود بهتر پرس و جو کرد!! مطمئناً صدها میرای با ربط و بی ربط به میرا راد وجود دارند اما نمیدانم چرا ناگهان اسم این کافه مرا به یاد همان میرا انداخت!!داشتم فکر میکردم اگر واقعاً این میرا همان میرا باشد که شاید با کاوه آمده و کافه ای در آنجا راه انداخته چه حرفی به او خواهم گفت؟! احتمالاً ..." خیلی بی معرفتی!! "البته امیدی نیست! این ها که گفتم بیشتر به توهم نزدیک تر است تا واقعیت!! درصد رویارویی با میرای واقعی کمتر از صفر است !! اما بهانه ای شد تا دوباره به یاد همان میرا بیفتم ... میرا راد ...جایت بین وبلاگ نویسان خیلی خالیست ... پینوشت : در روایات آمده است که این کافه نامش را از کتابی به همین نام نوشته کریستوفر فرانک گرفته است ؛ اما هنوز من اطلاع دقیقی از این موضوع ندارم!!
- ۰ نظر
- ۰۸ مرداد ۹۳ ، ۰۷:۴۰