- ۰ نظر
- ۱۹ تیر ۹۴ ، ۲۲:۰۶
مدت زیادی بود که چیزی ننوشته بودم. دلم برای کلبه تنگ شده بود ، وقتی داشتم میرفتم کلی فکر کردم که تو چه زمان هایی مطلب بنویسم توی وبلاگم و از سفرم براتون بگم. ولی خب نشد چون دسترسی به اینترنت نداشتم. ظاهرا واجب شد تو اولین فرصت یه لپ تاپ بخرم! با گوشی سعی کردم وبلاگ رو بروز کنم اما خیلی سخت بود مگر اینکه به کامپیوتر وصلش میکردم که اونم چون نوکیا سوآیت ( Nokia Suite ) نداشتم نمیشد و خلاصه نشد که بشه!! سفر خوبی بود. جای همگی خالی! فکر میکنم از تمام عید هایی که به شمال سفر کرده بودم این سفر و این عید بیشتر بهم چسبید ولی خب خیلی دلچسب تر می تونست باشه اگه ارتباطم با فضای مجازی قطع نمی شد. یک عالمه برنامه برای کوچه باغ عید داشتم که متاسفانه از چند جهت برنامه هام به هم ریخت. یکی از دوستان قرار بود از طرف فنز برام کاری انجام بده که نداد. از این طرف خودم یه قرار مصاحبه ی کوچولویی با شهیار قنبری عزیز داشتم و همه چی از جمله سوالات هم هماهنگ شد اما متاسفانه جوابش هنوز به دستم نرسیده ، البته خود شهیار بهم گفته بود که سرش شلوغه و تو اولین فرصت پاسخ میده ، هنوزم منتظر اون هستم. با چند تا از هنرمندان هم از طریق ایمیل تماس گرفتم برای مصاحبه که جوابی نیومده. خلاصه اینطوری شده که یه خورده دست دست میکنم برای کوچه باغ چهارم... تو فرصت های بهتر اگه شد از سفرم بیشتر میگم.
نباید به پشت سر نگاه کنم
آخه راه رفته دیدن نداره
دیگه هر چشمى بذار گریه کنه
صداى گریه شنیدن نداره
قصه ى لب هاى یخ بسته که خوندن نداره
آخه اینجا با دروغ هاى تو موندن نداره
همه ى روزها برام مثل همه
دیگه زندگى برام جهنمه
واسه تو یه پنجره دنیائیه
واسه من یه پنجره خیلى کمه
همینه که من به شب
دیگه تن در نمى دم
از غم قصه ى تو گریه مو سر نمى دم
قصه ى لب هاى یخ بسته که خوندن نداره
آخه اینجا با دروغ هاى تو موندن نداره
تو میخواى منو تو مرداب ببینى
منو عاشق، منو بى تاب ببینى
اما من به قصه هات گوش نمى دم
تو باید موندنم و خواب ببینى
قفل تنهایى من یه روز آخر وا میشه
اگه از اینجا برم کلیدش پیدا میشه
(قصه ى لبهاى یخ بسته : شهیار قنبرى)