Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۸۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

همه‌ی نگاه‌ها به پرده‌ی سینما دوخته شده بود و همه منتظر شروع فیلم بودند...بالاخره فیلم شروع شد...پلان اول : دوربین سقف را نشان می‌داد...یک دقیقه گذشت و همچنان یک سقف روی پرده‌ی سینما نقش بسته بود...دو...سه...چهار...پنج...هشت دقیقه‌ی اول فیلم ، دوربین بدون حرکت همچنان سقف را نشان می‌داد...کم کم صدای حاضران در آمد و تماشاگران در حال ترک سینما بودند...ناگهان دوربین شروع به حرکت کرد و تختی را نشان داد که رویش یک جانباز بود...زیرنویسی روی پرده‌ی سینما نقش بست:این تنها هشت دقیقه از زندگی یک جانباز قطع نخاعی بود و شما طاقتش را نداشتید..!!!پی‌نوشت : این مطلب رو دیروز در مترو خوندم. روم تأثیر گذاشت و تصمیم گرفتم اینجا منتشرش کنم.

  • ۰ نظر
  • ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۵۹
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
زندگی من و بانو در ۱۳۹۴/۶/۶ شروع شد...از یک صبح دل‌انگیز با همراهی دوست عزیزم میلاد و پر از انرژی‌های مثبت از گروه فیلمبرداری گل یاس به مدیریت آقای قبادی...این چند روز حس و حال عجیبی داشتیم...هر دومون...خیلی خوشحالیم از اینکه با همیم و خیلی خوشحال‌تریم که زندگی مشترکمون رو زیر سقفی شروع کردیم که گرچه قسطی اما مال خودمونه... میلاد دیروز زنگ زده بود و می‌گفت : حس و حالت رو می‌خرم...!! فقط بگو چـــــنــــــد؟! برای مادر زن سلام ، من و بانو یک ربع سکه بهار آزادی خریدیم و به دلیل هشدار میلاد کفشم رو پنهان کردم که پادزهری باشه برای کسی که قصد داره با پیچوندن کفش‌هام ازم پول بگیره و ازم قول گرفت که اگر حدسش درست بود نصف پولی رو که باید به دزد می‌دادم رو به میلاد بدم !!  اما خب حدسش اشتباه بود و اصلاً کسی یادش نبود که کفش‌هام رو بدزده پریشب یعنی هشتم شهریور ماه تولدم همسرم بود که و من و مادرزن‌جان با یک کاسه کردن پول‌هامون یک النگوی خوشکل خریدیم و به همراه خانواده‌ها و خالم و داییم توی بوستان ولایت یک تولد سورپرایزی برای همسرجان تدارک دیدیم. همسرجان از صبح پکر بود و معلوم بود از اینکه کسی بهش تبریک نگفته بدجوری حالش گرفته شده اما نمی‌دونست که براش چه نقشه‌ای کشیدیم دیشب هم رفتیم خونه‌ی مادرزنم و امشب هم خانوم شامی ترتبی داد و زنگ زدیم به مادرم اینا و گفتیم امشب شام درست می‌کنیم و میایم خونشون...الان هم دارم از خونه‌ی پدری این پست رو ارسال می‌کنم. از آسیاتک بسته‌ی DSL-BOX خریدم که امروز به دستم رسید و حالا باید منتظر بمونم و ببینم چقدر طول میشکه تا به دنیای مجازی برگردم...تا دفعه‌ی بعدی فعلا بای....
  • ۰ نظر
  • ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۲۱
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
هان ای شب شوم وحشت انگیز ...تا چند زنی به جانم آتش؟یا چشم مرا ز جای بر کن ...یا پرده ز روی خود فرو کنیا باز گذار تا بمیرمکز دیدن روزگار سیرم ...
  • ۰ نظر
  • ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۳۹
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
زندگی زود فراموش کند خاطره‌ها...تو فراموش نکن هرچه میان من و توست ...فکر میکنم این دو بیتی از دوست عزیزم مجتبی عزیزی‌پور بوده باشه.
  • ۰ نظر
  • ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۲۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
هفته‌ی دیگه مراسم ازدواج من برگزار میشه و قاعدتاْ باید حالم خیلی خوب باشه و دلم شاد ...ولی نیست...حالم خوش نیست...جز آهـــی از ته دل چیزی نمی‌خوام...من از این زندگی مسخره هیچی نمی‌خوامجز یه پیانو و یه حنجره هیچی نمی‌خوامهرچی خواستم نه ، به هر چی که نخواستم رسیدمحالا جز عمر گره تو گره هیچی نمی‌خوامهیشکیو داشتم و هیچ‌وقت ننوشت و دیگه مناز تو هم دفتـــر بی خاطــــره ، هیچی نمی‌خوامتا سر از خاطره‌ی دستای رنگی در آرمجز قلم ، وقتی پر از جوهــــره هیچی نمی‌خوامنبین از عشقای تو بچگی هیچی نمی‌گمجز تو و بادکنک و سُرسُره هیچی نمی‌خوامتیکه چوبی اگه باشه اسب کودکی‌های منهباد اگه می‌وزه جز فِرفِره هیچی نمی‌خواممن از این زندگی مسخره هیچی نمی‌خوامجز یه پیانو و یه حنجره هیچی نمی‌خواموقتی از بی طپشی دنیا عقیمه واسه منغیر عشق ، این طپش باکـــره هیچی نمی‌خوامبی چشای تو ، بجز آینه و چشمای خودمکه تو بارون جدایی تَره هیچی نمی‌خوامتوی شعر اونکه با من زندگی کرده دلـــــمــــهجز جَـــوون موندن این شاعـــره هیچی نمی‌خوامهی می‌پرسن چی می‌خوای؟ اونکه می‌خوام نیست!اما باز انگاری گوش خلایق کَره! هیچی نمی‌خــــــوام!بس که مُردم رو صلیب ستم بی خبراغیر عیسایی از این ناسِره هیچی نمی‌خواممن از این زندگی مسخره هیچی نمی‌خوامجز یه پیانو و یه حنجره هیچی نمی‌خوامهرچی خواستم نه به هر چی که نخواستم رسیدمحالا جز عمر گره تو گره هیچی نمی‌خوام
  • ۰ نظر
  • ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۰۴:۲۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
مادرم...امروز همان فردایی است که دیروز نگرانش بودی...
  • ۰ نظر
  • ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۵
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
هرچی که به شهریور نزدیک‌تر می‌شیم اضطراب من و بانو هم بیشتر میشه. بماند که بعضی‌ها هم اذیتمون می‌کنن!! راستی گمونم بهتون نگفته بودم! انشالله اگر خدا بخواد شهریور میخوایم مراسم عروسیمون رو برگزار کنیم. به کمک پدرم و پدر خانومم و صد البته بانک محترم (!) یه واحد آپارتمان نقلی تقیرباً 8-9 ساله خریدیم. 40 متریه ولی دل‌باز و نورگیره.  هنوز وعده‌های دوم و سوم پرداخت پولش مونده اما از اون روزی که معامله کردیم ، من و بانو تا حالا صد جور خونمونو چیدیم!2 سال از تاریخ عقد من و بانو گذشت و چقدر هم سریع گذشت. به یه چشم بر هم زدن روزگار گذشت.راستش الان باید خیلی خوشحال باشیم ولی کامم بخاطر اذیت‌های بعضیا و دخالت‌های بیجاشون تلخ شده و می‌دونم که بانو هم همین حس رو داره. از قدیم و ندیم گفتن پول عروسی رو خدا می‌رسونه و باید بهش توکل کرد. گرچه من و بانو خیلی اذیت شدیم اما به این باور رسیدیم که پول عروسی رو خدا می‌رسونه ؛ گرچه از قبل هم معتقد بودیم که فقط باید به خدا توکل داشت و کسی که توکلش رو از دست بده ایمانش ضعیفه. اما بیشتر بهمون ثابت شد که خدا خودش می‌رسونه. شما هم اگر در مورد ازدواج و هزینه‌هاش مردد هستین بهتون این اطمینان رو میدم که واقعاً خدا دستتون رو می‌گیره جوری که خودتون هم تعجب کنید!!  از ازدواج نترسید و بخاطر ترس از ازدواج و مسئولیت‌هاش و هزینه‌های قبل و بعدش ، از ازدواج فرار نکیند و تن به رابطه‌های دوستی ندید. البته منظورم به اوناییه که یه مدت با یه پسر یا یه دختر دوست میشن و مدتی با هم هستن و بعد میرن سراغ نفر بعدی. چیزی که زیاد تو جامعمون می‌بینیم. زندگی مشترک در کنار تمام تلخی‌ها و مشکلاتی که داره شیرینی‌هایی هم داره که توی هیچ رابطه‌ای نمی‌تونید پیداش کنید! حتی شاید حل کردن مشکلات هم یکی از همون شیرین‌ها باشه.من عاشقانه بانو رو دوست دارم و میدونم که اون هم منو دوست داره  دلتون بسوزه برید خودتون هم ازدواج کنید ما که چند ماه دیگه میریم سر خونه و زندگیمون انشالله ، برای شما هم آرزوی همین رو دارم و اینکه خوشبخت بشید. امیدوارم همه مشکلات پیش پاتون برای ازدواج حل بشه. همین‌طور برای مه‌سو و مستر ا‌ِچ!
  • ۰ نظر
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۵۵
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
توی زندگی یک سری آدمها هستند که وجودشون در کنارت برات خیلی مهمه و در کنارشون احساس دلگرمی و خشنودی داری. انگار ته دلت قرص میشه وقتی کنارت هستند...مطمئناً اعضای خانواده همین حس رو برای ما به ارمغان می‌آورند. اما همپای اعضای خانواده ، دوستان خوب نعمت بزرگی محسوب میشن. دوستانی که لحظات زیبایی رو برات میسازن و بودنشون خیلی برات مهم و دلگرمی بخشه.من دوستان خوبی دارم اما فقط دو تا رفیق دارم! مهدی و میلاد! مهدی رو که سالهای زیادیه که از رفاقتمون می‌گذره...و اما میلاد...به طور حتم ، بدون لحظه‌ای درنگ و شک ، اگر از من بپرسید که طی 3 سال فعالیت توی محل کار قبلیت زمانی هم بوده که از بودنت در اونجا راضی بوده باشی جواب میدم :"فقط و فقط دور‌ه‌ای که با میلاد آشنا و همکار شدم و این دوستی و رفاقت به لطف خدا ادامه پیدا کرد..."میلاد یک دوست و رفیق فوق‌العادست. ازش خیلی چیزها یاد گرفتم.راستش من فردا امتحان دارم اما نشستم پای اینترنت چون تو دلم یه حسی بوجود اومده که دلم می‌خواست بشینم و بنویسم...سر شب میلاد بهم زنگ زد و طبق معمول کلی با هم صحبت کردیم. از تصمیم جدیدی که برای زندگیش گرفته به من گفت؛ از اینکه می‌خواد کوچ کنه و از تهران بره و با همسرش توی شهر دیگه‌ای سمت شمال کشور زندگی کنه. گرچه حتماً سالی یکی دوبار مسیرم به اون طرف می‌خوره و بدون شک میرم به دیدنشون اما از لحظه‌ای که شنیدم قصد فروش خونه‌شون رو گرفتن و قصد رفتن دارن دلم بدجوری گرفته ...البته براشون خوشحالم و مطمئنم جایی که میرن حتماً موقعیتی به مراتب بهتر و بالاتر از الان خواهد بود ، اما چه کنم که کمی خودخواهم و دلم برای میلاد تنگ میشه.براشون آرزومندم که هر جا میرن روز به روز موفق‌تر از گذشته باشن...میلاد جان دلم برات تنگ میشه... حتی از همین الان... پیش از موعد دلم برات تنگ شده... خیــــــــــــلــــــــــــــــــی دلم گرفته و فقط می‌خوام به آهنگ حسین زمان گوش کنم...تو نباشی ...همه ی ِ دریاها طوفانی میشنتو نباشی ...همه ی ِ پرستوها پر میکشنتو نباشی ...آینه ها لحظه به لحظه میشکننتو نباشی ...همه ی ِ غنچه ها پرپر میزنن.تویه آرامش ِ چشمای ِ تو آروم میگیرمتو میخندی و همینجازیر ِ بارون میمیرمتویه آرامش ِ چشمای ِ تو آروم میگیرمتو میخندی و همینجازیر ِ بارون میمیرم...تو نباشی ..همه ی ِ جهانم از هم میپاشهدیگه هیچ ستاره اینمی تونه زنده باشهتو همه دلخوشی ِ.دنیای ِ دلگیر ِ منیتو خود ِ منی که روح ِمنو آتیش میزنی.تو نباشی ...همه ی ِ دریاها طوفانی میشنتو نباشی ...همه ی ِ پرستوها پر میکشنتو نباشی ...آینه ها لحظه به لحظه میشکننتو نباشی ...همه ی ِ غنچه ها پرپر میزنن.تویه آرامش ِ چشمای ِ تو آروم میگیرمتو میخندی و همینجازیر ِ بارون میمیرمتویه آرامش ِ چشمای ِ تو آروم میگیرمتو میخندی و همینجازیر ِ بارون میمیرم
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
این چند وقت اخیر خیلی تحت فشار هستم. بدجوری دارم اذیت میشم ؛ کار درست و حسابی گیزم نمیاد که ته ماه بدونم یه آب باریکه‌ای هست ، البته شکر خدا تو این بنگاهی که هستم کم و بیش روزی میرسه ولی با این امید نمیشه یه زندگی مستقل شروع کرد. کار دولتی که قربونش برم گشتم نبود نگرد نیست. شرکتهای خصوصی هم فوق 600/000 میدن که اون هم کفاف رفت و آمدش رو نمیده. همش میگم خدا میرسونه اما کی..؟!خیلی خستم...هنوزم به خدا امید دارم ایشالله درست میشه...این نیز بگذرد...مگه نه؟!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز یک بنده خدایی اومد داشت درد و دل می‌کرد. یه جوان 30 - 32 ساله بود ؛ می‌گفت من وقتی بچه بودم و مدرسه می‌رفتم تو مدرسه هرچی که می‌شد اول از همه قبل از اینکه بپرسن کار تو بوده یا نه منو تنبیه می‌کردن و بعد می‌پرسیدن چه کار کردی؟! می‌گفت یکی از تنبیهاتی که می‌شده این بوده که با شلنگ میزدن توی سرش! می‌گفتم نزن لا مذهب این کله اگرم چیزی توش بود پکید! سرم ترکید نزن!وقتی داشت این حرف‌ها رو می‌زد داشتم به این فکر می‌کردم که این فرد - جدا از اینکه بچه شر و شیطونی بوده یا نه ، مقصر بوده یا نه که تنبیه می‌شده - چه حق بزرگی به گردن آدم‌هایی داره که اینجوری تنبیهش می‌کردن ... تنبیه باید حد و مرز معینی داشته باشه وگرنه باعث فرار و بیزاری بچه‌ها از مدرسه و تحصیل می‌شده و میشه ، کما اینکه روی این فرد هم همین تأثیر منفی رو گذاشته و این فرد بعد از دوران ابتدایی ترک تحصیل کرده.این آدم اگر درس رو ادامه نداد و یا اگر توی زندگیش بخاطر ترک تحصیلش به مسیری رفته باشه که نباید می‌رفته گناهش به گردن کسانی هستش که با روش‌های غلط تربیتی زندگی یک فرد رو از این رو به اون رو کردند.مدرسه باید فضای تربیت و تعلیم می‌بوده اما بیشتر فضای تنبیه و تخلیه‌ی انرژی‌های ناظم‌ها و مدیران و معلم‌ها بود! البته این موضوع عمومیت نداره اما حتی یک مورد هم نباید اتفاق بیفته ؛چرا که روی یک عمر زندگی یک انسان تأثیر منفی میذاره. این بجز حق‌الناس میتونه باشه؟؟
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی