Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۲۵۶ مطلب با موضوع «روز نوشت» ثبت شده است

روی عکس کلیک کنید تا در ابعاد بزرگتر دیده شود   امروز یک سری به سایت همراه اول زدم ببینم جریان این قرعه کشی های همراه اول چه جوریه؟ واقعا طرح خوبیه هفته های دویست میلیونی! فکر کن من برنده شم! در عرض یک روز برای تمامش برنامه ریزی میکنم که چجوری هزینش کنم! اما توی سایت یک نکته ای دیدم که برام جالب بود!توی تصاویر صفحه ی اول سایت زیر شعار " هیچکس تنها نیست همراه اول! " انگلیسی نوشته بود : Nobody Is Alone! Hamrahe Avval به نظرم معنی درستی نمیده ! و باید این رو می نوشتند : Nobody Is NOT Alone! حالا سوال اینجاست : یعنی من دارم اشتباه میکنم یا یک شرکت به این بزرگی کسی رو نداشت که بهشون بگه درستش چیه؟!
  • ۰ نظر
  • ۲۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۵:۳۶
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

یادم هست که می گفتند شکستنی است ... شکستنی باید بشکند ! حال اما ... دل است دیگر ... گاهی دلم میگیرد ... دل برای گرفتن است ... برای خسته شدن ... برای شکستن است ...

  • ۰ نظر
  • ۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۴۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امشب با بانو رفتیم سینما تئاتر لاله ، روبروی پارک لاله. ساعت 21 بود که رسیدیم. یعنی دقیق رأس ساعت! هنوز تئاتر شروع نشده بود. ردیف پنجم نشسته بودیم.جامون خوب بود. یکمی گوشه بودیم ولی از نظر نزدیکی و دوری جامون مناسب بود.تئاترش خیلی خنده دار بود و به هر دومون خوش گذشت. جای همگی خالی...
  • ۰ نظر
  • ۱۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۶:۱۳
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز خیلی اتفاقی ترانه ای رو شنیدم از شروین سهرابیان. یادش بخیر چه سالهایی بود... انگار اون سالها یک رنگ و بوی دیگه ای داشت. چقدر لذت بخش بود همه چیز. چقدر زندگی کردن ساده تر بود و چقدر عاشقانه ها لذت بخش تر و شنیدنی تر بودند ... اوایل دهه ی هشتاد رو میگم ... خیلی از ترانه های موندگار مربوط به همون دوران میشن ... یکی از اون ترانه های بیاد موندنی آهنگ Rain از آلبوم فرزند حوا بود که یکی از آخرین کارهای شادمهر عقیلی بعنوان گیتاریست قبل از هجرتش به آمریکا محسوب میشد. اون موقع ها هنوز هم آلبوم ها بیشتر به صورت کاست پخش می شدند و سی دی خیلی طرفدار نداشت...قیمت هر آلبوم در حد 500 تومن یا 600 تومن بود. کاور روی جلد این آلبوم رو هم بیاد دارم. و یکی از چیزهایی که همیشه دوست داشتم راجع بهش بدونم این بود که " محمد رضا احمدیان " کی بود؟! اون سالها اکثر آلبوم ها این تیتر رو داشتند : " به اهتمام محمد رضا احمدیان " دوست دارم این ترانه رو با هم بشنویم...   ساخت فلش مدیا پلیر
  • ۰ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۱۴
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
دوست می دارمـش  امـّـامی تـرسم بـگویــم و بگـویـد  مرسـییــا بگویـد بـه این دلـیـل و آن دلـیـل دوسـتـم نـداردیــا چـه می دانـممثـل خیـلیـهـا بگـویـد لیـاقـتـم بـیـشـتـر از این حرفـهاسـتمی تـرسـم از اینــکـه هـرچـیـزی بـگویـد جُـزمــَــن هـم دوسـتت دارم ...
  • ۰ نظر
  • ۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۰۳
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
ای ایران ای مرز پر گوهر ای خاکت سرچشمه ی هنر دور از تو اندیشه ی بدان پاینده مانی و جاودان ...   این ابیاتی بود که با صدایی رسا و یک دست از سوی تماشاگران فیلم سینمایی اخراجی های 2 در سالن ناخود آگاه بر لبها جاری می شد ... اخراجی های 3 که آمد سیاسی بود و سیاسی با آن و سازنده اش برخورد شد. کمتر کسی فهمید که چه گفته ؟ حرف حسابش چیست؟ آنها که سبز بودند آن را تمسخر انقلاب رنگیشان می دانستند و آنها که سبزی نبودند انگ های دیگر چسباندند... اما مهم اینجاست که جدا از همه ی شوخی های فیلم هایش حرفی خاص دارد ... او ... مسعود ده نمکی ... و قبل از او ابراهیم حاتمی کیا ... حاتمی کیا را وقتی بچه بودم شناختم ... وقتی معلم پرورشی مدسه مان ما را به تماشای " بوی پیراهن یوسف " برد ... و یا وقتی اعتراض های نابینای جـــــــــــــــانبازش را در " از کرخه تا راین " فریاد زد ... حاتمی کیا و ده نمکی جا مانده از نسلی هستند که حرفی برای گفتن دارند ... حرفی واحد با زبان مختلف ! یکی تلخ و خشک و دیگری تلخی نهفته در پشت لبخندها ... اساساً نمی نویسم که ستایششان کرده باشم و یا اینکه منتقد سینمایی شده باشم و ادای منتقدان را در بیاورم ... نه ... من خوشحالم ... خوشحالم که در دوره ای زندگی می کنم که هنوز هم کسی هست حرفهایی برای گفتن داشته باشد ... حرفهایی از سر دل و نه از سفره ی فیلم های درجه چندمی غربی ... خوشحالم که قهرمان فیلم هایشان آزاده ها و رزمنده های این مرز و بوم هستند ... نه زیبا رویانِ ... این روزها درگیرم ... ذهنم درگیر است و روح و دلم خدشه دار ... می ترسم ... می ترسم از آینده ی مملکتی که مجلس و دولتش نه برنامه دارند و نه سواد و نه ادب ! می ترسم از دولتی که روزی سقط جنین را باب می کند تا جلوی رشد جمعیت را بگیرد و روزی دیگر مجلسش قانون می گذارد برای ممنوعیت سقط جنین ! اینقدر خانواده ایرانی سخیف و بی ارزش شده که از بیرون برای فرزند آوردنش تصمیم می گیرند! یک روز می گویند نزا و روزی دیگر چند قلو می خواهند!! مملکتی را از شاه ستمگر و فاسد گرفتیم و به درستی انقلاب کردیم تا فاحشه خانه هایش جمع شوند و خدا به خانه ها و دل های مردم باز گردد ... این روزها اما دوباره برگشته اند ... روسپی ها را می گویم ... با قدرت تر و بی حیا تر ... آن موقع اگر برای خود جایی معین داشتند امروز اما نه در نهان که در آشکارِ این شهر، روزها و شبها اطراف ما پرسه می زنند ..!! تویی که می گویی دوران این حرف ها گذشته ... تویی که به فیلم ها و عقایدشان می خندی ... تویی که دم از آزادی می زنی ... تو بدان ... حرف جنگ حرف حساب است ... من هم مثل تو جنگ را نه دیده ام و نه دوست دارم که ببینم ... اما همه با هم ببینیم که برای چه فرزندان و برادران و خواهران ما شهید شدند ؟ اگر قرار بر این بود ای کاش دست هایمان را از همان اول بالا می بردیم ...!! کاش کُشته نمیدادیم ... من هر روزی که مسیر خانه تا دانشگاه و یا خانه تا محل کارم را طی میکنم بیشتر از گذشته می ترسم ... فحشا مثل سیل شده ! چون سیلاب که همه چیز را می شوید و نم نمک به پایین دست می رسد فحشا از بالای شهر نم نمک به سمت پایین شهر سرازیر می شود ... کم کمک ساپورت پوشان بیشتر می شوند ... کم کمک رنگ های ساپورتهایشان از مشکی ای که فقط طرح اندامشان را نمایان می کرد به رنگ پایی در آمده که اصلا معلوم نیست چیزی به پا دارند یا نه !! کم کمک مانتو های رنگ و وارنگشان جای خود را به پیراهن هایی داده اند که دیگر دکمه ای ندارند!!! و حتی گاهی نافشان را هم بیرون می گذارند تا شاید بشود از آنجا تشخیص داد " بچه ی ناف خراب آباد "-َند !! ما خیلی عقبیم ... روزی که سی دی فقر و فحشا را بخاطر جذبه ی اسم و آوازه اش خریدم و هیچ چیز از آن نفهمیدم (!) ندانستم که پیش بینی امروز بود!! کم کم آمار زنانی که به شوهرانشان خیانت می کنند رو به فزونی است ! این فحشا اما نه از فقر مادی که از فقر فرهنگی است ... کم کمک سن دختران باکره کم می شود ... 25 ... 22 ... 18 ... ما فقط به سینما می رویم که بخندیم یا هورا بکشیم و یا هـــــــــو کنیم ... و باز هم بیشتر اوقات بدون اینکه چیزی به داناییمان اضافه شود بر میگردیم ... یک بار هم که شده به حرف هایشان گوش کنیم و دقیق شویم ... شاید فهمیدیم اشکال کارمان از کجاست ... کار ما اشکال دارد ... شک نکن ... من نه می دانم و نه میخوانم ... کاش لااقل اگر کسی حرف هایش را به تصویر کشید چشم ها و گوش هایم باز باشد ... کسانی مثل ده نمکی و حاتمی کیا ... کسانی مثل چمران و آوینی و شریعتی که عکس هایشان را بیشتر از گفته هایشان می شناسم ...!   **** پانویس : دلم گرفته بود از شنیدن خبر خیانت زنی به شوهرش ... رابطه ی نامشروع و حضور شوهر در هنگام ارتکاب ... این دومین خبر در محلمان بود ... کاش کسی بر سر قانون گذار فریاد می زد که قانونش را عوض کند ... که حداقل چنین مردی مجبور نباشد برای تحمل نکردن این لکه ی ننگ و کثافت بخاطر عدم توانایی مالی در پرداخت مهریه پشت میله ها روزهایش را شب کند یا مثل یک جا کلیدی مجبور به وصله شدن با او باشد ...! زنی که خیانت می کند و مهریه هم طلبکار است !! اگر دیدی تلخ نوشتم برای همین بود ... شتابان نتیجه نگیر که این پسرک یا سپاهی است یا بسیجی ! برای عذاب کشیدن از شنیدن این خبر فقط باید " آدم " باشی تا دلت آتش بگیرد ... کاش یک نفر هم پیدا می شد داستان زندگی این مرد ها را به نمایش می کشید که کمتر از رزمندگان کار نکرده اند !! آنان اگر یک دشمن واحد داشتند که توپ و تفنگ داشت ، مردهای امروز ( آنهایی که واقعا مرد هستند! ) در چند جبهه مبارزه میکنند ... هم باید با اقتصاد ضعیف مبارزه کنند هم باید برای حفاظت از بنیان خانواده تلاش کنند و هم باید پدر باشند تا کشور جوان باشد و هم بدون حمایت مسئولان برای فرزندشان کوه باشند و هم برای زنانشان کافی ...!! همین و بس ...
  • ۰ نظر
  • ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۲۹
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
دوستی میگفت : همیشه مراقب کسی که خیلی به او محبت داری باش ! او اولین کسی است که به دنبال ضربه زدن یا ناراحت کردن توست! راست می گفت انگار ! شاید محبت زیادی موجب توقع میشود ... توقع از این که محبت تو وظیفه ی توست! پس باید محبت کنی و اگر نکنی یعنی توقعی را بر آورده نکردی ! یعنی تو بدی !! دلم از این روزهای تنهایی گرفته ... دلم از آدم های دور و برم - که به هر کدامشان نگاه می کنم یاد ضربه های بی وقفه شان به قلبم میفتم - گرفته . دلم از دست کسانی که روزی برایم عزیز بودند گرفته ... و هنوز هم سوالم اینجاست ... روی میز ... به کدامین جرم قلبم را شکستی ...؟
  • ۰ نظر
  • ۲۲ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۰۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
مدت زیادی بود که سری به گذشته ها نزده بودم ... گاهی مرور خاطرات یک سری چیزهایی رو بیاد آدم میاره که حتی بعضیاشون با وجود اینکه تو زمان خودشون خیلی برات مهم بودن ولی دیگه الان تو ذهنت نیستند! امشب سری زدم به صفحات قدیمی تر وبلاگم... چقدر مطلب نوشتم... چند سال گذشت...  خاطراتم از یادم نرفته بودن ولی نوع نوشتارم رو به کلی فراموش کرده بودم و بعضی جاها به خودم میگفتم : واقعا اینارو من نوشتم؟! چه خوب نوشتم! یادآوری گذشته فایده ای نداره ولی خوبه از برخی اتفاقات که دیگه برگی از خاطراتت شدن درس بگیری و بگی : راستی اینجا رو اشتباه کرده بودم! یادم باشه دیگه تکرارش نکنم!
  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۴۶
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
برای عید امسال من خیلی دلم میخواست بانو رو به چند جای تفریحی و فرهنگی که تا حالا نرفتیم ببرم . برای همین چندین جای مختلف رو از اینور و اونور و از اینترنت جستجو کردم . یکی از جاهایی که قرار بود بریم و قسمت نشد موزه ی رضا عباسی بود که از طریق یکی از دوستان که از اونجا بازدید کرده بود و کلی هم تعریفش رو می کرد باهاش آشنا شدم . اما به دلایلی کنسل شد و افتاد برای بعد. جمعه هم قرار بود صبح زود بریم دربند اما اون هم بدلیل کسالت و سرفه های خشک و شدید من کنسل شد ! اما امروز عزمم رو جزم کردم که به هر طریقی هست این نوار کنسلی رو از بین ببرم و هر طوری شده با بانو بریم به دیدن یکی دیگه از نقاط جذاب و دیدنی و فرهنگی تهران ، موزه جواهرات ملی .این موزه توی خیابون فردوسی ( نزدیک به میدان امام خمینی ) مقابل سفارت ترکیه قرار داشت. من و بانو و برادرش سه تایی رفتیم اونجا ! وقتی رسیدیم با صف نسبتاً طویلی روبرو شدیم اما کمی که گذشت و توی صف موندیم دیدیم چه به موقع اومدیم و چه صف طویلی پشت سر ما تشکیل شده و کلی جلوییم ! خلاصه طبق معمول ما ایرانی ها توی یکی دیگه از صف هایی که معمولا در طول زندگیمون باهاشاون بطور روزانه مواجه میشیم منتظر موندیم و در عین ناباوری عزیزان خارجی خیلی راحت و بدون صف تشریف میبردن داخل که احتمالا ما هم برای اینکه خودمون رو قانع کنیم اکثراً تو دلمون گفتیم "" خب البته رسم مهمان نوزای همینه !!! "" از صف اول که نوبت به ما رسید رفتیم سراغ صف دوم که تحویل امانات بود. بعد از اون صف سوم که صف ورود به خزانه ی جواهرات ملی بود و در نهایت صف چهارم که باید داخل خزانه ی موزه  پشت درب منتظر می موندیم تا گروه های قبلی بازدیدشون تموم بشه و خارج بشن تا ما بتونیم وارد بشیم!! یعنی ببین چه همتی داشتیم ما با این همه صف ایستادن!! وارد موزه که شدیم آقای راهنما شروع به صحبت کردن و خیلی زیبا و گیرا ما رو به ویترین های مختلف هدایت کردند و برامون از جواهراتی که توی اون ویترین ها بود صحبت کردند. جواهرات بیشتر مربوط به دوره ی قاجار و پهلوی بود. از تفاوت های لعل و یاقوت گفتند و از نمونه های نادر " الماس قرمز و صورتی " ، الماس دریای نور و ...همون ابتدا راهنمای گرامی یک جمله ی جالب گفت :" اینجا هرچی که می بینید خیلی بزرگ و تک هستش مربوط به مرد قد کوتاهی به اسم فتحعلی شاه بوده !! "جدا هم همینطور بود اکثر تاج های بزرگ ، شمشیر های بزرگ و الماس های نادر مربوط به همون دوره بودند.به من که خوش گذشت و بانو و برادرش هم همین نظر رو داشتند. امیدوارم شما هم فرصت کنید و از دیدن جواهرات این موزه و کسب اطلاعاتی در مورد اونها لذت ببرید. بهای بلیط ورودی برای هر نفر ایرانی 2000 تومان هستش و مسیر دسترسی هم اینه که از طریق BRT و یا مترو به میدان امام خمینی تشریف ببرید و وارد خ فردوسی بشید از اونجا تاکسی سوار میشید به اندازه ی دوتا چهار راه که نفری 500 تومن هم کرایشه! بگید سفارت ترکیه همونجا پیادتون می کنن.اون دست خیابون رو که نگاه کنید بانک مرکزی رو می بینید و باید از همونجا سراغ درب ورودی رو از نگهبانش بگیرید. این عکس اگر اشتباه نکنم مربوط به دوره ی ناصر الدین شاه میشه که دستور داد از روی نمونه ی کوچکی ، این کره ی عظیم و پر از سنگ های گرانبها رو براش ساختند. این هم نشان و الماس معروف دریای نور هست . کوه نور هم در موزه ی لندن هستش. این یکی هم فکر میکنم جزو زیباترین تاج های مجموعه و مربوط به فتحعلی شاه بوده که با سنگهای گرانبهایی مثل برلیان ، زمرد ، لعل و ... تزئین شده : بقیش رو هم خودتون تشریف ببرید ببینید . ضمنا برای اینکه اذیت نشید لطفا کودکان رو همراه خودتون به موزه نبرید چون راه نمیدن و مجبور میشید نوبتی بیرون کنار بچه ها بمونید که اونجوری دیگه لذتی نداره بازدید از موزه. خوش باشید و مانا . . .
  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۳ ، ۰۸:۰۹
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
دوستان وبلاگ نویس اگر تا الان این سایت رو امضا نکردید لطفا به آدرس زیر سر بزنید و برای آزادی سربازان ایرانی امضا کنید. از یک کشور با جمعیت هفتاد میلیون نفری یعنی یک میلیون امضا جمع نمیشه؟؟؟!!!اگر پسری تصور کن خودت رو اگر اسیر کرده باشن تو این لحظات چه حسی داشتی؟ اگر دختری تصور کن اگر برادرت بود الان چه حسی داشتی ؟ چه انتظاری داشتی؟ و اگر آقا یا خانوم هستی تصور کن اگر فرزند تو اسیر بود الان چه حسی داشتی؟به عنوان یک هموطن و یک هم نوع امضا کن و به دوستانت هم خبر بده : http://tpm.irhttp://www.petitions24.com/free_iranian_soldiers
  • ۰ نظر
  • ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۱۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی