روی پلکان شب
يكشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۹:۱۸ ب.ظ
روی پلکان شب نشسته ام . . .نگاهم را به آسمان دوخته ام . . .بدنبالش می گردم اما نیست . . . شاید امشب قصد عبور از این کوی را ندارد . . .به جستجو ادامه می دهم . . . چشمهایم را می چرخانم به هر سو که شاید ردی از آن پیدا کنم . . .نسیم خنکی صورتم را قلقلک می دهد ؛ چشم هایم را می بندم و آخرین باری را که دیدمش به خاطر می آورم . . ....چشمانم را باز می کنم ؛ نمی دانم چقدر زمان را از دست داده ام . . .! شاید آمده باشد و مرا در حالی که چشمانم را برویش بسته ام دیده باشد . . . شاید از من دلگیر شده باشد ؛ قهر باشد ؛ شاید برای همین است که دیگر آرزوهایم روی واقعیت به خود نمی بینند! آخر مادربزرگ می گفت :" وقتی ستاره ی دنباله دارت را در آسمان نگاهش جستجو می کنی ، به نگاهش خیره شو تا به خوشبختی برسی . . . به آرزوهایت . . !!! "اسماعیل محمدنژاد