رویای با تو بودن را نمی توان نوشت ...نمی توان گفت ...و حتی نمیتوان سرود ...با تو بودن قصه شیرینی است ...به وسعت تلخی تنهایی ...و داشتن تو فانوسی
به روشنایی هر چه تاریکی
و...و من همچون غربت زده ای در آغوش بی کران دریای بی کسی به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد... و تا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید...
- ۰ نظر
- ۲۵ بهمن ۹۰ ، ۲۲:۴۴