Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معلم» ثبت شده است

چند روزی بدجوری دچار نوستالژی دوران کودکیم و به خصوص مدرسه شدم. همش میشینم و عکس های اون زمان رو نگاه میکنم. دلم خواست عکس اول ابتداییم رو بذارم تو وبلاگم. دیروز آلبوم عکسمو باز  کردم و به رغم اینکه نگران این بودم که نکنه با باز کردن چسب برگه ی آلبومم عکسم و یا خود اون برگه خراب بشه ، بازم این عکس رو برداشتمو اسکن کردم تا بذارم تو وبلاگم. آخه از بین این همه دوستخوب حتی یه عکس یا یه نشونی هم تو اینترنت نبود یا حداقل به چشم من نخورد. گفتم این عکسو بذارم بلکه شاید یکی از اونایی که تو این عکس هستن خودشونو ببینن و منو به یاد بیارن و دوباره شاید همدیگه رو یه روزی ببینیم... برای دیدن عکس در سایز اصلی کلیک نمایید  کلاس ۱/۱ - دبستان ابوذر - جوادیه تهران - ۱۳۷۴/۰۲/۱۷ اون خانوم مهربون که تو عکسه معلومه که معلم کلاسه!! خانوم خدایی! ایشالله همیشه سلامت باشه. سمت چپ خانوم خدایی ، علی خدایی هستش ( پیراهن ۴ خونه پوشیده ) تو ردیف بالا دیگه اسامی رو به خاطر نمیارم متأسفانه.  تو ردیف پایین از سمت چپ اونی که وایساده اسمش " حمزه ولایی " هستش. اولین نفری که نشسته کنارش منم! همیشه دست به سینه بودما!! کنارم " مسعود برزگر نشسته که خیلی با هم دوست بودیم و البته خیلی شیطون بود. کنار مسعود یکی از دوستای خیلی خیلی عزیزم بود که اسمش یادم نمیاد. نمیدونم احسان بود یا محسن شایدم هیچ کدوم...! متأسفانه بقیه رو هم به خاطر نمیارم. دلم برای همشون تنگ میشه. فقط میخوام براشون آرزو کنم که همیشه سلامت و خوشحال باشن با جیبی پر از پول....
  • ۰ نظر
  • ۱۵ فروردين ۹۱ ، ۲۲:۲۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

یادش بخیر... امروز یهو یاد دوران دبستان افتادم... دبستان ابوذر... خانم خدایی ...  کاش وقتی بچه بودم هم یه دفتر خاطرات داشتمو توش خاطراتمو می نوشتم که یادم نره... یاد بچه ها... معلما... یادمه سال دوم یا سوم ابتدایی بودم ، یه معلم داشتیم خیلی مهربون بود. تا جایی که یادمه تمام معلمای دوران ابتداییم خانوم بودن ؛ من اون معلم رو خیلی خیلی دوست داشتم. یه روزی اون معلم به یه دلیلی گفت بچه ها من دارم میرم و بعد من معلم جدیدی براتون میاد. یادش بخیر چقدر گریه کردم... گریه کردیم! دلم براش تنگ شده ، کاش هر جا هست همیشه دلش شاد باشه...من خیلی وقتا یاد دوستام میفتم. حتی هنوز اسم بعضیا رو یادمه. بابک ، کاوه آهنگران ، مسعود برزگر ، علی خدایی ، محمد و آیدین خرمدل ، حمزه ولایی ، کاشفی ، شروین... از معلما فقط اسم معلم اول ابتداییم رو یادمه! خانم خدایی! اون موقع صبح و بعد از ظهر بودیم! یه هفته صبح یه هفته بعد از ظهر! مدیر صبح ها آقای مرادی بود و بعد از ظهرا آقای شادمانی! ناظمامون... آقای نظری بود و آقای خالقی! بهش میگفتیم خشن! همش دستش خط کش بود و میزد! من یه بار از دستش کتک خوردم اونم به جرم نکرده! یادمه کل کلاس و با خط کش زد! از دوستام دیگه کسی و به اسم به خاطر نمیارم ؛ بعضیا رو هم چهره هاشون یادمه اما جالب اینه که از دوران راهنمایی و دبیرستان دوستان زیادی تو خاطرم نیست!! شاید یکی دو نفر اونم فقط صورتاشون یادمه نه اسماشون! امروز که 13 فروردین بود و سیزده بدر ، دوباره  یادشون افتادم. یاد مشقا... یاد اون دفترچه یادداشت کوچیکم که توش مینوشتم چیا دارم تا فراموشم نشه! و ... و یاد پیک شادیم! همون که همش عیدا با من میومد مسافرت و با من بر میگشت!! اما لاشم باز نمیشد!! یاد شبای سیزده بدر افتادم که بعد از کلی بازی و خستگی وقتی بر میگشتم خونه تازه یاد پیک شادی خالیم میفتادم و کلی گریه میکردم... بنده خدا خواهرم تا صبح برام همشو پر میکرد بعضی جاهاشم خالی میذاشت!!!  من همیشه نمراتم بیست بود! میرزا بنویس خوبی نبودم!! هیچ وقت!! اما ذهنم همیشه فعال بود! با هوش بودم و درسو تو کلاس یاد میگرفتم! اما یه مشق نوشتن من حتی یه صفحش هم کلی طول میکشید!! پیک شادی یادت بخیر... دوستای گلم یادتون بخیر... بچه ها دنبال خیلیاتون گشتم ، تو ف.ب ، تو ت.ئ.ی.ت.ر ، تو تمام موتورهای جستجو دنبالتون گشتم اما هیچ کجا نبودید... اگه یه روزی این مطلبو خیلی اتفاقی تو یه جستجو ، تو یه نگاه گذری یا هر چی دیدید ... برام اینجا نظر بذارید... حتما یه نظر بذارین.... حتی اگه اون روز من نبودم... اسماعیل محمدنژاد

  • ۰ نظر
  • ۱۳ فروردين ۹۱ ، ۲۱:۵۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی