قصهی لبهای یخ بسته
جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۸۸، ۰۶:۱۸ ق.ظ
نباید به پشت سر نگاه کنم
آخه راه رفته دیدن نداره
دیگه هر چشمى بذار گریه کنه
صداى گریه شنیدن نداره
قصه ى لب هاى یخ بسته که خوندن نداره
آخه اینجا با دروغ هاى تو موندن نداره
همه ى روزها برام مثل همه
دیگه زندگى برام جهنمه
واسه تو یه پنجره دنیائیه
واسه من یه پنجره خیلى کمه
همینه که من به شب
دیگه تن در نمى دم
از غم قصه ى تو گریه مو سر نمى دم
قصه ى لب هاى یخ بسته که خوندن نداره
آخه اینجا با دروغ هاى تو موندن نداره
تو میخواى منو تو مرداب ببینى
منو عاشق، منو بى تاب ببینى
اما من به قصه هات گوش نمى دم
تو باید موندنم و خواب ببینى
قفل تنهایى من یه روز آخر وا میشه
اگه از اینجا برم کلیدش پیدا میشه
(قصه ى لبهاى یخ بسته : شهیار قنبرى)