Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۸۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

اصــــلا به روی خـــودم هـــــم نمی آورم که نیـــستیهـــــر روز صبـــــحشـــماره ات را میگـــیرمزنـــــی می گوید: دســتگــاه مشـــترک …حرفــــش را قــطــع میکنمصدایـــت چرا انقـــدر عـــوض شـــده عزیـــزم؟خوبی؟ ســــرما که نخورده ای؟می دانی دلـــم چقـــدر بـــرایـــت تنـــگ شـــده است؟چنـــد ثانیــه ای ســـکوت می کنممن هـم خـــوبممزاحــمت نمی شوماصـــلا به روی خـــودم هـــم نمی آورم کـه نیــســتی !
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

500

از زمانی که با پرشین بلاگ شروع به وبلاگ نویسی کردم حدود دو سال و نیم میگذره. خیلی وقتا کم نوشتم چون بخاطر کنکور وقت نمیشد بیام و بنویسم... گاهی هم نوشته هام نیمه کاره موند و بعد از مدتی دیدم که دیگه حس ادامه دادنش نیست... واسه همین تعداد پست های وبلاگم به اون تعدادی که باید نیستند ولی تو همین 500 پست گذشته دوستام باید منو شناخته باشن... خیلی دوست دارم بدونم نظرتون راجع به من و وبلاگم " کلبه ی ایرانیان " چیه ... براتون بود و نبودش مهمه یا نه ...وبلاگ نویسی برام تجربه ی خوبی بود ... خیلی دوست مجازی پیدا کردم و خیلی وقت ها دلم از رفتن خیلی هاشون گرفت ... از پاک شدن وبلاگشون ... از خداحافظی های ناگهانیشون ... منم تو همین وبلاگ خیلی وقتا بود که خداحافظی کردم ولی یه چیزایی تو این وبلاگ جا گذاشته بودم که همیشه به سمت خودش کشوند و منو نگهم داشت ... یه چیزی بنام " عشق " ... نمی دونم که تا کی می نویسم ولی میدونم که دیگه علاقه ای به رفتن ندارم.... شاید یک روز خیلی دور ، یه روزی که شاید خیلی سال دیگه باشه ، وقتی به انتهای خودم برسم ، بیام و بنویسم : " و این پایان راه من بود ... "
  • ۰ نظر
  • ۰۹ مرداد ۹۱ ، ۰۸:۱۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
به من بگو کجا به خنده می رسیم؟ حالا که زندگی تکرار ماتمــــــــــــــــه... همه هراس من از اینه که چرا هنوز توی نگات یه حس مبهمه..؟ با تو دقیقه هام بی گریه میگذرن... رو ظلمت شبم پنجره ای بذار توی کدوم غروب پناه من می شی؟ وقتی که گم شدم تو دست انتظار   به من بگـــــــــــــو کجا به خنده می رســـــــــــــــــــــــــیم؟   دستات تجسم عشق و نوازشه که تو نهایت آرامش منی از سقف سرد شب روشنی می چکه نگاهم که می کنی ، لبخند که می زنی به من بگو کجا به خنده می رسیم؟   احساس داشتنت شیرینه و غریب پیش تو حتی از ابرها سبک ترم اون لحظه که نگاهت خیرست به آسمون می تونم از خودم از گریه بگذرم   بــــه مــــــــــــن بـــــــگــــــــــــو کــــــــــــــجـــــــــــا بــــــــــه خـــــــنده می رســـــــــیم؟   پی نوشت : این شعر رو خیلی دوست دارم . ترانه ای از آلبوم کجا به خنده می رسیم ، صدای مانی رهنما ی عزیز ...
  • ۰ نظر
  • ۰۸ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۵۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
" به عقیده ی من بزرگترین افتخاری که ملت ما در طول تاریخ خویش می تواند بدان ببالد - افتخاری مظهر گویا و درخشان نبوغ و هوشیاری اوست و نیز نشانه تشخیص درست و اندیشه ی عمیق و مقاومت در برابر زور و ظلم و باز شناختن فریب و دروغ و باز کردن مشت نیرومند خیانتکار غاصب غالب ، و عصیان در برابر نظام حاکم و تحت تأثیر قرار نگرفتن در برابر هجوم پیوسته ی امواج فریبنده ی تبلیغاتی مذهب و روحانیت وابسته به دستگاه امپراطوری خلافت و بازیافتن «حقیقت مجهول و غریب و ضعیف و پنهان در پس پرده های ضخیم و سیاه باطل مشهور و رایج و قوی » - این است که این ملت در لحظه ی هولناک و سیاه و دشواری از تاریخ ، « علی » را انتخاب کرد...!. . . بی شک چنین تصمیمی و تشخیصی در دشوارترین و هولناک ترین و تیره ترین لحظات تاریخ برای ملت ما به آسانی به چنگ نیامده است. نبوغ و هوشیاری و استقلال شخصیا و عشق به فضیلت و آشنایی و درک زیبایی های انسانی و شکوه و جلالت روح شناخت ارزشهای متعالی و استعداد فرو رفتن در اعماق و فرا رفتن به اوج و صید حقیقت در طوفان و ظلمت و وحشت ، همه در این « نژاد چند پهلوی پر ملکات » بود که توانست علی رغم قضاوت تاریخ ، خود حکمی دیگر صادر کند و در پاسخ همه ی مناره ها و محرابها و منبرها و در برابر همه ی اصحاب کبار و علما و قضات و ائمه ی رسمی دین ، علیه فریاد همه ی شمشیرهای خون آشام قدرت شکن که در شرق و غرب ، شب و روز ، همه یک صدا می گفتند «آری!» بگوید : «نه!» . . . بر خلاف آنچه امروز دشمن و دوست می پندارد ، « شیعه سنی ترین مذاهب اسلام است!» اصولاً اختلاف اصلی بر  سر این است که علی (ع) و شیعیان راستین و آگاهش از آغاز کوشیدند تا در برابر بدعتها سنی بمانند؛ سنت را نگه دارند. فاطمه فاطمه است ، اثر استاد شهید دکتر علی شریعتی *** امروز شروع کردم به خوندن کتاب «فاطمه فاطمه است» . بخش هایی از کتاب رو خوندم و ما بقی رو هم تو برنامه ریزی هر روزم میذارم که کتاب رو تموم کنم. فلسفه و دید عمیقی نسبت به اتفاقات و روایات گذشته و کنونی داره و پیشنهاد می کنم شما هم حتما بخونید...
  • ۰ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۳:۴۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پر ز لیلا شد دل پر آه او  گفت یا رب از چه خوارم کرده ایبر صلیب عشق دارم کرده ایجام لیلا را به دستم داده ایوندر این بازی شکستم داده اینشتر عشقش به جانم می زنیدردم از لیلاست آنم می زنیخسته ام زین عشق، دل خونم مکنمن که مجنونم تو مجنونم مکنمرد این بازیچه دیگر نیستماین تو و لیلای تو ... من نیستمگفت: ای دیوانه لیلایت منمدر رگ پیدا و پنهانت منمسال ها با جور لیلا ساختیمن کنارت بودم و نشناختیعشق لیلا در دلت انداختمصد قمار عشق یک جا باختمکردمت آوارهء صحرا نشدگفتم عاقل می شوی اما نشدسوختم در حسرت یک یا ربتغیر لیلا برنیامد از لبتروز و شب او را صدا کردی ولیدیدم امشب با منی گفتم بلیمطمئن بودم به من سرمیزنیدر حریم خانه ام در میزنیحال این لیلا که خوارت کرده بوددرس عشقش بیقرارت کرده بودمرد راهش باش تا شاهت کنمصد چو لیلا کشته در راهت کنم

  • ۰ نظر
  • ۰۵ اسفند ۹۰ ، ۰۱:۱۲
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
For the rest of my Life Maher Zain (Muslim Swedish singer...)     I praise Allah for sending me you my love You found me home and sail with me And I`m here with you Now let me let you know You`ve opened my heart I was always thinkin that love was wrong But everything was changed when you came along Oooooh And there's a couple of words I wanna say For the rest of my life I`ll be with you I`ll stay by your side honest and true Until the end of my time I`ll be loving you, loving you For the rest of my life Through days and nights I'll thank Allah for opening my eyes Now and forever I I`ll be there for you I know it deep in my heart I feel so blessed when I think of U And I ask Allah to bless all we do You`re my wife & my friend & my strength And I pray we`re together in Jannah Now I find myself I feel so strong I guess everything was changed when you came along Oooooh And there's a couple of words I wanna say For the rest of my life I`ll be with you I`ll stay by your side honest and true Until the end of my time I`ll be loving you, loving you For the rest of my life Through days and nights I'll thank Allah for opening my eyes Now and forever I I`ll be there for you     I know it deep in my heart & now that you`re here In front of me I strongly feel love And I have no doubt And I sing it loud that I will love U eternally For the rest of my life I`ll be with you I`ll stay by your side honest and true Until the end of my time I`ll be loving you, loving you For the rest of my life Through days and nights I'll thank Allah for opening my eyes Now and forever I I`ll be there for you  I know it deep in my heart
  • ۰ نظر
  • ۰۲ اسفند ۹۰ ، ۲۳:۲۷
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
آن چنان صبورانه عاشقت شدم و زیر درگاه خانه‌ات، به انتظار گردش چشمانت نشسته‌ام که نسیم هم حسودی می‌کند! پیدا که می‌شوی سرانگشتانم مست می‌شوند سبز می‌شوند من امشب پروانه‌هایی را که از دریچه‌های بارانی چشمانت پرواز کردند، گردهم آوردم تا ببینند که من دیوانه تو هستم و چشم بسته کنار خیالت زندگی می‌کنم تو در وجودم می‌رویی آن چنانکه علف‌های تازه در لابه‌لای سنگفرش‌های مخروبه‌ای می‌روید من می‌آیم تا تو را بر شانه‌ام بگذارم و از میان سایه‌های غلیظ تنهایی و لحظه های عاجز زندگی بدون عشق و سراب خاطره‌ها و روزمرگی لرزان بیرون ببرم آخر می‌دانی جویباریست که به ابدیت می‌ریزد همیشه و به هر شکلی به راه خود خواهد رفت چیزی توان توقف آن را ندارد عشق را می‌گویم عشق... عشق نام دیگر توست... عاشقانه
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز یک مطلبی رو از وبلاگی خوندم که خیلی بهش فکر کردم. کاری ندارم که واقعیت بود یا حاصل یک تخیل زیبا... هرچی که بود زیبا بود و من به این فکر میکردم که چقدر زیبا بود اگر چنین عشقی هم میان ما بود... ما اینچنین عاشق کسی میشدیم و کسی هم اینچنین عاشق ما... دروغ نبود... دو رویی نبود... بی وفایی نبود... همه اش خوبی و بود و سر مستی و خوشبختی... این متن رو در ادامه ی مطلب میذارم به همراه لینک وبلاگ منبع... دوست دارم بخونید و نظرتونو بگید... خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند.تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام میدادند، ابتدا و انتهای کلاس ، که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی.هم رشته ای داشتم که شیفته ی یکی از دختران هم دوره اش بود.هر وقت این خانم سر کلاس حاضربود، حتی اگر نصف کلاس غایب بودند، جناب مجنون می گفت:استاد همه حاضرند!و بالعکس، اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و بس، می گفت:استاد امروز همه غایبند، هیچ کس نیامده!در اواخر دوران تحصیل ازدواج کردند و دورادور می شنیدم که بسیار خوب و خوش هستند.امروز خبردار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرده است: هیچ کس زنده نیست ... همه مردند..!! لینک منبع
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
ز چشمت اگر چه دورم هنوزپر از اوج و عشق و غرورم هنوز اگر غصه بارید از ماه و سالبه یاد گذشته صبورم هنوز شکستند اگر قاب یاد مرادل شیشه دارم بلورم هنوز سفر چاره دردهایم نشد پر از فکر راه عبورم هنوز ستاره شدن کار سختی نیستگرشتم ولی غرق نورم هنوز پر از خاطرات قشنگ توامپر از یاد و شوق و مرورم هنوز ترا گم نکردم خودت گم شدیمن شیفته با تو جورم هنوز اگر جنگ با زندگی ساده نیستدر این عرصه مردی جسورم هنوز اگر کوک ماهور با ما نساختپر از نغمه پک و شورم هنوز قبول است عمر خوشی ها کم استولی با توام پس صبورم هنوز   امروز تا میتونستم خوابیدم... الان حالم خوبه.. ریلکسم... زندگی برای منم شیرین میشه مگه نه..؟!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
زندگی جیره ی مختصری است  ... مثل یک فنجان چای ... و کنارش عشق است ... مثل یک حبه قند ... زندگی را با عشق نوش جان باید کرد ...! ( آنطور که شنیده ام شاعر : سهراب سپهری )
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی