Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۲۱۴ مطلب با موضوع «عاشقانه» ثبت شده است

عزیزم...این اولین پاییزمان زیر این سقف مشترک است...چندین پاییز را گذراندیم تا به این خزان مشترک رسیده‌ایم...رنگ‌های پاییزی و نسیم خنکی که به صورت آدم می‌خورد حال و هوای عجیبی در من ایجاد می‌کند...و من که چند روزیست ساعتم را عقب کشیده‌ام ؛ این روزها انگار یک ساعت بیشتر زمان دارم تا مست چشمانت شوم...!!هرگز هراسی به دل راه نخواهم داد که فریادی بر لب آورم و بلند بلند بگویم...عزیزم دوستت دارم...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
زندگی زود فراموش کند خاطره‌ها...تو فراموش نکن هرچه میان من و توست ...فکر میکنم این دو بیتی از دوست عزیزم مجتبی عزیزی‌پور بوده باشه.
  • ۰ نظر
  • ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۲۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
من از آن ابتدای آشناییشدم جادوی چشمهایتتو رفتی و گذشتی مثل بارانو من دستی تکان دادم برایتتو یادت نیست آنجا اولش بودهمان جا که با هم دست دادیمهمان لحظه سپردم هستیم رابه شهر بی قرار چشمهایت
  • ۰ نظر
  • ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
سال 1393 با همه‌ی پستی‌ها و بلندی‌هاش ...با همه‌ی سختی‌ها و راحتی‌هاش...با همه‌ی غم‌ها و شادی‌هاش رو به اتمامه و تنها حدود دو ساعت و ربع دیگه به لحظه‌ی تحویل سال باقی مونده...امیدوارم سال 1393 برای همه‌ی دوستانم به خصوص دوستان خوب این دنیای مجازی و وبلاگ‌نویسان عزیز سال خوب و خوش و پر از شادی و نشاط و سلامتی و نعمت و رحمت و برکت بوده باشه و سال 1394 با صفتی تفضیلی از اونچه که آرزو کردم پیش روتون باشه و این خواسته‌ی قلبیم رو براتون از خدای بزرگ آرزومندم.و دعای پایانی سال 1393خدایا سپاس بی‌کران...الحمدالله ...برای تمام خنده‌های امسالم...سپاس برای تمام اشکهای امسالم...سپاس از درس‌های بزرگ زندگی امسالم...از اینکه یادم دادی خودم باشم بیشتر از همیشه...و خدایا ...قسم به تمام شکوفه‌های این بهار...آرزو می‌کنم خنده‌های امسال از ته دل...گریه‌هایی از سر شوق...آرامشی به قشنگی رنگین کمان...دانایی و بینایی و منشی به وسعت هر دو جهان...و خلوت‌هایی که با قشنگترین‌ها پر بشه و خدایا...خدایا...هرگز نگویم دستم بگیر که عمری گرفته‌ای...رهایش مکن!خدایا...من قدرت آن را ندارم تا قلب آنها که دوستشان دارم را شاد کنم ؛ از تو می‌خواهم در این لحظات پایانی سال ، مشکلاتشان را آسان ، دعاهایشان را مستجاب و دلشان را شاد گردانی...الــــــهـــــــی آمـــــین یا رب العالـــــمــــیــــن....
  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۲۹
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
توی زندگی یک سری آدمها هستند که وجودشون در کنارت برات خیلی مهمه و در کنارشون احساس دلگرمی و خشنودی داری. انگار ته دلت قرص میشه وقتی کنارت هستند...مطمئناً اعضای خانواده همین حس رو برای ما به ارمغان می‌آورند. اما همپای اعضای خانواده ، دوستان خوب نعمت بزرگی محسوب میشن. دوستانی که لحظات زیبایی رو برات میسازن و بودنشون خیلی برات مهم و دلگرمی بخشه.من دوستان خوبی دارم اما فقط دو تا رفیق دارم! مهدی و میلاد! مهدی رو که سالهای زیادیه که از رفاقتمون می‌گذره...و اما میلاد...به طور حتم ، بدون لحظه‌ای درنگ و شک ، اگر از من بپرسید که طی 3 سال فعالیت توی محل کار قبلیت زمانی هم بوده که از بودنت در اونجا راضی بوده باشی جواب میدم :"فقط و فقط دور‌ه‌ای که با میلاد آشنا و همکار شدم و این دوستی و رفاقت به لطف خدا ادامه پیدا کرد..."میلاد یک دوست و رفیق فوق‌العادست. ازش خیلی چیزها یاد گرفتم.راستش من فردا امتحان دارم اما نشستم پای اینترنت چون تو دلم یه حسی بوجود اومده که دلم می‌خواست بشینم و بنویسم...سر شب میلاد بهم زنگ زد و طبق معمول کلی با هم صحبت کردیم. از تصمیم جدیدی که برای زندگیش گرفته به من گفت؛ از اینکه می‌خواد کوچ کنه و از تهران بره و با همسرش توی شهر دیگه‌ای سمت شمال کشور زندگی کنه. گرچه حتماً سالی یکی دوبار مسیرم به اون طرف می‌خوره و بدون شک میرم به دیدنشون اما از لحظه‌ای که شنیدم قصد فروش خونه‌شون رو گرفتن و قصد رفتن دارن دلم بدجوری گرفته ...البته براشون خوشحالم و مطمئنم جایی که میرن حتماً موقعیتی به مراتب بهتر و بالاتر از الان خواهد بود ، اما چه کنم که کمی خودخواهم و دلم برای میلاد تنگ میشه.براشون آرزومندم که هر جا میرن روز به روز موفق‌تر از گذشته باشن...میلاد جان دلم برات تنگ میشه... حتی از همین الان... پیش از موعد دلم برات تنگ شده... خیــــــــــــلــــــــــــــــــی دلم گرفته و فقط می‌خوام به آهنگ حسین زمان گوش کنم...تو نباشی ...همه ی ِ دریاها طوفانی میشنتو نباشی ...همه ی ِ پرستوها پر میکشنتو نباشی ...آینه ها لحظه به لحظه میشکننتو نباشی ...همه ی ِ غنچه ها پرپر میزنن.تویه آرامش ِ چشمای ِ تو آروم میگیرمتو میخندی و همینجازیر ِ بارون میمیرمتویه آرامش ِ چشمای ِ تو آروم میگیرمتو میخندی و همینجازیر ِ بارون میمیرم...تو نباشی ..همه ی ِ جهانم از هم میپاشهدیگه هیچ ستاره اینمی تونه زنده باشهتو همه دلخوشی ِ.دنیای ِ دلگیر ِ منیتو خود ِ منی که روح ِمنو آتیش میزنی.تو نباشی ...همه ی ِ دریاها طوفانی میشنتو نباشی ...همه ی ِ پرستوها پر میکشنتو نباشی ...آینه ها لحظه به لحظه میشکننتو نباشی ...همه ی ِ غنچه ها پرپر میزنن.تویه آرامش ِ چشمای ِ تو آروم میگیرمتو میخندی و همینجازیر ِ بارون میمیرمتویه آرامش ِ چشمای ِ تو آروم میگیرمتو میخندی و همینجازیر ِ بارون میمیرم
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
من و همسرم مدتی قبل از ازدواج با هم در ارتباط بودیم. بعضی روزهای مهم مثل روز تولدش و روز سالگرد آشناییمون و... رو که با هم جشن می‌گرفتیم و کنار هم بودیم ، از با هم بودنمون فیلم می‌گرفتیم و حسمون رو در اون لحظه می‌گفتیم تا یادمون بمونه چه لحظه‌های زیبایی رو کنار هم سپری کردیم!!دروغ نگفته باشم ، بعد از عقدمون به مرور زمان همه‌چیز رنگ و بوی طبیعی به خودش گرفت و رو به عادی شدن رفت! نه به این معنی که همدیگه رو دوست نداریم و یا علاقمون نسبت به هم کم شده باشه ؛ نه! اما عادی شد! مثلاً قبلاً که با هم جایی قرار می‌گذاشتیم دل توی دلمون نبود تا لحظه‌ی دیدار برسه. یا وقتی به هم می‌رسیدیم چقدر شیطنت می‌کردیم و بازیگوشی می‌کردیم و بالا و پایین می‌پریدیم. چقدر قدم می‌زدیم...چه درخت‌هایی که شاهد جیک جیک‌‌های عاشقانه‌ی ما بودند و چه باران‌ها که عاشقانه زیرشان خیس می‌شدیم و قدم می‌زدیم...گاهی وقت‌ها فیلم‌های آن روزها رو که نگاه می‌کنم متوجه‌ی گذشت زمان می‌شم و یادم می‌افته عاشق یک دختر معمولی نشدم! من عاشق کسی شدم که واقعاً نمی‌شد و نمیشه که دوستش نداشت!من عاشق همسرم هستم و هر بار که می‌بینمش این جمله رو با تمام وجود بهش میگم و شاید این جزو معدود چیزهایی باشه که شامل گذشت زمان نشده و برامون عادی نشده هرگز...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
دیشب بعد از مدت‌ها خدا نعمت بارونش رو به ما عطا کرد. چه شب دل‌انگیزی بود. من خیلی بارون رو دوست دارم. گرچه خیلی‌ها هستن که بارون رو دوست دارن اما هستند کسانی که از بارون فراری‌اند.دیشب آسمون تهران دیدنی بود و بعد از مدت‌ها میشد یه نفسی کشید و کمی اکسیژن به این ریه‌های اکسیژن ندیده فرو داد!!کاش که بازم بارون بیاد؛ اصلا پاییزه و همین بارون‌ها و هوای دو نفرش ...!!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
از دیروز همسرم منزل ما مهمان بود. امشب وقتی که رفت خیلی دلم گرفت. هنوز نرفته بود دلم براش تنگ شد. الانم که نشستم پشت سیستم یه حال عجیبی دارم. دل‌تنگی یه حس طبیعیه ولی حالی که من دارم دل‌تنگی محض نیست. حس می‌کنم یه تیکه از وجودم کمه. حس کمبود دارم...کاش هیچکس از معشوقش حتی برای یک لحظه دور نشه...آمین...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

بین دلنوشته هام متنی رو پیدا کردم که اصلاً به یاد نداشتم کی نوشته بودمش!! در واقع وقتی خوندمش قلقکم داد و گفتم متن نسبتاً خوبی بود! اما وقتی چشمم به اسم خودم و تاریخ پاش افتاد متعجب موندم!! از اینکه یادم نمیومد خودم نوشتم حیرت زده شده بودم!خیلی وقت ها چیزهایی توی زندگیمون هست که اگر جایی ثبتشون نکنیم ممکنه از یاد ببریمشون طوری که حتی دیگه به خاطر نیاریم از اول هم وجود داشتن! از اینکه این متن رو در اون زمان ثبت کرده بودم تا از خاطرم نره خوشحال شدم و به این فکر افتادم که تبدیل به پادکستش کنم...Music : Pastoraleمن و قلم و خیال تو ...قلمم را به دست می گیرم...ذهنم کمی خسته است اما...اما برای از تو گفتن از آن کمک می گیرم...و در آنسوی خیال من تو را می بینم...و به این می اندیشمکه چه زیباست  کنار عطر نفسهایت از عشق گفتن...من به این می اندیشم...و تو را می جویم...باز انگار از تو دور افتادم...!دستم را بسویت دراز میکنم...دستان گرمت را به گرمی می فشارم...من تو را باز به این خانه خواهم آورد...و برای تو و دنیای قشنگِ با تو ، همچنان از عشق خواهم گفت...در حیاط کوچک خانه-یمان من برای تو گل سرخ و لطیفی خواهم کاشت...گل سرخی به نشان از عشق...به نشان از اولین دیدار...اولین بوسه بر لبان اولین یار...و تو را خواهم خواند...به خود می آیم...و در این کنج اتاق من و قلم هم نفسیم...و تو دیگر نیستی...من از خیالت آمدم بیرون... من که رفتم تو می مانی و گل سرخ... گل سرخ تشنه ی آب زمین نیست...تو سیرابش کن...گل سرخ با ندای قلب عاشق زنده است...برایش از عشق بگو...از عشق میان من و تو...گرچه می دانیم دروغ است اما...تو با آن عشق خیالی سیراب کن...گل سرخی که باور دارد...عشق میان من و تو همچنان پا بر جاست...اسماعیل محمدنژاد - تهران 30 اُمین روز از پاییز 1390کپی برداری تنها با ذکر نام و لینک منبع مجاز است

  • ۰ نظر
  • ۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۲۴
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
پادکست یکی از روش های انتشار مطالب در اینترنته که در واقع روشی مشابه وبلاگ نویسی داره با این تفاوت که ناشر علاوه بر نشر کتبی مطالبش ، قادره بصورت صوتی اونها رو منتشر کنه و در اختیار کاربرانش بذاره.حدوداً سه ماه پیش بود که این متن رو برای همسر عزیزم نوشته بودم و همون موقع هم تبدیل به یک پادکست کردم و منتشرش کرده بودم. امروز دلم خواست اینجا هم این پادکست رو بذارم تا ببینم نظر شما چیه ...پادکست تو را نفس می کشم - نوشته و اجرا : اسماعیل محمدنژادقطره های باران را دوست دارم ...گل را ...زیبایی را ...عشق را دوست دارم ...می دانی چرا ؟چون همه ی آنها تو را به یاد من می آورند ...تویی که با آمدنت عطر عشق را در زندگیم جاری کردی ...تویی که در کنارت احساس آرامش دارم ...انگار کوه این زندگی ...خستگی ها ، پریشانی ها ، آشوب ها ...همه پشت در می مانند وقتی کنار من هستی ...خوب من ...خوب من ...مهربان من ...من زندگی کردن را با تو و در کنار تو یاد گرفتم ...ترانه به ترانه ، شعر به شعر ، واژه به وازه جستجویت میکنم ...اما تو هیچ جا نیستی !مگر می شود تو را در ترانه ای خلاصه کرد؟!واژه ها در کنار تو حقیرند ...واژه می خواهم چه کار؟! وقتی تو معنای تمام واژه هایی؟!اکسیژن را می خواهم چه کار؟!من برای نفس کشیدن فقط به تو نیازمندم ...برای زنده ماندنم کنار من بمان ...من تو را نفس می کشم ...کپی برداری فقط با نام و لینک منبع مجاز است ...
  • ۰ نظر
  • ۱۵ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۱۶
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی