Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۱۹ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

همونطور که قبلا هم توی یک پست درباره ی سیستم عامل اوبونتو صحبت کرده بودم, این سیستم عامل دارای ,ویژگی های خاص خودشه . مثلا گرافیک جذاب و رابط کاربری خوب و راحتش. همونطور که می دونیم اندروید هم بر پایه ی لینوکس نوشته شده که تا این حد محبوب شده. توی اوبونتو یک سری محدودیت دارید مثل اینکه نمی تونید انواع بازی های ویندوزی رو روی سیستم عاملتون داشته باشید که این مورد مربوط به لینوکسی بودن سیستم عامل بر میگرده. ولی برای یک سری کارهای روزمره مثل وبلاگ نویسی , ویرایش ساده عکس , خواندن کتاب های الکترونیکی و ... به راحتی می تونید از این سیستم عامل استفاده کنید و تفاوتش در نوع استفاده از منابع سیستمتون هستش. به طور مثال گاهی برای باز کردن یک فایل Word یا مثلا PDF توی ویندوز باید مدتی در ویندوز صبر کنید تا برنامه باز بشه و بعد از باز شدن باز هم ممکنه در لود شدن صفحات به خصوص در اسناد پی دی اف تاخیر پیش بیاد و شما از سنگین شدن سیستم عامل خسته بشید در حالی که در اوبونتو به راحتی و با سرعت با اشاره روی فایل مورد نظرتون , اون فایل براتون به نمایش در میاد. البته سیستم عامل لینوکس و به تبع اوبونتو که بر اساس لینوکس پایه ریزی شده هنوز خیلی جا داره تا تکمیل بشه ولی اگر بدونید که لذت استفاده از نرم افزارهای متن باز یا Open Source تا چه حد هستش احتمالا ترغیب میشید که این سیستم عامل رو در کنار ویندوزتون نصب داشته باشید.

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
همیشه از بچگی به ما یاد دادن که " کتاب  بهترین دوست ماست! " ولی مشکل همیشگی نظام آموزشی ایران این بوده که هیچ وقت مفاهیم رو به ما نیاموختند!! اینکه یعنی چی که کتاب بهترین دوسته؟ اینکه باید کتاب خوند و چرا باید خوند؟ اصلا اینکه چی باید خوند؟ خیلی وقتها شده که کتابی رو هدیه گرفتیم و یا کتاب رو دیدیم و خریدیم! حتی دیدم کسانی رو که کتاب رو میخرند چون از جلدش خوششون اومده! کلا مدتی هست که خودم به جرگه ی کتاب خونها اضافه شدم! قبلا خیلی کم میخوندم! نهایتا سالی دو تا! ولی همیشه به کتاب خوندن علاقه داشتم. یه وقتی بود که هر زمان یه کتاب غیر از کتاب درسی باز میکردم همش معادلات ریاضی و شیمی و فیزیک جلوی چشمام رژه میرفتن و اعصابم خورد می شد و به خودم میگفتم بجا کتابای غیر درسیم بشینم کتاب درسیامو بخونم کنکور قبول شم! شاید یکی از دلایل نخوندن کتاب تو این چند سال اخیر همین بود. ولی همه ی ما خیلی زمانهایی رو براحتی و در غفلت از دست میدیم. زمانهایی که میشه تو اون ساعات کتاب خوند. ولی بجای خوندن کتاب عموما سعی میکنیم تفریح کنیم ؛ شاید اینم یکی از کمبودهای ماست! کمبود از سرگرمی و تفریح و هیجان درست و حسابی! همیشه عادت کردیم به اینکه یهویی یه کاری انجام بدیم. من خودم هیچ وقت نتونستم برنامه هایی رو که برای حتی یک هفته برنامه ریزی کردم بیش از یک یا دو روز اجرا کنم! خیلی عوامل هست که توی برنامه ریزی ها و بهم ریختگیشون دخیله ؛ مهمترینش اینه که بلد نیستم برنامه ریزی کنم! مثلا وقت برنامه ریزی گاهی جو میگیره و تو 24 ساعت که حداقل 7-8 ساعتش رو خوابم 25 مدل کار مختلف رو برای خودم برنامه ریزی میکنم که انجام بدم!! خیلی وقتها در طول این سالها بوده که برنامه ریزی کردم در طول روز یک ساعت کتاب بخونم و یا کارهای دیگه... ولی از اونجا که اینجا ایرانه و همه ی کارها یهویی انجام میشه ، مثلا یه روزی برنامه ریختم که فلان ساعت کتاب بخونم ، فلان ساعت برم بیرون فلان کارو انجام بدم و ... ولی یه تماس تلفنی از یه دوست ، یه بیرون رفتن الکی ، یه خرید ناگهانی ، یه مهمونی یه شام یه عروسی و خیلی چیزای دیگه باعث میشه نه تنها اون ساعت که خیلی ساعت های قبل و بعد از اون ساعت رو هم از دست بدم! احتمالا خیلی ها هم هستند که مثل من نمیتونن یه کار برنامه ریزی شده انجام بدن!  به اصطلاح " کار برنامه ریزی شده به ما نیومده! " اون چیزی که منو وا داشت به نوشتن این پست و جرقه ی اصلیش بود این بود که امروز یه مستندی نگاه میکردم ، یه فردی رفته بود کتاب فروشی برای تعطیلاتش کتاب خرید. البته قبل و بعد از اون هم خیلی ها اومدن و کتاب خریدن و اون تعداد بالای خرید کتاب برام جالب بود. البته ناگفته نمونه اون کتاب فروشی تو یه شهر قدیمی و کوچک هلند بود!  جدا از تعداد بالای مراجعین ( در حالی که اینجا کتاب فروشی ها اکثراً مگس می پرونند! مگ اینکه کتاب فروشی مربوط به دروس کنکوری و دانشگاهی باشه! ) هدف اون خریداری که برای تعطیلاتش و سفر دو هفته ایش کتاب خریده بود برام جالب بود! به خودم گفتم: " ما که میخوایم بریم سفر اول باید کلی پول جمع کنیم تا خیالمون از بابت جیب راحت باشه! جیب که نه! از بابت شکم راحت باشه که هر جا رسیدیم یه غذای توپ بخوریم! یه تفریحگاه درست و حسابی بریم و پول داشته باشیم خرج کنیم و... بعد از جور شدن پول از یک هفته زودتر فکر همه ی مقدمات سفر و پیش و پس سفر رو میکنیم حتی فکر اینکه شارژر یادم نره رو هم میکنیم و توی کاغذ یادداشت میکنیم یادمون نره! اما تنها چیزی که هیچ وقت 90% ماها حتی به فکرش هم نمی افتیم اینه که یه کتاب خوب بخریم داریم میریم سفر بخونیمش!!! " راستش به اون خریداره حسودیم شد!
  • ۰ نظر
  • ۱۶ خرداد ۹۱ ، ۲۲:۴۵
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
