Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدرسه» ثبت شده است

امروز حس آخرین روز تابستان رو دارم...حس اون روزهایی که کتاب‌های سال جدید تحصیلیمو می‌چیدم دورم و اگر جلد نشده بودند جلدشون می‌کردم و می‌گذاشتم سر جاشون. حس آخرین روز تابستان همیشه حس عجیبی بوده ؛ حسی که نمی‌دونی خوشحالی از شروع سال تحصیلی یا ناراحتی از تموم شدن تابستانی پر از وقت‌های آزاد و تفریح و سرگرمی و ...مدرسه رفتن اما لذت‌بخشه. نمی‌خوام کلیشه‌ای بنویسم که ای کاش برمی‌گشتم به دوران مدرسه! نه من از دورانی که گذروندم راضیم و به دنبال چیزی توی اون دوره نمی‌گردم که جا گذاشته باشم و بخوام برگردم به اون دوره!! اما می‌خوام بگم من از کل دوران تحصیل توی مدرسه از ابتدایی تا دبیرستان لذت بردم و هیچ‌وقت به دنبال پیچوندنش نبودم! شما هم که این پست منو می‌خونی اگر محصلی بدون که الان باید از درس خوندن و این دوره‌ی زیبای زندگیت که هیچ دغدغه‌ای به جز تحصیل علم نداری لذت ببری که بعدها حسرت این روزها رو نخوری!با ربط و بی ربط نوشت:شروع فصل زیبا و عاشقانه و رنگارنگ پاییز به همه‌ی دوستان نازنینم و شروع سال تحصیلی جدید ۹۵-۹۴ به همه‌ی دانش‌آموزان و دانشجویان گرامی مبـــــارک...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز یک بنده خدایی اومد داشت درد و دل می‌کرد. یه جوان 30 - 32 ساله بود ؛ می‌گفت من وقتی بچه بودم و مدرسه می‌رفتم تو مدرسه هرچی که می‌شد اول از همه قبل از اینکه بپرسن کار تو بوده یا نه منو تنبیه می‌کردن و بعد می‌پرسیدن چه کار کردی؟! می‌گفت یکی از تنبیهاتی که می‌شده این بوده که با شلنگ میزدن توی سرش! می‌گفتم نزن لا مذهب این کله اگرم چیزی توش بود پکید! سرم ترکید نزن!وقتی داشت این حرف‌ها رو می‌زد داشتم به این فکر می‌کردم که این فرد - جدا از اینکه بچه شر و شیطونی بوده یا نه ، مقصر بوده یا نه که تنبیه می‌شده - چه حق بزرگی به گردن آدم‌هایی داره که اینجوری تنبیهش می‌کردن ... تنبیه باید حد و مرز معینی داشته باشه وگرنه باعث فرار و بیزاری بچه‌ها از مدرسه و تحصیل می‌شده و میشه ، کما اینکه روی این فرد هم همین تأثیر منفی رو گذاشته و این فرد بعد از دوران ابتدایی ترک تحصیل کرده.این آدم اگر درس رو ادامه نداد و یا اگر توی زندگیش بخاطر ترک تحصیلش به مسیری رفته باشه که نباید می‌رفته گناهش به گردن کسانی هستش که با روش‌های غلط تربیتی زندگی یک فرد رو از این رو به اون رو کردند.مدرسه باید فضای تربیت و تعلیم می‌بوده اما بیشتر فضای تنبیه و تخلیه‌ی انرژی‌های ناظم‌ها و مدیران و معلم‌ها بود! البته این موضوع عمومیت نداره اما حتی یک مورد هم نباید اتفاق بیفته ؛چرا که روی یک عمر زندگی یک انسان تأثیر منفی میذاره. این بجز حق‌الناس میتونه باشه؟؟
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

یادش بخیر... امروز یهو یاد دوران دبستان افتادم... دبستان ابوذر... خانم خدایی ...  کاش وقتی بچه بودم هم یه دفتر خاطرات داشتمو توش خاطراتمو می نوشتم که یادم نره... یاد بچه ها... معلما... یادمه سال دوم یا سوم ابتدایی بودم ، یه معلم داشتیم خیلی مهربون بود. تا جایی که یادمه تمام معلمای دوران ابتداییم خانوم بودن ؛ من اون معلم رو خیلی خیلی دوست داشتم. یه روزی اون معلم به یه دلیلی گفت بچه ها من دارم میرم و بعد من معلم جدیدی براتون میاد. یادش بخیر چقدر گریه کردم... گریه کردیم! دلم براش تنگ شده ، کاش هر جا هست همیشه دلش شاد باشه...من خیلی وقتا یاد دوستام میفتم. حتی هنوز اسم بعضیا رو یادمه. بابک ، کاوه آهنگران ، مسعود برزگر ، علی خدایی ، محمد و آیدین خرمدل ، حمزه ولایی ، کاشفی ، شروین... از معلما فقط اسم معلم اول ابتداییم رو یادمه! خانم خدایی! اون موقع صبح و بعد از ظهر بودیم! یه هفته صبح یه هفته بعد از ظهر! مدیر صبح ها آقای مرادی بود و بعد از ظهرا آقای شادمانی! ناظمامون... آقای نظری بود و آقای خالقی! بهش میگفتیم خشن! همش دستش خط کش بود و میزد! من یه بار از دستش کتک خوردم اونم به جرم نکرده! یادمه کل کلاس و با خط کش زد! از دوستام دیگه کسی و به اسم به خاطر نمیارم ؛ بعضیا رو هم چهره هاشون یادمه اما جالب اینه که از دوران راهنمایی و دبیرستان دوستان زیادی تو خاطرم نیست!! شاید یکی دو نفر اونم فقط صورتاشون یادمه نه اسماشون! امروز که 13 فروردین بود و سیزده بدر ، دوباره  یادشون افتادم. یاد مشقا... یاد اون دفترچه یادداشت کوچیکم که توش مینوشتم چیا دارم تا فراموشم نشه! و ... و یاد پیک شادیم! همون که همش عیدا با من میومد مسافرت و با من بر میگشت!! اما لاشم باز نمیشد!! یاد شبای سیزده بدر افتادم که بعد از کلی بازی و خستگی وقتی بر میگشتم خونه تازه یاد پیک شادی خالیم میفتادم و کلی گریه میکردم... بنده خدا خواهرم تا صبح برام همشو پر میکرد بعضی جاهاشم خالی میذاشت!!!  من همیشه نمراتم بیست بود! میرزا بنویس خوبی نبودم!! هیچ وقت!! اما ذهنم همیشه فعال بود! با هوش بودم و درسو تو کلاس یاد میگرفتم! اما یه مشق نوشتن من حتی یه صفحش هم کلی طول میکشید!! پیک شادی یادت بخیر... دوستای گلم یادتون بخیر... بچه ها دنبال خیلیاتون گشتم ، تو ف.ب ، تو ت.ئ.ی.ت.ر ، تو تمام موتورهای جستجو دنبالتون گشتم اما هیچ کجا نبودید... اگه یه روزی این مطلبو خیلی اتفاقی تو یه جستجو ، تو یه نگاه گذری یا هر چی دیدید ... برام اینجا نظر بذارید... حتما یه نظر بذارین.... حتی اگه اون روز من نبودم... اسماعیل محمدنژاد

  • ۰ نظر
  • ۱۳ فروردين ۹۱ ، ۲۱:۵۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی