Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

دیروز رفتم دانشگاه و طبق معمول استاد برای بعد از ظهر کلاس فوق‌العاده گذاشت ؛ من ترجیح دادم بمونم دانشگاه و دیگه بر نگردم خونه و باز برگردم دانشگاه.در طول این دوره‌ای که دانشگاه میرم چه دانشگاه بالا و چه دانشگاه پایین تا دیروز از بوفه خرید نکردم بجز موارد جزیی خرید کیک و نسکافه اونم به تعداد انگشت‌های یک دست هم شاید نمیرسید.دیروز از روی اجبار رفتم بوفه و نمی‌دونستم دقیقاً برای نهار اونجا چیزی پیدا میشه یا نه؟! چون عادت داشتم یا کلاس‌هامو صبح بردارم یا بعد از ظهر جوری که به نهار نخورم! خلاصه رفتم بوفه و یک نگاهی کردم دیدم کیک بگیریم با نسکافه فایده نداره. گرسنم بود گفتم ببینم منوی غذاییش چیه؟ دیدم به احتمال قوی از توی ساندویچ‌های همبرگر و چیزبرگر و دوبل برگر که پایه همبرگری دارن احتمال قوی ساندویچ قابل خوردنی در نمیاد (!) و معلوم نیست توی همبرگرهاش چی باشه. گفتم باز فلافل یه ترکیب مشخصی داره و احتمال آشغال کمتری توش هست اما زهی خیال باطل!بعد از چند دقیقه معطلی ساندویچی به دستم رسید که از همون اول نصف شده بود!! تکه‌ی بالایی نون از تکه‌ی پایینی نون جدا شده بود و ضمنا محتویات ساندویچ بیشتر توی فویل آلومینیومیش ریخته بود. راستش همون اول خواستم ساندویچ رو با همون شرایط بکوبم تو سرش و بگم نمی‌خوام! گفتم چه میشه کرد؟ بوفه‌ی دانشگاهه دیگه. نشستم روی یه صندلی و به عادت معهود -همیشه عادت دارم قبل از خوردن ساندویچ محتویات توش رو ببینم که مطمئن بشم چی دارم میریزم تو معدم!- لای ساندویچ رو باز کردم و دیدم چندتا فلافل به شکل سنگ پاهای قدیمی به رنگ سیاه لای نونه!! گرسنم بود و حس داد و بیداد نداشتم ؛ تو دلم گفتم تا من باشم که این اولین و آخرین بارم باشه از بوفه‌ی دانشگاه خرید می‌کنم. اما گاز اول رو که زدم بوی زخم تخم مرغ و پیاز فراوانش زد توی ذوغم! هی شیطون رو لعنت فرستادم گاز دوم رو که زدم دیدم حالت تهوع داره بهم دست میده! اما من دستم رو کشیدم عقب و زرنگی کردم و بهش دست ندادم!!! یه نگاه که به ساندویچم انداختم گفتم گور بابای پولی که دادم!! انداختمش توی سطل آشغال...آخرش نفهمیدم اونجا سالن بوفه و غذاخوری دانشگاه بود یا سالن آشغال‌خوری؟! نشریه الکترونیکی کافه داستان به تازگی شروع به فعالیت کرده و بهتون پیشنهاد میکنم از اینجا دو شماره‌ی نخست این نشریه رو دانلود کنید.دانلود شماره‌ی نخستدانلود شماره‌ی دوملینک پایگاه کافه داستان

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی