خواست خدا
سال گذشته آلبوم دوم راما به بازار آمد. یکی از آهنگ های این آلبوم که خیلی به دل من نشست آهنگ زیبای " درخت و برگ " بود که اگر اشتباه نکنم شعر و آهنگ آن کار خود راما بود.اولین باری که این آهنگ رو شنیدم واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم؛خصوصا وقتی بیت آخر رو می خوند اشک از چشام جاری می شد. چون هم آدم احساساتی هستم و هم با موسیقی ارتباط عجیبی برقرار می کنم.از زیبایی کار که اصلا نمی شه گذشت. شما هم این شعر رو در ادامه بخونید تا ازش لذت ببرید! آخرای فصل پاییز،یه درختی خشک و تنهاتنها برگی روی شاخش مونده بود میون برگایه شبی درخت به برگ گفت: کاش بمونی در کنارمآخه من میون برگا فقط تنها تو رو دارموقتی برگ درخت و میدید داره از غصه می میرهبا خدا راز و نیاز کزد اونو از درخت نگیرهبا دلی خورد و شکسته گفت نذار از اون جدا شمای خدا کاری بکن که تا بهار همین جا باشم برگ تو خلوت شبونه از دلش با خدا می گفتغافل از اینکه یه گوشه باد همه حرفاشو میشنفتباد اومد با خنده ای گفت: آخه این حرفا کدومه؟!با هجوم من رو شاخه عمر هر دو تون تمومه یه دفعه باد خیلی خشمگین با یه قدرتی فراوونسیلی زد به برگ و شاخه تا بگیره از درخت جونولی برگ مثل یه کوهی به درخت چسبید و چسبیدتا که باد رفت پیش بارون،بارونم قصه رو فهمیدبارون گفت با رعد و برقم می سوزونمش تا ریشهتا که آثاری نمونه دیگه از درخت و بیشه ولی بارونم مثل باد توی این بازی شکست خوردبه جایی رسید که بارون آرزوش این بود که می مرد برگ نیفتاد و نیفتاد،چونکه این خواست خدا بودهرکی زندگیشو باخته دلش از خدا جدا بودخدا می دونه چقدر نوشتنش سخت بود برام..! داشت اشکم در میومد!