بارانی که این روزها می بارد
يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۴۳ ب.ظ
بارانی که روزهابالای شهر ایستاده بودعاقبت باریدتو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی... تکلیفِ رنگ موهاتدر چشم هام روشن نبودتکلیفِ مهربانی ، اندوه ، خشم و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم تکلیفِ شمع های روی میز روشن نبود من و تو بارهازمان را در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیمو حالا زمان داشت از ما انتقام می گرفت در زدیباز کردمسلام کردیاما صدا نداشتیبه آغوشم کشیدیاماسایه ات را دیدم که دست هایش توی جیبش بود به اتاق آمدیمشمع ها را روشن کردمولیهیچ چیز روشن نشدنورتاریکی را پنهان کرده بود... بعدبر مبل نشستیدر مبل فرو رفتیدر مبل لرزیدیدر مبل عرق کردی پنهانی،بر گوشه ی تقویم نوشتم:نهنگی که در ساحل تقلا می کندبرای دیدن هیچ کس نیامده است از : گروس عبدالملکیان منبع:temenna.blogfa.com