مثل من هرگز کسى عاشق نبوده
سوختن از عشق را لایق نبوده
از توام بر آتش و خاموشم از تو
تا نگویى در وفا صادق نبوده!
هرچه مى سوزم تو مىگویى کم است!
قصه ام ورد تمام عالم است...
- ۰ نظر
- ۲۸ دی ۸۸ ، ۲۳:۳۲
مثل من هرگز کسى عاشق نبوده
سوختن از عشق را لایق نبوده
از توام بر آتش و خاموشم از تو
تا نگویى در وفا صادق نبوده!
هرچه مى سوزم تو مىگویى کم است!
قصه ام ورد تمام عالم است...
امروز ایمیل هامو چک کردم؛ طبق معمول تبلیغاتى هارو نخونده پاک کردم تا رسیدم به ایمیل فاطیما! مثل خواهرمه! اما خیلى وقت بود ازش بى خبر بودم! خوشحال شدم! برام نوشته بود ازدواج کرده! جا خوردم! انتظار نداشتم اینقدر زود ازدواج کنه! شوکه شدم!!!
به هر حال براش آرزوى خوشبختى مى کنم و اگه روزى وبمو خوند خالصانه میگم:
فاطیما جان سپید بخت باشى همیشه...
شبى از عشق تو با پونه گفتم...
دل او هم براى قصه ام سوخت...
غم انگیز است تو شیداییم را...
به چشم خویش فهمیدى و رفتى...
تو را به جان گل سوگند دادم...
فقط یک شب نیازم را ببینى...
ولى در پاسخ این خواهش من...
تو مثل غنچه خندیدی و رفتى...
(شعر:م.حیدرزاده)
با تو بوده ام . .
.همیشه و در همه جا . . .
با تو نفس کشیده ام،با چشمان تو دیده ام . . .
مرا از تو گریزى نیست،چنانکه جسم را از روح و زمین را از آسمان و درخت را از آفتاب . . .
تو دلیل حیات من بوده و هستى . . .
و چنان با این دلیل زیسته ام که باور کرده ام " علت بودن من ، تو هستى!"
پاسخ من به آغاز و پایان زندگى این است:
"همیشه با تو . . ."
مهمان نگاهم شو در یک شب رویایی
بگشاى بروى من ، یک پنجره زیبایى
فانوس نگاهم را آویخته ام بر در
من منتظرم زیرا . . .
گفته اند : "تو مى آیى"
توی خلوت پر از همهمه ام،یه صدایی به صدام نمی رسه...
اگه میتونی منو دعا کن،من که دستم به خدا نمی رسه ...
می گویم شب پاییزی چون شب های پاییزی یادآور قشنگترین و بهترین های دقایق زندگیام بوده؛قدم زدن بر روی برگ های زرد و نارنجی و گاهی قرمز درختان که کم کمک در حال خواب رفتن هستند...
مانند نوزادی می مانند که در وقت سرما با پتوی گرم پوشانیده شده است و با لبخندی معصومانه به خواب رفته است . پاییز برای من یادآور "عشق" است و انگیزه ای برای ادامهی حیات؛ زیباترین فصل خدا که همهی بزرگی و موهبت خدا گویی یکباره در این فصل گنجانده شده است. نم نم سرمایی که شروع می شود،گویی آدمها را به هم "نزدیکتر" و مانوس تر می کند،چرا که به هم نزدیکتر می شوند و "تنگاتنگ" هم راه می روند و نفس می کشند و می خوابند تا "سرمای هوای پاییز" را کمتر احساس کنند!!!
انگار شرم و حیاء از درختان رنگ می بازد و به آدمها انتقال می یابد چرا که هرچه درختان "عریان تر" می شوند،آدمهای خاکی "پوشیده تر" می گردند!
پاییز یادآور روزهای زیبای خاطرات تلخ و شیرین من است. می گویم "خاطرات تلخ زیبا" چون به تجربه یافتم تلخ ترین خاطرات نیز بعد از اندک زمانی در عین یادآوری،لبخندی هر چند تلخ به لبان ارمغان می دهد.بسان اینکه در پاییز نمی توان از سایه ی درختان استفاده کرد.اما از زیبایی رنگ خزان،"عشق" در دلت "قیلی ویلی"! می رود و چشمانت براق میگردد؛
مانند کودک ذوق زده ای می شوی که از فرط شادی گویی کاسه ی چشمانش می خواهد از حدقه در آید!!!
وای از صبح های پاییزی که شور و اشتیاق آور است...گرگ و میش هوا،آسمان نیمه ابری و "اشکهای ریز و درشت آسمان" که بر سرمان فرو می ریزد... عشق،شور،انگیزه و باز "عشق به زندگی" در ما تجسم می یابد و دوباره فریاد می زنیم:
سلام پاییز... صبحت بخیر!!!
سلام پاییز... غروب دل انگیزت بخیر!!
!سلام پاییز... شب روح نوازت بخیر!!!
سلام پاییز . . .
سلام معبودم . . !
"معبود عزیزم" که مرا از خاک و آب ساخته اى؛عقل دادى و چشمانى بینا و گوشهاى شنوا . . . اما با این وجود تو خود شنواتر و بیناترى؛سلام مرا بپذیر . . .
شنیدم که توسط پیامبرت فرمودى : "سلام،سلامتى مى آورد." پس با آغوش گرم مرا پذیرا باش تا بر سلامتى ام بیافزایى!
معبودم . . . مگوئید خودخواهم و تنها براى خویش سلامتى مى جویم! بلکه من "خاکى بنده اى" هستم که در دامان "محبت و گذشت" تو چشم به دنیا گشودم... معبودم . . . "چشمانم" را از من نگیر . . .
معبودم آنچه را که به صلاحم هست در راه من قرار بده و آن روز من بیشتر از امروز،با صدایی بلندتر و رساتر فریاد خواهم زد: معبودم سلام!
"دوستت دارم" ممنون از اینکه مرا در حصار سایه ى دستان خویش نگاهدار بودى . . .
عاشقی یعنی اسیر دل شدن
با هزاران درد و غم یکی شدن
عاشقی یعنی طلوع زندگی
با صداقت همنشین گل شدن
از سکوت آسمانها پرسیدم:
- چه بگویم به آنکه دوستش دارم؟
گفت بگو:
- بی تو فردایی ندارم...