- ۰ نظر
- ۲۷ بهمن ۸۸ ، ۲۲:۴۳
نباید به پشت سر نگاه کنم
آخه راه رفته دیدن نداره
دیگه هر چشمى بذار گریه کنه
صداى گریه شنیدن نداره
قصه ى لب هاى یخ بسته که خوندن نداره
آخه اینجا با دروغ هاى تو موندن نداره
همه ى روزها برام مثل همه
دیگه زندگى برام جهنمه
واسه تو یه پنجره دنیائیه
واسه من یه پنجره خیلى کمه
همینه که من به شب
دیگه تن در نمى دم
از غم قصه ى تو گریه مو سر نمى دم
قصه ى لب هاى یخ بسته که خوندن نداره
آخه اینجا با دروغ هاى تو موندن نداره
تو میخواى منو تو مرداب ببینى
منو عاشق، منو بى تاب ببینى
اما من به قصه هات گوش نمى دم
تو باید موندنم و خواب ببینى
قفل تنهایى من یه روز آخر وا میشه
اگه از اینجا برم کلیدش پیدا میشه
(قصه ى لبهاى یخ بسته : شهیار قنبرى)
تو یعنى روح باران را
متین و ساده بوسیدن
و یا در پاسخ یک لطف
به روى غنچه خندیدن
کنارم هستى و هر شب
به خوابم باز مى آیى
اگر هرگز نمى خوابند
دو چشم سرخ و نمناکم
اگر در فکر چشمانت
شکسته قلب غمناکم
ولى یادم نخواهد رفت
که یاد تو هنوز اینجاست...
تو مثل لحظه اى هستى که باران تازه میگیرد
و من مرغى که از عشقت فقط بى تاب و حیرانم
تو مى آیى و من گل مى دهم در سایه ى چشمت
و بعد از تو منم با غصه هاى قلب سوزانم
تو مثل چشمه ى اشکى که از یک ابر مى بارد
و من تنهاترین نیلوفر رو به گلستانم
نفس تنگست و این را سینه داند
غمم را عاشق دیرینه داند
مرا هر روز غم،یکسال بگذشت
ولى این نکته را آئینه داند
زبان دارم ولى خاموشِ خاموش
سخن دارم ولى بیگانه با گوش
نه خوانندم،نه پرسندم،نه جوینده
چه هستم؟یاد از خاطر فراموش!
می خواهم بروم!
آنجا که هیچ نیست!
آنجا که روسریها را حراج نمی کنند!
آنجا که دختران سرد و بی جان را پشت شیشه ی مغازه ها اسیر نمی کنند!
آنجا که حجاب را قیمت نمی زنند!
می خواهم بروم!
آنجا که هیچ دیواری نیست!
آنجا که ادمها مثل روز سیزده بدر ، روی یک حصیر در کنار هم هندوانه می خورند!
آنجا که برای پنهان کردن هندوانه دور خود دیوار نمی کشند...
می خواهم بروم!
(از کتاب پس کوچه های سکوت اثری خواندنی از ماندا معینی)
شاید وقتى تو میرسى نباشم
که دستاتو توى دستام بگیرم
نمیدونى چه حالیم از اینکه
همون روزى تو میرسى که میرم
بقدرى چشم برات بودم که مى شد
تموم جاده هارو تو نگام دید
همه دلشوره ى دریا رو می شد
تو مرداب زمین حین چشام دید
همیشه اشتیاق مبهمى هست
واسه اونکه باید بى تاب باشه
غروبا که دلم میگیره میگم
شاید "امشب شب مهتاب" باشه...
امشب شب عزیزیه! یعنى این ماه ، ماه محبوبیه! آخه امشب شب تولد برادرمه و چند وقت دیگه هم تولد چند تا عزیز دیگست! شاید هرگز نبینى و ندونى که وبلاگ دارم و نخونیش! اما برام مهمى! پس مى نویسم تا بمونه! احمد جان تولدت مبارک! دوستت دارم داداش!