کتابخانه ای پر از کتابهای نخوانده
سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۱، ۱۰:۴۵ ب.ظ
همیشه از بچگی به ما یاد دادن که " کتاب بهترین دوست ماست! " ولی مشکل همیشگی نظام آموزشی ایران این بوده که هیچ وقت مفاهیم رو به ما نیاموختند!!
اینکه یعنی چی که کتاب بهترین دوسته؟ اینکه باید کتاب خوند و چرا باید خوند؟ اصلا اینکه چی باید خوند؟ خیلی وقتها شده که کتابی رو هدیه گرفتیم و یا کتاب رو دیدیم و خریدیم! حتی دیدم کسانی رو که کتاب رو میخرند چون از جلدش خوششون اومده! کلا مدتی هست که خودم به جرگه ی کتاب خونها اضافه شدم! قبلا خیلی کم میخوندم! نهایتا سالی دو تا! ولی همیشه به کتاب خوندن علاقه داشتم. یه وقتی بود که هر زمان یه کتاب غیر از کتاب درسی باز میکردم همش معادلات ریاضی و شیمی و فیزیک جلوی چشمام رژه میرفتن و اعصابم خورد می شد و به خودم میگفتم بجا کتابای غیر درسیم بشینم کتاب درسیامو بخونم کنکور قبول شم! شاید یکی از دلایل نخوندن کتاب تو این چند سال اخیر همین بود. ولی همه ی ما خیلی زمانهایی رو براحتی و در غفلت از دست میدیم. زمانهایی که میشه تو اون ساعات کتاب خوند. ولی بجای خوندن کتاب عموما سعی میکنیم تفریح کنیم ؛ شاید اینم یکی از کمبودهای ماست! کمبود از سرگرمی و تفریح و هیجان درست و حسابی!
همیشه عادت کردیم به اینکه یهویی یه کاری انجام بدیم. من خودم هیچ وقت نتونستم برنامه هایی رو که برای حتی یک هفته برنامه ریزی کردم بیش از یک یا دو روز اجرا کنم! خیلی عوامل هست که توی برنامه ریزی ها و بهم ریختگیشون دخیله ؛ مهمترینش اینه که بلد نیستم برنامه ریزی کنم! مثلا وقت برنامه ریزی گاهی جو میگیره و تو 24 ساعت که حداقل 7-8 ساعتش رو خوابم 25 مدل کار مختلف رو برای خودم برنامه ریزی میکنم که انجام بدم!! خیلی وقتها در طول این سالها بوده که برنامه ریزی کردم در طول روز یک ساعت کتاب بخونم و یا کارهای دیگه... ولی از اونجا که اینجا ایرانه و همه ی کارها یهویی انجام میشه ، مثلا یه روزی برنامه ریختم که فلان ساعت کتاب بخونم ، فلان ساعت برم بیرون فلان کارو انجام بدم و ... ولی یه تماس تلفنی از یه دوست ، یه بیرون رفتن الکی ، یه خرید ناگهانی ، یه مهمونی یه شام یه عروسی و خیلی چیزای دیگه باعث میشه نه تنها اون ساعت که خیلی ساعت های قبل و بعد از اون ساعت رو هم از دست بدم!
احتمالا خیلی ها هم هستند که مثل من نمیتونن یه کار برنامه ریزی شده انجام بدن! به اصطلاح " کار برنامه ریزی شده به ما نیومده! "
اون چیزی که منو وا داشت به نوشتن این پست و جرقه ی اصلیش بود این بود که امروز یه مستندی نگاه میکردم ، یه فردی رفته بود کتاب فروشی برای تعطیلاتش کتاب خرید. البته قبل و بعد از اون هم خیلی ها اومدن و کتاب خریدن و اون تعداد بالای خرید کتاب برام جالب بود. البته ناگفته نمونه اون کتاب فروشی تو یه شهر قدیمی و کوچک هلند بود! جدا از تعداد بالای مراجعین ( در حالی که اینجا کتاب فروشی ها اکثراً مگس می پرونند! مگ اینکه کتاب فروشی مربوط به دروس کنکوری و دانشگاهی باشه! ) هدف اون خریداری که برای تعطیلاتش و سفر دو هفته ایش کتاب خریده بود برام جالب بود! به خودم گفتم:
" ما که میخوایم بریم سفر اول باید کلی پول جمع کنیم تا خیالمون از بابت جیب راحت باشه! جیب که نه! از بابت شکم راحت باشه که هر جا رسیدیم یه غذای توپ بخوریم! یه تفریحگاه درست و حسابی بریم و پول داشته باشیم خرج کنیم و... بعد از جور شدن پول از یک هفته زودتر فکر همه ی مقدمات سفر و پیش و پس سفر رو میکنیم حتی فکر اینکه شارژر یادم نره رو هم میکنیم و توی کاغذ یادداشت میکنیم یادمون نره! اما تنها چیزی که هیچ وقت 90% ماها حتی به فکرش هم نمی افتیم اینه که یه کتاب خوب بخریم داریم میریم سفر بخونیمش!!! "
راستش به اون خریداره حسودیم شد!
- ۹۱/۰۳/۱۶