من حالم خوب نیست...
جمعه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۲۸ ق.ظ
هفتهی دیگه مراسم ازدواج من برگزار میشه و قاعدتاْ باید حالم خیلی خوب باشه و دلم شاد ...ولی نیست...حالم خوش نیست...جز آهـــی از ته دل چیزی نمیخوام...من از این زندگی مسخره هیچی نمیخوامجز یه پیانو و یه حنجره هیچی نمیخوامهرچی خواستم نه ، به هر چی که نخواستم رسیدمحالا جز عمر گره تو گره هیچی نمیخوامهیشکیو داشتم و هیچوقت ننوشت و دیگه مناز تو هم دفتـــر بی خاطــــره ، هیچی نمیخوامتا سر از خاطرهی دستای رنگی در آرمجز قلم ، وقتی پر از جوهــــره هیچی نمیخوامنبین از عشقای تو بچگی هیچی نمیگمجز تو و بادکنک و سُرسُره هیچی نمیخوامتیکه چوبی اگه باشه اسب کودکیهای منهباد اگه میوزه جز فِرفِره هیچی نمیخواممن از این زندگی مسخره هیچی نمیخوامجز یه پیانو و یه حنجره هیچی نمیخواموقتی از بی طپشی دنیا عقیمه واسه منغیر عشق ، این طپش باکـــره هیچی نمیخوامبی چشای تو ، بجز آینه و چشمای خودمکه تو بارون جدایی تَره هیچی نمیخوامتوی شعر اونکه با من زندگی کرده دلـــــمــــهجز جَـــوون موندن این شاعـــره هیچی نمیخوامهی میپرسن چی میخوای؟ اونکه میخوام نیست!اما باز انگاری گوش خلایق کَره! هیچی نمیخــــــوام!بس که مُردم رو صلیب ستم بی خبراغیر عیسایی از این ناسِره هیچی نمیخواممن از این زندگی مسخره هیچی نمیخوامجز یه پیانو و یه حنجره هیچی نمیخوامهرچی خواستم نه به هر چی که نخواستم رسیدمحالا جز عمر گره تو گره هیچی نمیخوام