مدتی قبل یه دوست عزیزی بهم گفت برو کتاب " موفقیت نامحدود در بیست روز " رو بخون. به دردت میخوره و به حال این روزات خیلی میاد!  راستش اون روز یکمی خندیدم تو دلمو گفتم کار من از این کارا گذشته که یه کتاب بخواد گره از کارم وا کنه...! اما خب همیشه آدما دلشون میخواد برای رها شدن از مشکلاتشون به هر چیزی چنگ بزنن بلکه واقعا جوابی بگیرن. خب اون دوست رو هم من خیلی قبول داشتم و به همین خاطر این کتاب رو گرفتم. امروز تازه دومین روز رو خوندم. به نظرم پولی که بابت تهیه ی این کتاب داده شده جای دوری نرفته! واقعا کتاب خوبیه و آدم رو به خودش میاره... خیلی دلم میخواد به برنامه هاش عمل کنم و سفت و جدی بگیرم و یه روز در میونش نکنم و نگم الان حال دارم و الان حال ندارم باشه برای فردا!!  فکر میکنم اون دوست خیلی دوستم داشت که این پیشنهاد رو به من داد. منم به شما همین پیشنهاد رو میدم. شمام کتاب موفقیت نا محدود در بیست روز اثر آنتونی رابینز و ترجمه ی فریبا جعفری رو بخونید...
  • ۰ نظر
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۱:۳۴
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز صبح رفتم کتابخونه و چند ساعتی فیزیک خوندم. خسته که شدم نزدیکای ساعت 2 بود که برگشتم خونه. بعد از ظهر یه سر رفتم بیرون و یه سری خرید انجام دادم. هنوز فرصت نشده باقی کتاب رو بخونم. 3 تا کتاب تو نوبت دارم که هر 3 تا رو هم خیلی دوست دارم هر چه زودتر بخونم و تموم کنم. اولیش " موفقیت نا محدود در بیست روز " هستش ، دومی " فاطمه ، فاطمه است " و سومی هم " از زبان داریوش. الان خوابم نمیاد احتمالا برم سراغ کتاب آنتونی رابینز که همون موفقیت نا محدود در بیست روزه. ببینم بعد از بیست روز به موفقیت میرسم یا نه؟!
  • ۰ نظر
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۰:۴۶
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
" به عقیده ی من بزرگترین افتخاری که ملت ما در طول تاریخ خویش می تواند بدان ببالد - افتخاری مظهر گویا و درخشان نبوغ و هوشیاری اوست و نیز نشانه تشخیص درست و اندیشه ی عمیق و مقاومت در برابر زور و ظلم و باز شناختن فریب و دروغ و باز کردن مشت نیرومند خیانتکار غاصب غالب ، و عصیان در برابر نظام حاکم و تحت تأثیر قرار نگرفتن در برابر هجوم پیوسته ی امواج فریبنده ی تبلیغاتی مذهب و روحانیت وابسته به دستگاه امپراطوری خلافت و بازیافتن «حقیقت مجهول و غریب و ضعیف و پنهان در پس پرده های ضخیم و سیاه باطل مشهور و رایج و قوی » - این است که این ملت در لحظه ی هولناک و سیاه و دشواری از تاریخ ، « علی » را انتخاب کرد...!. . . بی شک چنین تصمیمی و تشخیصی در دشوارترین و هولناک ترین و تیره ترین لحظات تاریخ برای ملت ما به آسانی به چنگ نیامده است. نبوغ و هوشیاری و استقلال شخصیا و عشق به فضیلت و آشنایی و درک زیبایی های انسانی و شکوه و جلالت روح شناخت ارزشهای متعالی و استعداد فرو رفتن در اعماق و فرا رفتن به اوج و صید حقیقت در طوفان و ظلمت و وحشت ، همه در این « نژاد چند پهلوی پر ملکات » بود که توانست علی رغم قضاوت تاریخ ، خود حکمی دیگر صادر کند و در پاسخ همه ی مناره ها و محرابها و منبرها و در برابر همه ی اصحاب کبار و علما و قضات و ائمه ی رسمی دین ، علیه فریاد همه ی شمشیرهای خون آشام قدرت شکن که در شرق و غرب ، شب و روز ، همه یک صدا می گفتند «آری!» بگوید : «نه!» . . . بر خلاف آنچه امروز دشمن و دوست می پندارد ، « شیعه سنی ترین مذاهب اسلام است!» اصولاً اختلاف اصلی بر  سر این است که علی (ع) و شیعیان راستین و آگاهش از آغاز کوشیدند تا در برابر بدعتها سنی بمانند؛ سنت را نگه دارند. فاطمه فاطمه است ، اثر استاد شهید دکتر علی شریعتی *** امروز شروع کردم به خوندن کتاب «فاطمه فاطمه است» . بخش هایی از کتاب رو خوندم و ما بقی رو هم تو برنامه ریزی هر روزم میذارم که کتاب رو تموم کنم. فلسفه و دید عمیقی نسبت به اتفاقات و روایات گذشته و کنونی داره و پیشنهاد می کنم شما هم حتما بخونید...
  • ۰ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۳:۴۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

همونطور که تو تصویر می بینید بصورت شعر تو این کتاب آموزش داده شده که بچه ها... خودتون بخونید شعر دیگه من چی بگم؟! والا!!

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

اگه مدت زیادی از آخرین باری که از ته دل خندیدین میگذره این داستان زیبا رو بخونید تا از خنده غش کنید!!!کباب غاز که به نام از ماست که بر ماست هم شهرت داره،اثر استاد بزرگ ادبیات داستان نویسی،محـــــــــمد علی جمالزاده است.خیلی دنبال یک شرح حال خوب از این استاد بزرگ گشتم تا در این پست براتون بذارم!اگه این داستان رو نخوندید حتما بخونید!البته خیلی ها شاید تو بعضی کتب درسی این داستان رو خونده باشن اما توصیه میکنم که بازم بخونن!بدلیل زیبایی این داستان میشه اونو چند باره هم خوند و سیر نشد!البته ناگفته نماند که در کتب درسی بعضی جاها سانسور شده!!!  اما اینجا متن کاملتری هست که به خوندنش می ارزه!در واقع مثالهای خنده داری  داره که در گذشته رایج بود و الان مورد استفاده قرار نمی گیرن!قبل از شروع داستان شرح حالی از استاد بخوانیم:محمدعلی جمالزاده سال 1274 هجری شمسی در خانواده‌ای مشروطه‌خواه به دنیا آمد. در 17 سالگی برای تحصیل به بیروت رفت و پس از چندی رهسپار پاریس شد. جمالزاده پس از تحقیق درباره‌ی مزدک ، بررسی روابط قدیم روس و ایران را در مجله کاوه برلین به چاپ رساند و آنگاه «گنج شایگان» را در باب اقتصاد ایران نوشت. اولین مجموعه‌ داستان‌های کوتاه ایرانی را تحت عنوان «یکی بود یکی نبود» در سال 1300 منتشر کرد و به اعتبار همین کتاب او را آغازگر واقعگرایی در نثر معاصر فارسی دانسته‌اند. ( البته من در بسیاری از مقالاتی که درباره ی ایشان خوانده ام،از ایشان به عنوان پدر داستان نویسی ادبیات فارسی ایران نیز یاد شده! چرا که " یکی بود یکی نبود " اولین مجموعه ی داستان کوتاه ایران به حساب می آمد و تا جایی که من میدانم در آن دوره اصولا چیزی به نام داستان کوتاه در ادبیات ما وجود نداشته است!  به جز چند ترجمه از آثار بزرگان جهان که به فارسی برگرداند شده بود! ) در داستان‌های جمالزاده گوشه‌هایی از زندگی ایرانیان در دوره مشروطه به صورتی انتقادی و با نثری ساده، طنزآمیز و آکنده از ضرب‌المثل‌ها و اصطلاح‌های عامیانه، تصویر شده است. جمالزاده 15 سال در برلین ماند و در آنجا کارمند سفارت ایران بود و همزمان در روزنامه کاوه، مقاله می‌نوشت. در سال 1311 به ژنو رفت و کارمند دفتر بین‌المللی کار شد. این نویسنده در سال 1355 شرح حال خود را در «راهنمای کتاب» نوشت و مقالات زیادی نیز در بسیاری از مجلات به چاپ رساند و کتاب‌های مختلفی از جمله «خسیس» مولیر و «ویلهم تل» شیلر را به فارسی ترجمه کرد. نثر جمالزاده دلنشین و شیرین است. تسلط بر اصطلاحات مذهبی و روایات اسلامی از شاخصه‌های نثر اوست. جمالزاده در دوران کهولت به مدت پنج سال مشغول نوشتن خاطرات و مکاتبه با نویسندگان شد. وی در تاریخ 15 آبان سال 1376 در شهر ژنو سویس از دنیا رفت.از آثار زنده یاد میتوان به: - «دارالمجانین»، «سرگذشت عمو حسینعلی» در سال 1321 - «سروته یک کرباس» 1323 - «قلتشن دیوان» 1325 - «صحرای محشر»، «هزار پیشه» 1326  - «معصومه شیرازی» 1333  - «تلخ و شیرین» 1334  - «شاهکار»1337- «کهنه و نو»، « قصه قصه‌ها» و «قصه‌های کوتاه قنبرعلی» 1338  - « هفت کشور» و «غیر از خدا هیچکس نبود» 1340  - «شورآباد» 1341  - «خاک و آدم » و «صندوقچه اسرار» 1342  - «آسمان و ریسمان» 1343  - «مرکب محو» 1344- «قصه‌های کوتاه برای بچه‌های ریشدار» 1352  - «قصه ما به سر رسید» 1357                                       اشاره نمود.و اینک این داستان زیبا و خواندنی را در ادامه ی مطلب بخوانید.

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
ویکتور هوگو از نویسنده هاى شهیر و نام آشنا ، در ٢٢ مه ١٨٨۵ در پاریس در گذشت. آرامگاه وى در پانتئون در نزدیکى پارک لوگزامبورگ است. "خواندنى ترین آرزوهاى تاریخ" نام دل نوشته هاى ویکتور هوگو است که تنها پس از درگذشت وى در منزلش پیدا شد و بدلیل شیوایى و رسایى کلامش منتشر شد. در واقع هوگو هیچ گاه قصد چاپ و انتشار دست نوشته هایش را نداشت. پیشنهاد مىکنم در ادامه ى مطلب حتما قسمتهایى دل انگیز از این کتاب را بخوانید!
  • ۰ نظر
  • ۱۴ اسفند ۸۸ ، ۰۱:۰۳
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
پس کوچه های سکوت

می خواهم بروم!

آنجا که هیچ نیست!

آنجا که روسریها را حراج نمی کنند!

آنجا که دختران سرد و بی جان را پشت شیشه ی مغازه ها اسیر نمی کنند!

آنجا که حجاب را قیمت نمی زنند!  

می خواهم بروم!

آنجا که هیچ دیواری نیست!

آنجا که ادمها مثل روز سیزده بدر ، روی یک حصیر در کنار هم هندوانه می خورند!

آنجا که برای پنهان کردن هندوانه دور خود دیوار نمی کشند...

می خواهم بروم!

 (از کتاب پس کوچه های سکوت اثری خواندنی از ماندا معینی)

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی