Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل نوشته» ثبت شده است

بین دلنوشته هام متنی رو پیدا کردم که اصلاً به یاد نداشتم کی نوشته بودمش!! در واقع وقتی خوندمش قلقکم داد و گفتم متن نسبتاً خوبی بود! اما وقتی چشمم به اسم خودم و تاریخ پاش افتاد متعجب موندم!! از اینکه یادم نمیومد خودم نوشتم حیرت زده شده بودم!خیلی وقت ها چیزهایی توی زندگیمون هست که اگر جایی ثبتشون نکنیم ممکنه از یاد ببریمشون طوری که حتی دیگه به خاطر نیاریم از اول هم وجود داشتن! از اینکه این متن رو در اون زمان ثبت کرده بودم تا از خاطرم نره خوشحال شدم و به این فکر افتادم که تبدیل به پادکستش کنم...Music : Pastoraleمن و قلم و خیال تو ...قلمم را به دست می گیرم...ذهنم کمی خسته است اما...اما برای از تو گفتن از آن کمک می گیرم...و در آنسوی خیال من تو را می بینم...و به این می اندیشمکه چه زیباست  کنار عطر نفسهایت از عشق گفتن...من به این می اندیشم...و تو را می جویم...باز انگار از تو دور افتادم...!دستم را بسویت دراز میکنم...دستان گرمت را به گرمی می فشارم...من تو را باز به این خانه خواهم آورد...و برای تو و دنیای قشنگِ با تو ، همچنان از عشق خواهم گفت...در حیاط کوچک خانه-یمان من برای تو گل سرخ و لطیفی خواهم کاشت...گل سرخی به نشان از عشق...به نشان از اولین دیدار...اولین بوسه بر لبان اولین یار...و تو را خواهم خواند...به خود می آیم...و در این کنج اتاق من و قلم هم نفسیم...و تو دیگر نیستی...من از خیالت آمدم بیرون... من که رفتم تو می مانی و گل سرخ... گل سرخ تشنه ی آب زمین نیست...تو سیرابش کن...گل سرخ با ندای قلب عاشق زنده است...برایش از عشق بگو...از عشق میان من و تو...گرچه می دانیم دروغ است اما...تو با آن عشق خیالی سیراب کن...گل سرخی که باور دارد...عشق میان من و تو همچنان پا بر جاست...اسماعیل محمدنژاد - تهران 30 اُمین روز از پاییز 1390کپی برداری تنها با ذکر نام و لینک منبع مجاز است

  • ۰ نظر
  • ۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۲۴
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
پادکست یکی از روش های انتشار مطالب در اینترنته که در واقع روشی مشابه وبلاگ نویسی داره با این تفاوت که ناشر علاوه بر نشر کتبی مطالبش ، قادره بصورت صوتی اونها رو منتشر کنه و در اختیار کاربرانش بذاره.حدوداً سه ماه پیش بود که این متن رو برای همسر عزیزم نوشته بودم و همون موقع هم تبدیل به یک پادکست کردم و منتشرش کرده بودم. امروز دلم خواست اینجا هم این پادکست رو بذارم تا ببینم نظر شما چیه ...پادکست تو را نفس می کشم - نوشته و اجرا : اسماعیل محمدنژادقطره های باران را دوست دارم ...گل را ...زیبایی را ...عشق را دوست دارم ...می دانی چرا ؟چون همه ی آنها تو را به یاد من می آورند ...تویی که با آمدنت عطر عشق را در زندگیم جاری کردی ...تویی که در کنارت احساس آرامش دارم ...انگار کوه این زندگی ...خستگی ها ، پریشانی ها ، آشوب ها ...همه پشت در می مانند وقتی کنار من هستی ...خوب من ...خوب من ...مهربان من ...من زندگی کردن را با تو و در کنار تو یاد گرفتم ...ترانه به ترانه ، شعر به شعر ، واژه به وازه جستجویت میکنم ...اما تو هیچ جا نیستی !مگر می شود تو را در ترانه ای خلاصه کرد؟!واژه ها در کنار تو حقیرند ...واژه می خواهم چه کار؟! وقتی تو معنای تمام واژه هایی؟!اکسیژن را می خواهم چه کار؟!من برای نفس کشیدن فقط به تو نیازمندم ...برای زنده ماندنم کنار من بمان ...من تو را نفس می کشم ...کپی برداری فقط با نام و لینک منبع مجاز است ...
  • ۰ نظر
  • ۱۵ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۱۶
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

یادم هست که می گفتند شکستنی است ... شکستنی باید بشکند ! حال اما ... دل است دیگر ... گاهی دلم میگیرد ... دل برای گرفتن است ... برای خسته شدن ... برای شکستن است ...

  • ۰ نظر
  • ۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۴۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
روی پلکان شب نشسته ام . . .نگاهم را به آسمان دوخته ام . . .بدنبالش می گردم اما نیست . . . شاید امشب قصد عبور از این کوی را ندارد . . .به جستجو ادامه می دهم . . . چشمهایم را می چرخانم به هر سو که شاید ردی از آن پیدا کنم . . .نسیم خنکی صورتم را قلقلک می دهد ؛ چشم هایم را می بندم و آخرین باری را که دیدمش به خاطر می آورم . . ....چشمانم را باز می کنم ؛ نمی دانم چقدر زمان را از دست داده ام . . .! شاید آمده باشد و مرا در حالی که چشمانم را برویش بسته ام دیده باشد . . . شاید از من دلگیر شده باشد ؛ قهر باشد ؛ شاید برای همین است که دیگر آرزوهایم روی واقعیت به خود نمی بینند! آخر مادربزرگ می گفت :" وقتی ستاره ی دنباله دارت را در آسمان نگاهش جستجو می کنی ، به نگاهش خیره شو تا به خوشبختی برسی . . . به آرزوهایت . . !!! "اسماعیل محمدنژاد
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
شب پاییزیتان بخیر . . .

می گویم شب پاییزی چون شب های پاییزی یادآور قشنگترین و بهترین های دقایق زندگی‌ام بوده؛قدم زدن بر روی برگ های زرد و نارنجی و گاهی قرمز درختان که کم کمک در حال  خواب رفتن هستند...

مانند نوزادی می مانند که در وقت سرما با پتوی گرم پوشانیده شده است و با لبخندی معصومانه به خواب رفته است . پاییز برای من یادآور "عشق" است و انگیزه ای برای ادامه‌ی حیات؛ زیباترین فصل خدا که همه‌ی بزرگی و موهبت خدا گویی یکباره در این فصل گنجانده شده است. نم نم سرمایی که شروع می شود،گویی آدمها را به هم "نزدیکتر" و مانوس تر می کند،چرا که به هم نزدیکتر می شوند و "تنگاتنگ" هم راه می روند و نفس می کشند و می خوابند تا "سرمای هوای پاییز" را کمتر احساس کنند!!!

انگار شرم و حیاء از درختان رنگ می بازد و به آدمها انتقال می یابد چرا که هرچه درختان "عریان تر" می شوند،آدمهای خاکی "پوشیده تر" می گردند!

پاییز یادآور روزهای زیبای خاطرات تلخ و شیرین من است. می گویم "خاطرات تلخ زیبا" چون به تجربه یافتم تلخ ترین خاطرات نیز بعد از اندک زمانی در عین یادآوری،لبخندی هر چند تلخ به لبان ارمغان می دهد.بسان اینکه در پاییز نمی توان از سایه ی درختان استفاده کرد.اما از زیبایی رنگ خزان،"عشق" در دلت "قیلی ویلی"! می رود و چشمانت براق میگردد؛

مانند کودک ذوق زده ای می شوی که از فرط شادی گویی کاسه ی چشمانش می خواهد از حدقه در آید!!! 

وای از صبح های پاییزی که شور و اشتیاق آور است...گرگ و میش هوا،آسمان نیمه ابری و "اشکهای ریز و درشت آسمان" که بر سرمان فرو می ریزد... عشق،شور،انگیزه و باز "عشق به زندگی" در ما تجسم می یابد و دوباره فریاد می زنیم:

سلام پاییز... صبحت بخیر!!!

سلام پاییز... غروب دل انگیزت بخیر!!

!سلام پاییز... شب روح نوازت بخیر!!! 

سلام پاییز . . .

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

از سکوت  آسمانها پرسیدم:

- چه بگویم به آنکه دوستش دارم؟

گفت بگو:

- بی تو فردایی ندارم...

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی