بزرگوارى انسان در تقوا و پرهیزکارى اوست. ( امام حسین (ع) )
فرا رسیدن ایام سوگوارى سید و سالار شهیدان بر شیعیان تسلیت باد.
- ۰ نظر
- ۰۴ دی ۸۸ ، ۱۳:۰۳
بزرگوارى انسان در تقوا و پرهیزکارى اوست. ( امام حسین (ع) )
فرا رسیدن ایام سوگوارى سید و سالار شهیدان بر شیعیان تسلیت باد.
می گویم شب پاییزی چون شب های پاییزی یادآور قشنگترین و بهترین های دقایق زندگیام بوده؛قدم زدن بر روی برگ های زرد و نارنجی و گاهی قرمز درختان که کم کمک در حال خواب رفتن هستند...
مانند نوزادی می مانند که در وقت سرما با پتوی گرم پوشانیده شده است و با لبخندی معصومانه به خواب رفته است . پاییز برای من یادآور "عشق" است و انگیزه ای برای ادامهی حیات؛ زیباترین فصل خدا که همهی بزرگی و موهبت خدا گویی یکباره در این فصل گنجانده شده است. نم نم سرمایی که شروع می شود،گویی آدمها را به هم "نزدیکتر" و مانوس تر می کند،چرا که به هم نزدیکتر می شوند و "تنگاتنگ" هم راه می روند و نفس می کشند و می خوابند تا "سرمای هوای پاییز" را کمتر احساس کنند!!!
انگار شرم و حیاء از درختان رنگ می بازد و به آدمها انتقال می یابد چرا که هرچه درختان "عریان تر" می شوند،آدمهای خاکی "پوشیده تر" می گردند!
پاییز یادآور روزهای زیبای خاطرات تلخ و شیرین من است. می گویم "خاطرات تلخ زیبا" چون به تجربه یافتم تلخ ترین خاطرات نیز بعد از اندک زمانی در عین یادآوری،لبخندی هر چند تلخ به لبان ارمغان می دهد.بسان اینکه در پاییز نمی توان از سایه ی درختان استفاده کرد.اما از زیبایی رنگ خزان،"عشق" در دلت "قیلی ویلی"! می رود و چشمانت براق میگردد؛
مانند کودک ذوق زده ای می شوی که از فرط شادی گویی کاسه ی چشمانش می خواهد از حدقه در آید!!!
وای از صبح های پاییزی که شور و اشتیاق آور است...گرگ و میش هوا،آسمان نیمه ابری و "اشکهای ریز و درشت آسمان" که بر سرمان فرو می ریزد... عشق،شور،انگیزه و باز "عشق به زندگی" در ما تجسم می یابد و دوباره فریاد می زنیم:
سلام پاییز... صبحت بخیر!!!
سلام پاییز... غروب دل انگیزت بخیر!!
!سلام پاییز... شب روح نوازت بخیر!!!
سلام پاییز . . .
سلام معبودم . . !
"معبود عزیزم" که مرا از خاک و آب ساخته اى؛عقل دادى و چشمانى بینا و گوشهاى شنوا . . . اما با این وجود تو خود شنواتر و بیناترى؛سلام مرا بپذیر . . .
شنیدم که توسط پیامبرت فرمودى : "سلام،سلامتى مى آورد." پس با آغوش گرم مرا پذیرا باش تا بر سلامتى ام بیافزایى!
معبودم . . . مگوئید خودخواهم و تنها براى خویش سلامتى مى جویم! بلکه من "خاکى بنده اى" هستم که در دامان "محبت و گذشت" تو چشم به دنیا گشودم... معبودم . . . "چشمانم" را از من نگیر . . .
معبودم آنچه را که به صلاحم هست در راه من قرار بده و آن روز من بیشتر از امروز،با صدایی بلندتر و رساتر فریاد خواهم زد: معبودم سلام!
"دوستت دارم" ممنون از اینکه مرا در حصار سایه ى دستان خویش نگاهدار بودى . . .
در این تاریخ برای اولین بار به طور رسمی در سرویس پرشین بلاگ شروع به وبلاگنویسی کردم. آن زمان هدف خاصی برای نوشتههایم نداشتم اما به مرور زمان وبلاگم سمت و سوی خودش را پیدا کرد...
و من وبلاگم را دوست میداشتم...
در اتاق کوچکم در پاسدارخانه روی تخت دراز کشیدهام و از روی دفتر مسعود اسدی ، دوست و یار دژبانم مینویسم...
اوایل عشقمان سوگند یاد کردی که هرگز مرا ترک نکنی...
من هم سوگند خوردم که هرگز اشک نریزم...
چه آسان تو سوگندت را شکستی...
ولی من با رفتنت باز هم حاضر به پا گذاشتن روی سوگندم نشدم...