Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۸۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

دیشب اولین تجربه من برای بچه‌داری بود و چه شب عجیب و غریبی هم بود. از طرفی خیلی خسته بودم و خوابم می‌آمد و از طرفی هم نگران کوچولو یمان بودم. در طول شب آقا مهراد چند بار بیدار شد و گریه کرد که نشان از گرسنه بودنش داشت. حس می‌کنم همانطور که مهراد لحظه به لحظه بزرگ می‌شود و یاد می‌گیرد که چطور نیازهایش را به ما بفهماند ، ما هم یاد می‌گیریم که هر گریه نشان از کدام نیاز دلبندمان است. در این یک روز کلی بابا شدم!!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
مهراد عزیزم دیشب، ۲۰ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۴۰ دقیقه شب چشمای قشنگشو به روی دنیا باز کرد و خدا هدیه خودش رو به ما داد. پسرکم به زندگی خوش آمدی...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

سلام عزیزم. امروز مادر و مادربزرگت رفتن پیش پزشک و شکر خدا خبر رسید که حالت خوبه و بزرگ شدی عزیز دلم از امروز قلبت شروع کرد به تپیدن و قلب من و مادرت به عشق تو خوش نفس‌تر از همیشه میتپه... پی‌نوشت:این شب‌ها قبل از خواب کمی به صدای قلبت گوش میکنم،آروم میشم و می‌خوابم...دوستت دارممممممم

  • ۰ نظر
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۰۵
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
از آخرین پستی که اینجا گذاشتم خاطرم نیست که چند وقت میگذره!  این پست کاندیدای آخرین پست من در سال ۹۴ میتونه باشه! سالی که گذشت پر از فراز و نشیب برای من بود اما اگر در انتها SUM بگیرم نتیجه نهایی حتماً مثبت خواهد بود! سال نوی امسال به لحاظ مالی کمی سخت برای من شروع شد و در دومین ماه با شروع روند محیاسازی بساط عروسی سخت‌تر هم شد اما این سختی لذت خاصی رو هم به همراه داشت مثل لذت از نوشیدن فنجانی قهوه‌ی تلخ! شیرین کننده‌ی این قهوه خریدن خونه‌ی نقلیمون بود که با کمک خانواده‌هامون و وام مسکن یه واحد ۸-۳۷ متری توی محله‌ی جلیلی خریدیم! بعدتر اما فشار سختی‌ها رو بیشتر روی شونه‌هام حس کردم! جوری که واقعاً شب قبل از عروسیم دیگه اشکم داشت در میومد!و اما صبح روز عروسی!در چند سال گذشته با توجه به اینکه کلاً از بانک رفاه خوشم نمیومد هرگز از دستگاه‌های  ATMاش هم استفاده نمی‌کردم اما اون روز با توجه به اینکه نیاز به پول نقد داشتم و همه‌ی  ATMهای محلمون هم بطور خودجوش از کار افتاده بودند تا یک مراسم آشتی‌کنان بین من و بانک رفاه راه بندازن ، مجبور به استفاده و آشتی با این بانک و ATMاش شدم! اما چشمتون روز بد نبینه! فکر کن...! صبح زود روز جمعست و همین‌طور روز عروسیت! قرار آرایشگاه داری و ماشین گل زدن و...! کارت رو وارد دستگاه کوفتی بانک رفاه کردم پیغامی اومد که رمز رو بزنم... رمز رو وارد کردم و چند دقیقه دستگاه بدون اینکه واکنشی از خودش نشون بده در همون حالت موند و بعد...متأسفانه در حال حاضر قادر به ارائه‌ی سرویس نمی‌باشیم!و کارت من رو بلعید!! من از اون دسته آدمهایی هستم که معتقدم نباید همه‌ی پول‌ها یک جا باشه! بخش اعظمی از پول‌هام توی همون کارتی بود که بلعیده شد! اما مبلغی هم توی یک کارت دیگه داشتم که میتونستم یه جوری روزم رو به شب برسونم بدون اینکه برنامه‌هام به هم بریزه ولی در کل فکر کن اون همه استرس روز عروسی رو داشته باشی و این اتفاق هم بیفته برات! البته امیدوارم این اتفاق برای کسی نیفته! و اما غروب روز عروسی!آقا چشمت روز بد نبینه! رفتیم باغ و عمارت و عکس و فیلم ... و بعد هم رفتیم آتلیه و عکس‌هامون رو گرفتیم و دیگه آماده بودیم برای رفتن به سمت تالارمون! ماشین گفت من روشن نمی‌شم که نمی‌شم!! آقا مگه داریم؟! مگه میشه؟! تا الان خوب بودی تو رو خدا روشن شو!! دیگه کار به جایی رسید که یکی از اعضای گروه فیلمبرداری که آقا بود چند نفر رو صدا کرد و ماشین رو هل دادن!! فکر کن عروس و دوماد تو ماشین نشستن و عده‌ای هم دارن هل میدن ماشینو! هیچی دیگه ماشین روشن شد و یک متر اون طرف‌تر خاموش شد! اصلا یه وضعی!! دیگه کسبه و اهل محل اومدن و هرکی یه سوییچ داد گفت بیا با ماشین من برو! دمشون گرم چقدر مرد بودن اهالی شهر ری! ( آتلیه اونجا بود ) اما خب به هر زور و زری بود ماشین رو روشن کردیم و دیگه رفتیم تالار...زندگی مشترکزندگی مشترک ما شکر خدا خوب بوده و هست. اما بعد از عروسی افتادیم توی سراشیبی سقوط! یک ماه بعد از عروسیم بی‌کار شدم! حدود دو - سه ماه بی‌کار بودم و بدنبال کار و در عین حال تلاشم رو هم میکردم که برگردم سر کار قبلیم. تلاش‌هام جواب داد و خدا خواست و بالاخره برگشتم به کارم. اما مدتی که بی‌کار بودم خیلی به ما سخت گذشت.شکر خدا حالا کَم-کَمَک داریم روی غلطک میفتیم! این روزها و هفته‌های پایانی سال اصلا زمانی برای سر خاروندن نداشتم چه رسد به وبلاگ‌نویسی! الان دغدغه‌ام دانشگاهمه که تو این مدت بدجوری ازش غافل شدم. یعنی اصلا فرصت نکردم برم کلاس یا حتی تو خونه خودم بخونم. سال که دیگه لحظه‌های آخرشه. از خدا می‌خوام که این ساعت‌های پایانی به خوبی سپری بشه و سال نو سالی سرشار از سلامتی و شادابی برای هممون باشه و بتونم به درس و دانشگاهم هم برسم.خدایا تو خیلی مهربونی و خیلی در تمام این سالها دستم رو گرفتی و از لبه‌ی پرتگاه‌ها نجاتم دادی که تنها منجی تو هستی و من چه بد بنده‌ای هستم که هرگز اونقدر و اونجور که باید شکرانه‌ی سلامتیم و داشته‌هام و داده‌هاتو به جا نیاوردم.خدایا شکرت که خوبم.خدایا شکرت که من و همسرم خوبیم.خدایا شکرت که دل‌هامون شاده.خدایا شکرت بخاطر همه‌ی چیزهایی که بهمون دادی و همه‌ی چیزهایی که ازمون گرفتی چون به صلاحمون بود.خدایا از مال دنیا هم بی‌نصیبمون نذار اما قبلش جنبه‌اش رو هم به ما بده که اگه روزی دستمون به دهنمون رسید دست‌گیر هم باشیم.خدایا دوستت دارم و ازت میخوام سال ۱۳۹۵ سال خوب و خوش و پر از سلامتی برای من و همسرم و خانواده‌هامون و تمام دوستان حقیقی و مجازیم باشه.یا حق...تهران - جلیلی - خونه‌ی نقلیمون!۹۴... تمام...
  • ۰ نظر
  • ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۰۴:۵۷
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز سالروز عقد من و همسرمهشروع ۴اُمین سال زندگی از زمان عقدمون مبارک.دوستت دارم بیشتر از دیروز...کمتر از فردا...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
این روزها چندان حال و روز خوشی ندارم. بعد از دو ماه بی‌کاری مجدد شاغل شدم و از این بابت خوشحالم اما دو ماه بیکاری اون هم در ابتدای زندگی مشترک بدجوری بهم فشار آورده. از درس و دانشگاه هم حسابی افتادم. هیچی نخوندم و توی هیچکدوم از امتحاناتم هم شرکت نکردم. این یعنی فاجعه.......یک وقت‌هایی مثل الان دلم می‌گیره... دلم می‌گیره از روزهای پر تکرار که از پس هم میان و میرن و انگیزه و میلی جدید در پی ندارند. روزهایی بدون حس فعالیت و رغبت برای شروع روزی جدید. مطمئناً اگر ازدواج نکرده بودم حال و روز این روزهام به مراتب بدتر از این بود. همسرم این روزها حال و هوای منو می‌بینه و تحملم می‌کنه. با بی‌حوصله‌گیام کنار میاد. اگر انگیزه‌ای هم این روزها دارم فقط بخاطر در کنارش بودنه.دلم یه هوای تازه می‌خواد. یه مسافرت پر هیجان و بدون دغدغه و البته بدون ناراحتی!این روزها نه وقتش رو دارم و نه پول مسافرت رفتن! خب مسافرت رفتن خرج داره! بخصوص وقتی مجرد نباشی..!!امیدوارم فقط حال و هوام عوض یشه.
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز سالروز آشنایی من و هسرمه .یادش بخیر...چه زود گذشت...عزیزم دوستت دارم...سالروز آشناییمان مبارک
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
احساس آدمی رو دارم که سایه‌ی شوم بختک روش افتاده...از تحمیل چنین فشاری که بخاطر آزار برخی روی من هست احساس بدی بهم دست داده...از اینکه رفتارها و حرف‌های بی سر و ته هرکسی رو باید تحمل کنم تا آقایان به اصطلاح مسئول نکنه بهشون بر بخوره ، از اینکه باید فقط شنونده باشم و صدام در نیاد تا نکنه باعث ناراحتی آقایون بشم و نکنه کارم رو عقب بندازه احساس خفقان بهم دست داده...من مجبورم سکوت کنم چون جرأت ندارم واقعیت رو بگم که نکنه ... مگر معنی خفقان چیه؟؟ چیزی جز اینه؟! گمان نمی‌کنم...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
این روزها وضعیت کارم در حالت زرد قرار داره! یعنی مشخص نیست که برای کار دعوت به همکاری مجدد میشم یا نه؟! این وضعیت بلاتکلیفی خیلی بده. صبح‌ها از ساعت ۸ میزنم بیرون از خونه به دنبال حل مشکلاتم برای برگشت به کار و شب‌ها حدودای ۸ و ۹ شب بر میگردم. البته امیدم به خداست ولی این بنده‌های خدا خیلی دارن اذیتم می‌کنن...خدا ازشون نگذره...بعضی از دوستان من هم همین مشکل منو دارن براشون دعا کنین...و برای منم دعا کنید که برگردیم سر کارمون و زندگیمون مختل نشه. با این وضعیت امنیت شغلی توی جامعه همه رو دعوت به ازدواج و فرزند‌آوری هم می‌کنند..!!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
عزیزم...این اولین پاییزمان زیر این سقف مشترک است...چندین پاییز را گذراندیم تا به این خزان مشترک رسیده‌ایم...رنگ‌های پاییزی و نسیم خنکی که به صورت آدم می‌خورد حال و هوای عجیبی در من ایجاد می‌کند...و من که چند روزیست ساعتم را عقب کشیده‌ام ؛ این روزها انگار یک ساعت بیشتر زمان دارم تا مست چشمانت شوم...!!هرگز هراسی به دل راه نخواهم داد که فریادی بر لب آورم و بلند بلند بگویم...عزیزم دوستت دارم...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی