Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۱۲۳ مطلب با موضوع «اجتماعی» ثبت شده است

سریال عاشقانه شروع خوبی داشت. در ادامه با حواشی عجیبی روبرو شد تا جاییکه مدتی پخش سریال متوقف شد. از طرفی زمانی که سریال احیا شد و تصمیم به پخش مجدد گرفته شد بدلیل نقض قرارداد تهیه‌کنندگان سریال با شرکت‌های V.O.D با حکم قضایی پخش سریال متوقف شد. با این همه فراز و نشیب نسبتا طولانی سریال راهش را ادامه داد و اگرچه بعضی قسمت‌ها ضعیف بود اما در مجموع با در نظر گرفتن اینکه سریال‌سازی در شبکه خصوصی تا حدودی در ایران نوپا محسوب می‌شود با اغماض می‌توان از کاستی‌هایش چشم‌پوشی کرد. یکی از محاسن سریال عاشقانه که شاید اصلی‌ترین دلیل وفاداری مخاطبین به تماشای این سریال تا قسمت آخر باشد، حضور بازیگران سرشناس در این فیلم بود که جذابیت دو چندانی به آن بخشید.انتقادهایی به فیلم وارد می‌شود با این مضمون که چرا شخصیت حاج یونس زیر سوال رفت و یا چرا شخصیت پر از ابهام و عجیبی مثل هومن در این سریال به عنوان شخصیت محبوب بولد شده است. به شخصه تصور می‌کنم که باید در نظر بگیریم که قرار نیست همه انسانهای مشابه حاج یونس پایانی تلخ مثل حاج یونس عاشقانه داشته باشند و یا همه آدمهای در ردیف پیمان مثل او محبوب باشند. در عین حال بیاموزیم که:تن آدمی شریف است به جان آدمیت | نه همین لباس زیباست نشان آدمیتو بدانیم که زود درباره آدمها قضاوت نکنیم. حاج یونس‌هایی هستند که مرام و معرفت نمی‌شناسند اما از طرفی هستند پیمان‌هایی که اگرچه به ظاهر ناهنجارشان نمی‌آید اما اگر صبور باشیم شاید شخصیت جدیدی از درونشان کشف کنیم.

  • ۰ نظر
  • ۰۴ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۲۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
دیشب خواب جالبی دیدم!!خواب دیدم سینما توسکا دوباره باز شده و من و بانو دست در دست در حال قدم زدن بودیم که از دیدن بازگشایی سینما توسکا متعجب شده بودیم و با ذوق و شوق رفتیم ببنیم چه فیلمی رو اکران می‌کنه که بریم بلیط بخریم و جزو اولین نفرهایی باشیم که توی بازگشایی این سینما بلیطش رو خریدن و واردش شدن!
  • ۰ نظر
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۵
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
بعد از یک مدت نسبتاً طولانی سلام!چند روز پیش توی یکی از خیابون‌های خیلی شلوغ ، به یکی از مغازه‌دارها که رگال‌های لباس‌هاش رو بیرون مغازه گذاشته بود گفتیم : "آقا لطفاً رگال‌هاتو بذار داخل"اما طرف خیلی راحت برگشت گفت اینجا حریم مغازه‌ی خودمه! در صورتی که جایی که رگال رو گذاشته بود توی خیابون بود و نه حتی جلوی در مغازش!متاسفانه هنوز هم خیلی‌ها معنای حریم مغازه رو درک نکردند! دردناک‌تر این بود که همین مغازه‌دارها گاهی دیده شده که جلوی مغازشون‌رو به دست‌فروشان بصورت روزانه کرایه میدن!! اونی که اجاره میده به کنار ولی اونی که اجاره میکنه عجب عقلی داره خدا وکیلی!!
  • ۰ نظر
  • ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۳۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
گرچه که به دلیل سختی روزگار و زندگی وقت و شاید حال چندانی برای پژوهش نمانده اما شاید برای همه‌ی ما به خصوص جوان‌های هم سن و سال من بهتر باشه کمی وقت هم درباره‌ی تحقیق و حداقل مطالعه و شناسایی نمادهای فراماسونری (FreeMasonary) صرف کنیم. ش.ن توی وبلاگش نوشته بود که '' اول سراغ کمونیست ها آمدند، سکوت کردم چون کمونیست نبودم. بعد سراغ سوسیالیست ها آمدند، سکوت کردم زیرا سوسیالیست نبودم. بعد سراغ یهودی ها آمدند، سکوت کردم چون یهودی نبودم. سراغ خودم که آمدند، دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید. '' . حالا این داستان ماست! کابالا و فرقه‌های شیطان پرستی و فراماسون‌ها فقط برای دیگران نیست!! نشانه‌ها را به درستی بشناسیم و از خطرات نفوذ آنها به زندگیمان با خبر باشیم! شاید کمی خودمان را جمع و جور کردیم و (بیشتر) مطیع فرمان الهی شدیم![http://www.aparat.com/v/z9wPi]
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
صورت سوال بالا به اندازه ی کافی روشن هست و حتماً برای خیلی ها جواب این پرسش مسئله بوده و هست. برای خود من مدتهاست که این سوال مطرحه چرا جنگ رو خاتمه ندادیم تا این همه کشور زیر فشار نره و شهید ندیم؟! البته برای من هم پاسخ این پرسش از زمانی مطرح شد که از دهان دیگران شنیدم و چون اطلاعاتی نداشتم ( و هنوز هم ندارم ) می گشتم تا پاسخ درستی برای این قضیه پیدا کنم. معمولاً هر جایی که مطلبی در این باره نوشته شده بطور کلی با جبهه گرفتن مقابل کسانی که این پرسش رو مطرح میکردن و پاسخ این سوال رو با سوالی دیگر که " چرا این پرسش رو دارید؟ " میدادند و مثل یک تابو عمل می کردند.گویی این مسئله هرگز نباید تکرار شود و اصلاّ نباید مطرح باشد. بی تعارف باید بگم این سبک پاسخ ها باعث میشد من بیشتر به منطقِ بی منطقِ پشت جنگ شک کنم!!پاک کردن صورت مسئله نشان از ناتوانی پاسخ دهنده داشته و داره ؛ و این رو به ذهن مخاطب متراتب می کنه که شاید پاسخ منطقی پشت قضیه نیست. اما امشب برای اولین بار توی برنامه ی تلویوزیونی بنام " سطر ناخوانده " آقای شمعخانی (نمیدونم چرا به دلم نمیشینه اصلا!!  ) به این سوال پاسخ قشنگی داد که بد ندیدم اینجا بنویسم:" ما در زمان جنگ 3 درخواست داشتیم تا جنگ رو خاتمه بدیم. اول اینکه متجاوز معرفی و تنبیه بشه. دوم اینکه زمینهای اشغالی تخلیه بشه. سوم اینکه تضمینی وجود داشته باشه که عراق مجدداً حمله نکنه. در طول جنگ تحمیلی بارها قطعنامه صادر شد و ما نپذیرفتیم چون توی تمام اونها فقط فرمان آتش بس بود و مشخص نمیکرد که متجاوز کیه و تکلیف زمین های اشغالی معلوم نبود. بعد از آزادسازی خرمشهر قطعنامه ای صادر نشد تا ایران اون رو بپذیره! قطعنامه های قبلی هم که ایراد بهشون وارد بود و ما قبول نداشتیم. به علاوه ما زمانی که دشمن رو شکست دادیم و دشمن در جبهه ی ضعف بود ، نمیتونستیم بهش مجال بدیم و بگیم آتش بس! چرا که همین مجال ممکن بود باعث بشه اونها نفسی تازه کنند و با نقشه های جدیدتر و تقویت قوا مجدد به ما حمله کنند که در اون صورت ضربه های جبران ناپذیری به کشور و نظام وارد می شد. بعلاوه امروز که سی سال از جنگ میگذره این سوال مطرح می شد که چرا آن زمان که دشمن تازه شکست خورده بود و ما می توانستیم پیروز بشیم دشمن رو به حال خودش رها کردیم تا نفس تازه کنه و مجدد به کشور حمله کنه؟!"نمیخوام بگم که این همون پاسخیه که دنبالش بودم اما حداقل مثل آبی بود روی آتش. به خصوص وقتی که بیشتر فکر می کنم می بینم پر بیراه هم نیست.چه اینکه در همین جنگ اخیر اسرائیل و حزب الله ، اسرائیل چندین بار پای میز مذاکره اومد و آتش بس چند روزه اعلام کرد اما در همون مدت زمان مذاکره اسرائیل به غزه حمله کرد و  در واقع از این زمان برای نفس تازه کردن استفاده می کرد.شاید این پاسخ ، دقیقاً پاسخ صحیح این سوال نباشه اما قطعاً برای من تا امروز این بهترین پاسخی بود که من دریافت کرده بودم.مسئله ی جنگ یک مسئله ی سیاسی نیست. اتفاقاً دقیقاً یک مسئله ی ایرانی ، ملی و اجتماعی هستش. پس اگر کسی به دنبال پاسخ سوالهاش درباره ی جنگ رفت بهش برچسبهای مختلف نچسبونید! تبعات اجتماعی و حتی ملی میهنی همون جنگ هنوز هم در جامعه ی ایران ما حس میشه و خدا میدونه که اگر ما این شهدا رو نداشتیم وضعیت امروز ما مثل عراق می شد یا مثل سوریه؟! و یا شاید هم بدتر از هر دو ...همین و بس...***پی نوشت : در حال تدوین یک کلیپی هستم برای شهدای روستای پهمدان و از صدای رضا روح پور روی این کلیپ استفاده کردم. امروز و فردا توی وبلاگم منتشرش میکنم.
  • ۰ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۳۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
با وجود اینکه سالهاست شبکه های اجتماعی ایرانی مثل کلوب در حال فعالیت هستند اما بسیاری از کاربران اینترنت به محض ورود به دنیای مجازی قصد ایجاد یک نام کاربری در شبکه های اجتماعی خارجی چون فیس بوک و توییتر را دارند.اما به چه دلیل؟مثل خیلی چیزهای دیگر ایرانی، شبکه های اجتماعی ایرانی دارای کاستی هایی هستند که در وهله ی اول حضور در آنها به شدت در ذوق کاربر میزند. یکی از این موارد کاربر ناپسند بودن برخی از شبکه های اجتماعی ایرانی است. دیگری عدم وجود راهنما و اطلاعات مناسب برای تازه واردان به دنیای مجازیست؛کاری که شبکه های بزرگ اجتماعی تا جایی که بتوانند انجام می دهند و در بخش راهنما سعی می کنند به بیشتر سوالات عمومی کاربران پاسخ دهند.
  • ۰ نظر
  • ۱۸ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۲۲
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امشب داشتم برنامه ی رضا رشیدپور رو به اسم « عینک آفتابی » تماشا می کردم. گرچه من خیلی این برنامه رو نپسندیدم اما در کل قضیه باید بگم رضا رشیدپور آدم باهوشیه. برای اینکه مثل خیلی های دیگه بی صدا از تلویزیون حذف نشه و ارتباطش رو با مخاطب حفظ کنه دست به هر کاری زد . از تهیه ی یک برنامه ی تلویزیونی در یک شبکه ی ماهواره ای تا ساخت کلیپ های کوتاه و پخش در شبکه های اجتماعی و حالا بازگشت به تلویزیون که احتمالا خودش هم خیلی راضی نخواهد بود چون با توجه به نوع برنامه سازیش خیلی نسبت به برنامه های گذشتش متفاوت و به نظر من ضعیف تر بود که این موضوع احتمالاً به جهت بازگشتش به تلویزیون بعد از چند سال بوده.اینها رو نگفتم که از رضا رشیدپور دفاع کرده باشم و یا از برنامش انتقاد کرده باشم ؛ بحث هوش رضا رشیدپور رو مطرح کردم چون چند شب پیش یکی اومده بود روی خط برنامه پیغام گذاشته بود با این مضمون که برنامه ی آقای رشیدپور پر از الفاظ رکیک و زشته ؛ واقعاً پخش این پیام هوشمندانه بود چرا که مخاطبی که زنگ زده بود خودش اونقدر از الفاظ زشت و رکیک و زننده تو پیامش استفاده کرده بود که نیازی به پاسخ دادن از سمت برنامه و خود رشیدپور نداشت! از اونجا که خیلی پیگیر این برنامه نیستم دیگه عینک آفتابی رو تماشا نکردم تا امشب که یک خانم دیگه ای پیغام گذاشته بود که چرا آقای رشیدپور تو تلویزیون از الفاظ بد استفاده میکنه بچه ها تماشا میکنند یاد میگیرند. اتفاقاً پخش این پیام هم خیلی هوشمندانه بود!! چرا که ناگفته پیداست ، اون مادر محترم اگر دلش برای فرزندش میسوخت خیلی راحت میتونست کانال تلویزیونش رو عوض کنه!! شکر خدا چیزی که جدیداً زیاد شده کانالهای جمهوری اسلامیه!!اینارو گفتم که بگم همه جای دنیا برای تماشای تلویزیون هم فرهنگ قائلند و هم ساعت معینی رو به تماشای تلویزیون اختصاص میدن. اما ایرانی ها هم ساعات زیادی رو به تماشای تلویزیون میپردازن و هم اینکه قدرت این رو ندارند که به بچه هاشون یاد بدن چه برنامه ای رو تماشا کنند و چه برنامه ای رو تماشا نکنند و بگن این برنامه «مناسب سن شما نیست»! ساعت خواب بچه ها هم که قائدتاً باید ساعت 21 باشه و نباید اصلاً تو ساعت پخش برنامه ی عینک آفتابی بیدار باشند!!در کل بحث دفاع از رضا رشیدپور و برنامه عینک آفتابی رو به هیچ وجه نداشتم اما خواستم بگم این که ما از یک چیزی خوشمون نمیاد دلیل نمیشه که خودخواه باشیم و اون رو به همه تعمیم بدیم. ضمن اینکه اول به خودمون مراجعه کنیم و خودمون رو اصلاح کنیم ، بعد اگر مشکل از ما نبود به نفر مقابل انتقاد کنیم!!* * *توی یکی از آیتم های امشب برنامه ی عینک آفتابی یک آیتمی پخش شد که خیلی جالب بود و از معدود آیتمهایی بود که من خوشم اومد!! یکی داشت سخنرانی میکرد و دیگری که خود رشیدپور نقشش رو بازی میکرد مترجم بود ؛ سخنران تو هر 4 کلمش 5 تا لغت انگلیسی به کار می برد بطوری که کلا حضور مترجم رو زیر سوال می برد و قسمت جالب برانگیزش اینجا بود که انگلیسی رو خیلی فارسی بکار میبرد!! مثلا میگفت " ما باید All around the world فعال باشیم!!" . متأسفانه تو خیلی از سخنرانی هایی که می بینیم ، شخص سخنران با وجود اینکه به زبان مسلط نیست اما سعی میکنه با بکار بردن لغات انگلیسی که حتی ممکنه گاهی اشتباه و نابجا بکار ببره به مخاطبش بگه که من خیلی حالیمه و این تأسف باره!!* * *بعد از تماشای اون آیتم بالایی یاد یه بزرگداشتی افتادم که همین چندی پیش برای شهرام شب پره برگزار شده بود. البته ربطی به موضوع آیتم بالایی نداشت. خیلی خوبه که برای بزرگان در هر زمینه ای که فعالیت میکنند ، علمی ، هنری و ... تا زمانی که زنده هستند براشون بزرگداشت بگیریم و به بررسی و نقد کارهاشون بپردازیم و این دلگرمی رو بهشون بدیم که «دیده می شوید»! اما خوبه که وقتی سمینار یا بزرگداشتی برگزار میکنیم در خور شأن اون بزرگواران هم باشه. بزرگداشتی که مهمانانش 10 - 20 نفر بیشتر نیستند و تازه برای فهمیدن مطالب هم باید یک نفر بیاد روی سن و براشون ترجمه کنه که سخنران چی میگه ، شاید - به نظر شخصی من - برگزار نشه سنگین تر باشه. بخصوص تو زمینه ی موسیقی پاپ ، کسی که دعوت میشه و براش تحلیل میشه که مثلا فلان آهنگ رو چه گام و نزدیک به چه دستگاه ایرانی بوده ، باید قبلاً اون آهنگ رو شنیده باشه و باهاش ارتباط برقرار کرده باشه وگرنه اینکه یک قسمت از آهنگ رو بذاریم و بگیم اینجاش اینجوری بود اصلا جالب نیست.خوبه که برای کارهای بزرگ برنامه ریزی مناسب هم داشته باشیم که بجای بزرگداشت کسی ، طرفمون رو ضایع نکرده باشیم!
  • ۰ نظر
  • ۱۸ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۲۹
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
به یاد دارم وقتی سن و سال کمتری داشتم و نوجوان بودم ، متولدین دهه ی پنجاه میگفتن : " ما نسل سوخته هستیم " . حتماً این جمله برای خیلی ها آشناست و البته که پر بیراه هم نیست! اما حداقل 50 تا 60% همین نسل سوخته به هر طریقی که بود ، چه به کمک لیاقت شخصی و چه به کمک آشناییت و پارتی بازی به یک شغل مناسبی دست پیدا می کرد و حداقل امورات زندگیش رو میچرخوند و میتونست ازدواج کنه و تشکیل خانواده بده ؛ مابقی هم یا از کشور خارج شدن و یا برای پیدا کردن شغل به زحمت افتادن و در کل زیاد وضعیت مناسبی نسبت به هم نسل هاشون نداشتن.اما اگر قبول کنیم که دهه ی پنجاهی ها نسل سوخته هستند ، نام دهه شصتی ها رو چی باید گذاشت؟؟ ما نسلی هستیم که دیگه شغلی پیدا نمیشه و دیگه پارتی ها هم نمیتونن به داد جوانهای نسل ما برسن و براشون کاری دست و پا کنند...اونهایی که تو مجلس میشینن و قانون تصویب میکنند و تو خصوصی ترین مسائل زندگی زناشویی انسانها دخالت میکنند و از بالا دستور میدن که بچه دار بشید ، آیا فکری به حال آینده ی اون بچه هم کردن؟؟ اون کسی که دهه ی شصت دستور داد همه بچه دار بشن نسل ایران در خطره الان کجاست؟ چرا به داد ماها نمیرسه؟ بچه فقط به درد گوشت دم توپ میخوره؟؟ الان میاد بگه من گفتم بچه دار بشید و خودم مسئولیتش رو بر عهده میگیرم؟ میاد بپرسه جوون مشکلت چیه؟ میاد بگه کار نداری بیا بذارم سر یه کار درآمد خوب داشته باشی؟ میاد یه کمکی بکنه برای خونه دار شدن جوونا؟بچه هایی که امروز بخاطر سیاست های دولت و مجلس پا به دنیا میذاره چی؟ برای اون فکری شده؟ برای شغلش؟ برای ازدواجش؟ برای مسکنش؟ دلم خیلی خونه...خسته شدم...نه کار درست حسابی...نه در آمدی ...من چجوری باید از پس هزینه های ازدواج و زندگی بر بیام؟خدا از حق من نگذره.من و همه ی هم نسل های من به گردن همه ی اونهایی که از ثروت این ملت و کشور بی رویه برداشت میکنند اما به داد ما نمیرسن حق داریم ...به خدا ما هم حق زندگی داریم...ما هم حق آرامش و آسایش داریم...اهل دود و دم و رفیق بازی هم نبودیم که بگیم خربزه میخوری باید پای لرزش بشینی...من یک گناهکارم...گناهم اینه که بی خبر بودم و به دنیا اومدم ... همین و بس ...
  • ۰ نظر
  • ۱۳ شهریور ۹۳ ، ۰۷:۴۷
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
تو ایران همه چیز نظری صورت میگیره. تئوری ...حتی گواهینامه‌ی رانندگی هم با انجام آزمون تستی صورت میگیره!آیا واقعاً کسی که به 30 سوال تستی جواب میده و جای کلاژ و ترمز رو بلده و میتونه یه پارک دوبل بزنه صلاحیت دریافت گواهینامه‌ی رانندگی رو داره؟؟!!بیشتر وقت‌ها زمانی که میخوام از خیابون و از روی خطوط عابر پیاده رد بشم متوجه می‌شم که بعضی‌ها فقط تو آزمون قبول شدن و گواهینامه دارن! اما شعور ندارند!! طبق قانون زمانی که به خط عابر پیاده می‌رسید باید لحظه‌ای هرچند کوتاه مکث کنید و سپس به راه خودتون ادامه بدید.اما اینجا ایرانه...قانون‌مدار بودن یعنی کشک!یعنی وقتی خط عابر پیاده رو دیدی پاتو بذار روی پدال و گازش رو بگیر ..!!همین و بس...
  • ۰ نظر
  • ۰۹ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۵۱
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

حتماً خیلی وقت ها شده که کتاب هایی رو خوندید و یا فیلم هایی رو تماشا کردید که بر اساس زندگی یک سری اشخاص نوشته و ساخته شده بودند. کتاب «دختری که حرف نمی زد» یکی از همین دسته کتابهاست که بر اساس زندگی و دست نوشته های میرا راد تنظیم شده و منتشر میشه. میرا همون دختر وبلاگ نویسیه که بارها قبلاً ازش صحبت کردم.توی سالهایی که گذشت من برخی از مطالبش رو نگهداری کرده بودم و این مدت اخیر به ذهنم رسید که داستان زندگی میرا میتونه حتی به یک رمان تبدیل بشه. اولش قصد داشتم شروع کنم به نوشتن و مخلوطی از تخیل و واقعیت رو بر اساس خاطرات میرا تبدیل به یک رمان کنم و براش یک پایان خوب در نظر بگیرم. اما بعد از گردآوری و تنظیم کردن دست نوشته های میرا به این نتیجه رسیدم که نیازی به این کار نیست و دست نوشته های خود میرا مستندتره و بهتره فقط یک امانت دار باشم. این بود که شروع کردم به یک سری ویرایش تو مطالب میرا و تنظیم اونها برای تبدیلش به یک رمان. بعضی غلط املایی های سهوی رو درست کردم اما خیلی از جاها لغاتی می بینیم که نویسنده عمداً غلط نویسی کرده بود و من هم ترجیح دادم دست بهشون نزنم...همونطور که توی مقدمه ی کتاب هم نوشتم ، مهم نیست که میرا یک تخیله یا واقعیت ...میرا در دسترسم نبود که ازش بابت انتشار این کتاب اجازه بگیرم اما گمان می کنم کسی که نوشته هاش رو قبلاً بصورت عمومی منتشر کرده با گردآوری مطالبش و انتشار اونها بصورت یک کتاب احتمالاً نباید مشکلی داشته باشه. البته از طریقی که میتونستم راجع به این موضوع بهش اطلاع دادم.امیدوارم از خوندن این رمان لذت ببرید.در آخر یک خواهش دارم و اون اینکه اگر قصد انتشار این کتاب رو در وبلاگ و یا وب سایت خود دارید فقط و فقط لینک دانلود زیر رو جهت دانلود به بازدیدکنندگانتون معرفی کنید تا از این طریق آمار صحیحی از تعداد خوانندگان این کتاب داشته باشیم.این کتاب با دو فرمت EPUB و PDF جهت دریافت آماده شده است و داری قابلیت BookMark می باشد.جهت دانلود رمان دختری که حرف نمیزد با دو فرمت EPUB و PDF یک کلیک کوچولو رنجه فرماییدpassword : Ariodaad.MihanBlog.Comجهت Extract کردن فایل دانلود شده از پسورد بالا استفاده نمایید.

  • ۱ نظر
  • ۰۷ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۵۱
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی