Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۲۵۶ مطلب با موضوع «روز نوشت» ثبت شده است

امروز صبح خیلی کار دارم. صبح که بیدار شدم چای دم کردم . کمی ورزش کردم و قصد دارم صبحانه ی مفصلی هم بخورم!  بعد از صبحانه هم قصد دارم برم بانک و یک سری کارهای اداری دارم که انجام بدم. فکر نمی کنم بتونم تا ظهر برگردم محل کارم. خدا کنه کارهای بانک سریع و بدون مشکل حل بشه. امروز یک روز قشنگ دیگست و من بخاطر اینکه امروزم شادابم و نفس میکشم و خدا بازم نعمتهاش رو به من داده تا ازشون استفاده کنم از ته دل میگم : خدا جون چاکــــــــــــــــــــــــــــرتم! ( بقول بی نام بانو! )
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز روز قشنگیه. حس خوبی نسبت به امروز دارم. دیدی بعضی روزا از سر صبح شادی؟ امروز از اون روزاست که حس خوبی دارم.  خدا رو شکر وضعیت کار و کاسبی هم داره به سمت خوبی پیش میره. فقط مونده امتحان های دانشگاهم که ایشاله این ترم پاس کنم همه واحدامو! دیشب داشتم فیلم " میلیاردر " رو می دیدم . دلم برای اون پسر بچه سوخت. " شهریار " . یهو اشکم در اومد . . . پیش خودم گفتم خدایا چقدر بهمون نعمت دادی و ما بخاطر عادت استفاده از این همه نعمت همشونو حق خودمون می دونیم و هیچ وقت شکرانه بجا نمیاریم. شکرانه ی  نفس کشیدن . دیدن . راه رفتن . دویدن . کار کردن و ...... خداجون شکـــــــــــــــــــــــــــرت بخاطر این همه نعمت. . .
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
دیروز بالاخره مدرک گذراندن دوره ی MSP به دستم رسید! یعنی کلی طول کشید تا این مدرک برسه دستم. هی به این خانوم اسد شعار زنگ زدم که خانوم  این مدرک من چی شد؟ هی پیامک زدم نرسید؟! بابا کتاب چاپ میکردیم در تیراژ بالا زودتر به دستمون می رسید! بعد دیگه یه مدتی بود که درگیر کار بودم و اصلا فراموش کرده بودم که اصلاً همچین دوره ای رو گذرونده بودم! اصلا اینقدر فاصله افتاده که دیگه یادم نمیاد قضیه از چه قراری بود! بنده خدا پیامک زد که آره رسیده و آمادست و ممنون که صبر کردید و دیگه پیش رو نگرفتید تا ما موفق شدیم و ...!! حالا خبر نداره سرم شلوغ بود وگرنه به این راحتی ها که ولش نمی کردم! برای خنده هم شده هی اذیتش میکردم بنده خدا رو! دیروز کلاس معادلات هم به خوبی و خوشی تموم شد . واقعاً دست استاد حمیده درد نکنه. جزو معدود استادایی بود در طی این دوره که تو دانشگاه دانشجوشون بودم و واقعا ازشون راضی بودم. هم به موقع درس میداد و هم خوب درس داد و هم خوب نمره داد.   دیگه کم کم داره بوی امتحان میاد! از اون ور اوضاع کسب و کار هم زیاد خوب نیست! بر خلاف ماه گذشته که کسب و کارمون رونقی داشت این ماه خیلی سنگین گذشت. اما بازم خدا رو شکر. توکل به خودش که اگه روزیمون رو بخواد بده هیچکس نمیتونه هیچ رقمه جلو ارادش وایسه. خداجون چاکرتم
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
نگاهی که به وبلاگ انداختم دیدم گذر زمان رو مدتیه که دیگه اصلا متوجه نمیشم! چقدر زود میگذره! ماه صفر هم به نیمه های راه رسیده! انگار همین دیروز عاشورا بود... به تازگی به دلایلی از فنز پرشین بلاگ هم جدا شدم . شبها هم گاهی اگر وقت کنم میرم ف.ب بازی ، خوبه خستگیم در میره. ولی وبلاگ نوشتن یه حس دیگه ایه. حیف که وقت نیست بیش از این بنویسم.
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
سلام خیلی دلم برای وبلاگم تنگ شده بود. آخ جون کلبه بپر بغل بابا! عرضم به حضور مبارکتون که آخرین باری که اومدم و وبلاگم رو بروز کردم یادم نیست. دلیل این نیومدن ها و بروز نکردن ها اگر براتون مهمه که باید بگم منزل رو تغییر دادیم ؛ خانه به دوشی است و هزار مکافات. اینه که خیلی وقته اینترنت ای دی اس ال ندارم و الانم با فناوری GPRS اومدم که وبلاگم رو بروز کنم دلش باز بشه! این روزها بیشتر میرم تو ف.ب چون حوصلم سر میره بدون اینترنت برای همین از اونجایی که اتصال به ف.ب با گوشی راحت تر از اتصال به سایت های دیگست اگه حرفی باشه تو ف.ب میزنم فعلا. اسمم رو که بزنید تو ف.ب پیدام میکنید. فعلا معلوم نیست کی اینترنتم رو فعال کنم چون قصد دارم یه خط بنام خودم بخرم و اینترنت  بالای 128 بگیرم. احتمالا 512 یا همچین چیزی. از اونجاییم که سنگ بزرگ نشانه ی نزدن است فعلا معلوم نیست این اتفاق شامپانزه { ببخشید! } این اتفاق میمون! کی رخ میده. ممنونم که بهم سر زدید تو این مدت و برام کامنت گذاشتید. موفق باشیم دور هم که حال بده!
  • ۰ نظر
  • ۲۰ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۲۲
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
سلام متأسفانه از طریق باشگاه هواداران با خبر شدم که یکی از وبلاگ نویس های پرشین بلاگی که عضو باشگاه هواداران پرشین بلاگ بوده در اثر یک ثانحه ی تصادف جان به جان آفرین تسلیم کرده ... به وبلاگش که سر میزنیم دیدن تاریخ آخرین پستش به یادمون میاره که چقدر مرگ به ما انسانها نزدیکه و همچنان به این دنیای فانی چسبیدیم و سر هم کلاه میذاریم و دروغ میگیم... تا حالا وبلاگ های زیادی رو خونده بودم که نویسندشون مدتها وبلاگش رو بروز نکرده یا کلا از وبلاگ نویسی خداحافظی کرده ؛ یکی به خاطر ازدواج یکی بخاطر مشغله و  ... با خوندن این دست وبلاگ هایی که دیگه در و دیوارش تار عنکبوت بسته ! بهم حس نوستالژی میداد و وقتی از خوندن یه پست قدیمی لذت می بردم به این فکر میکردم که نویسنده اون لحظه به چی فکر می کرده ... اما تا حالا به یک وبلاگ از این زاویه نگاه نکرده نبودم ... وبلاگ برای یک وبلاگ نویس یعنی شناسنامه ! یعنی خاطرات و گاهی هم وصیت نامه ! وقتی یک وبلاگ نویس از این دنیا میره وبلاگش می مونه ... و شاید این تنها خاطره ایه که بازماندگان و دوستانش رو همچنان بر این باور نگه میداره که او هنوز هم هست ... سروش محمدی عزیز ... برات رحمت الهی رو طلب می کنم ... روحت شاد ... نگذار به مـرز شب یلدا برسیمتا شب نشده بیا به فردا برسیماز بس که به سمت مرگ پارو زده‌ایمکم مانده به انتهای دنیا برسیم محمد کاظم ( سروش ) محمدی - وبلاگ سیم خاردارها پشت و رو ندارند
  • ۰ نظر
  • ۲۳ مرداد ۹۱ ، ۰۷:۴۶
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

500

از زمانی که با پرشین بلاگ شروع به وبلاگ نویسی کردم حدود دو سال و نیم میگذره. خیلی وقتا کم نوشتم چون بخاطر کنکور وقت نمیشد بیام و بنویسم... گاهی هم نوشته هام نیمه کاره موند و بعد از مدتی دیدم که دیگه حس ادامه دادنش نیست... واسه همین تعداد پست های وبلاگم به اون تعدادی که باید نیستند ولی تو همین 500 پست گذشته دوستام باید منو شناخته باشن... خیلی دوست دارم بدونم نظرتون راجع به من و وبلاگم " کلبه ی ایرانیان " چیه ... براتون بود و نبودش مهمه یا نه ...وبلاگ نویسی برام تجربه ی خوبی بود ... خیلی دوست مجازی پیدا کردم و خیلی وقت ها دلم از رفتن خیلی هاشون گرفت ... از پاک شدن وبلاگشون ... از خداحافظی های ناگهانیشون ... منم تو همین وبلاگ خیلی وقتا بود که خداحافظی کردم ولی یه چیزایی تو این وبلاگ جا گذاشته بودم که همیشه به سمت خودش کشوند و منو نگهم داشت ... یه چیزی بنام " عشق " ... نمی دونم که تا کی می نویسم ولی میدونم که دیگه علاقه ای به رفتن ندارم.... شاید یک روز خیلی دور ، یه روزی که شاید خیلی سال دیگه باشه ، وقتی به انتهای خودم برسم ، بیام و بنویسم : " و این پایان راه من بود ... "
  • ۰ نظر
  • ۰۹ مرداد ۹۱ ، ۰۸:۱۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
به من بگو کجا به خنده می رسیم؟ حالا که زندگی تکرار ماتمــــــــــــــــه... همه هراس من از اینه که چرا هنوز توی نگات یه حس مبهمه..؟ با تو دقیقه هام بی گریه میگذرن... رو ظلمت شبم پنجره ای بذار توی کدوم غروب پناه من می شی؟ وقتی که گم شدم تو دست انتظار   به من بگـــــــــــــو کجا به خنده می رســـــــــــــــــــــــــیم؟   دستات تجسم عشق و نوازشه که تو نهایت آرامش منی از سقف سرد شب روشنی می چکه نگاهم که می کنی ، لبخند که می زنی به من بگو کجا به خنده می رسیم؟   احساس داشتنت شیرینه و غریب پیش تو حتی از ابرها سبک ترم اون لحظه که نگاهت خیرست به آسمون می تونم از خودم از گریه بگذرم   بــــه مــــــــــــن بـــــــگــــــــــــو کــــــــــــــجـــــــــــا بــــــــــه خـــــــنده می رســـــــــیم؟   پی نوشت : این شعر رو خیلی دوست دارم . ترانه ای از آلبوم کجا به خنده می رسیم ، صدای مانی رهنما ی عزیز ...
  • ۰ نظر
  • ۰۸ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۵۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
گاهی وقتا که فکر میکنم می بینم چقدر من وبلاگمو دوست دارم... چقدر حرفهای قشنگ ، جملات عاشقانه ... برای اونایی که هستن... و برای اونی که تو راهه!! من عاشق وبلاگم هستم و خواهم بود... دهمین جشن آغاز فعالیت پرشین بلاگ هم نزدیکه ، امیدوارم شما رو امسال هم ببینم ... و اینکه پرشین بلاگ من تو رو هم دوست دارم که وبلاگ به این خوبی رو تو در اختیارم قرار دادی!!  پرشین بلاگ زنده است تا وبلاگ فارسی زنده است...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
دیروز بعد از یه مدت طولانی با مهدی ( دوستم ) رفتم بازار رضا و یک کیت رنگی برای کارتریج پرینترم گرفتم. ولی خب دستم به کار نمی رفت ! چون حدسش خیلی سخت نبود که به این روز بیفتم! به کدوم روز؟! الان میگم!دفعات قبلی که کارتیج مشکی پرینترم رو شارژ می کردم سر و دست و پا نداشتم و می تونستی یک موجود خال خالی مشکی که شباهت زیادی به انسان هم داره جلو روت ببینی!!  واسه همین گفتم اگه الان به کارتریج رنگی دست بزنم و قصد کنم شارژش کنم مکافاته بازم! از طرفی چون مدت زیادی بود شارژش نکرده بودم می دونستم که به احتمال زیاد باید یه کارتریج جدید بخرم!! متاسفانه همینم شد و امشب هر چقدر با کارتریجم کلنجار رفتم نشد که نشد... رنگش به راه نیفتاد و منم الان افسرده نشستم به کارتریج نگاه میکنم و میگم الان 24000 تومنم کجا بود برات کارتریج رنگی بخرم؟؟
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی