- ۰ نظر
- ۱۰ فروردين ۹۳ ، ۰۸:۰۹
سال 1381 ، زمانی که اولین وبلاگ با سرویس کاملاً فارسی ایجاد شد شاید کمتر کسی با وبلاگ نویسی و یا حتی اینترنت (به سبب محدودیت در دسترسی در آن زمان ) آشنا بود. امروز اگرچه 11 سال ( به روایتی 12 سال ) از ایجاد اولین وبلاگ فارسی می گذرد و در ایران کاربران به اینترنت ( به اصطلاح! ) پر سرعت دسترسی بیشتری دارند اما هنوز جریان وبلاگ نویسی در میان کاربران اینترنت مسئله ای تازه و گاهی کاملا غریب به حساب می آید . اگرچه یک کاربر اینترنت به راحتی می تواند با استفاده از وبلاگ سرویس هایی نظیر پرشین بلاگ ، بلاگفا ، میهن بلاگ و ... به راحتی و بدون هیچ هزینه ای صاحب یک وبلاگ باشند ، اما همچنان خیلی از کاربران آشنایی چندانی با این موضوع ندارند! بطور کلی در دنیا وبلاگ نویسی به نوعی که در ایران رواج دارد ، مدت هاست که منسوخ شده و وبلاگ ها با دامنه های وابسته به وبلاگ سرویس ها ،عموماً جای خود را به دامنه های اختصاصی وبلاگ نویس داده اند . همچنین با رواج استفاده از شبکه های اجتماعی چون فیس بوک و توئیتر ، خیلی از وبلاگنویسهای غیر حرفهای ترجیح می دهند به جای انتشار مطالبشان در وبلاگ ، به این شبکهها روی بیاورند. در عین حال یک آمار غیر رسمی نشان می دهد که بیش از 50 درصد از کاربران توئیتر مطالبی دربارهی پست های وبلاگ شخصیشان را توئیت می کنند. وبلاگ نویسی در میان فارسیزبانان و بطور خاص در ایران حال و هوای دیگری دارد و به نظر می رسد وبلاگنویسان ایرانی با انتشار روزنوشتها ، خاطرات شخصی ، عکس ها و ... این روزها وبلاگ های بروزتر و هدفـمندتری نسبت به چند سال گذشتهی خود را دارا هستند . اگر کمی وقت بگذارید و به وبلاگهای بروز شدهی برخی سرویسهای وبلاگنویسی مراجعه کنید این موضوع را کاملا احساس خواهید کرد. برخی آمار غیر رسمی نیز نشان می دهد که وبلاگ های صرفاً تبلیغاتی رشد 68 درصدی نسبت به گذشته داشته اند . اگرچه تبلیغات یکی از مصارف وبلاگ نویسی است اما استفاده صرفا تبلیغاتی از وبلاگ موجب یک سویه شدن آن می شود بطوری که بعد از مدتی تنها این نویسندهی وبلاگ است که از وبلاگ خودش بازدید می کند!!
دولتهای ایران از گذشته تاکنون شاهد دزدیهای فراوانی بودهاند. برخی خودشان مسبب و ذینفع این دزدیها و برخی تنها شاهد و ناظر بر تحمیل تبعات این دزدیها بر مردم ایران بودهاند که البته این سکوتشان دست کمی از گروه قبلی ندارد! در این میان مردم " همیشه در صحنه " با چشمپوشی از این دزدیها چه از طرف دولتیها ، چه از زیر مجموعهها و دستگاههای دولتی و ... خود عاملی بر دلگرمی مسئولین گشتهاند که با خیال راحت به کلاهبرداریهای خود ادامه دهند که کسی پیگیرش نمیشود و مردم هر چه تو سری بخورند صدایشان در نمیآید! نمونهای دیگر در این دزدیها ، کمفروشی از نوع پهنای باند اینترنتی است که دزدی با کت و شلوار ، اتو کشیده و بطور کلی شیک است!مدتی است که شرکتهای ارائه دهندهی اینترنت دولتی و بعضاً حتی خصوصی جوی گذر سرعت اینترنت را بیش از پیش بر مردم ایران تنگ کردهاند. اینترنتی که به هر جایش بخواهی سر بزنی فیلتر است که دیگر ارزش بیش از ماهی 25000 تومان هزینه کردن را دارد؟؟ جالب اینجاست که اگر با شرکتهای مربوطه تماس بگیری و به این کم فروشی اعتراض کنی با آسودگی خیال و فراغ خاطر ( که دلیلش در بالا عرض شد ) شروع به پاک کردن مسئله شده و با وقاهت تمام از مشتریان خود میخواهند اگر از سرعت خود ناراضی هستند درخواست پهنای باند بیشتری کنند!! یعنی اگر زمانی پهنای باند شما 256 بود و با اشتراک یک به هشت دولتی سرعت شما در دانلود 32 کیلوبیت بر ثانیه بود اکنون باید اشتراک یک به شانزده را با سرعت دانلود 16 تا 20 را تحمل کنید ( مگر در برخی از ساعات که حجم ترافیک پایینتر است! ) و اگر از سرعتتان ناراضی هستید باید درخواست پهنای باند بیشتر و با هزینههای بالاتری را تجربه کنید. سر انجام ادامهی این وضعیت، پایانی تکراری و لوث را به دنبال دارد که همگی از آن با خبریم. - اعتراض مستقیم سران دولت - مثلا شخص رئیس جمهور و یا وزیر ارتباطات - به وضعیت موجود و اعلام عدم رضایتمندی ایشان از وضع موجود است. ، و در مقابل ، شرکتها و دستگاههای زیر مجموعهی دولت که باید گوش به فرمان دولت باشند ، بجای سر فرود آوردن ، شاهد اعتراضشان خواهیم بود که اعلام میکنند هزینههایمان بالاست و جوابگو نیستیم و دولت اجازه افزایش نرخ خدماتدهی را نداده و ما مجبور به کم فروشی شدهایم! بنابراین مجوز افزایش قیمت خدماتدهی این دستگاهها به همین روال که البته روال همیشگی است از سوی دولت صادر میشود تا ما "به مرگ گرفته شده و به تب راضی شویم . . . " معنای رضایتمندی مشتری در ایران دقیقاً همین بود که عرض شد . . . همین و بس . . .
" سیاست بی پدر و مادر است!!! " این جملهای معروف است که همگی زیاد از دهان بزرگان شنیده ایم . سیاست سالهاست که بر روزگار ما ایرانی ها خیمهی سنگینی زده است . روزگاری که سیاست بازی سرگرمی هر روزهی ایرانی ها شده است. ورای اینکه همیشه عادت داریم کارشناس هر رشتهای باشیم و خود را عالم دهر آن بدانیم ، وارد دنیایی می شویم به اسم سیاست! سیاستی که آنگونه تعریفش میکنند و ورود به آن جز بازی خوردنمان نتیجه ای در پی ندارد! روزگاری که والاتر از است! و اینک این سوال مطرح می شود که در میان این همه سیاسی بازی و تلاش برای ماندن چه کسی دغدغهی فرهنگی ایرانِمان را دارد؟زندگی بدون دلخوشی ، با این همه دروغ و ریا ، چه کسی را شادمان نگه میدارد؟ نه یک دور همی ، نه یک قرار و مدار درست و حسابی ، نه یک محفل بزم و شادی. دیروز از دانشگاه که بر میگشتم یک محفل دور همی از دوستان دانشگاهیمان را البته دیدم! در پارک نزدیک دانشگاه دور همی جالبی داشتند!! باید بودید و میدیدید که جوانان دههی هفتاد ایران چه دور همیای با دود سیگار و پیپ و قلیان راه انداخته بودند!! دههی پنجاهی ها با آن همه نجابت و پاکی بیش نبودند! نسلی که سوخت مثل جنگلی که به شعله ای گُر میگیرد و سالیانِ سال طول می کشد تا جنگلی جایش را بگیرد. حال این نسل جوان ماست! محفل هایی که دیگر عمومی شدنشان موجب عادی شدن و روزمرگیشان برای ما شده! دیدن سیگار و قلیان و چند دختر و پسر که چیک در چیکِ هم لم دادهاند و سرگرم دود کردن عمرشان هستند! اینها جوانانی هستند که پدر و مادرهایشان یا درگیر سیاست بازیهایشان هستند یا با پنجهی سفت و زمخت بیپولی دست و پنجه نرم میکنند و از تربیت درست و حسابی فرزندانشان عاجز شدهاند! نسلی که نه سواد دارد ، نه علاقهای به خواندن ، نه شعوری برای درک کردن و نه اعصابی برای گوش سپردن و صبر کردن. نسلی که زورکی به دانشگاه فرستاده میشوند تا چند سالی سرگرم باشند و معترض بیکاری و بیپولی نباشند!! اینجا ایران است و ما در قرن بیست و یکم ، بیست و یک قرن عقب-رفت داشتهایم! شاید هم مردمان آن زمان از بعضی جهات سرتر از ما بودند! مثلاً آنها آزاده بودند و ما اسیر من و ماییم هنوز!! اینجا ایران است و ما در قرن بیست و یکم هنوز یک چسب بزرگ بر دست داریم و به دهان هر کسی که مخالف ماست می زنیم تا صدایش در نیاید! تا کسی وجود بی وجود واقعی ما را نشناسد! قلم قرمزی به دست عده ای نادان به اصطلاح داده ایم و تا با ممیزی خطمان بزنند! این است که دیگر این روزها اشعار فردوسی هم سانسور می شود! این است که هنرمند در زیرزمینی محبوس است و نابلدان مطرب ساز دالامب و دیمبول به دست گرفته اند و گند می زنند به هر چیزی که زمانی نام فرهنگ ایرانی بر خود داشتند. کو کتابی پر محتوا که نصفش حذف و دستکاری نشده باشد؟ کو موسیقیای که گوش آدم درد نیاید از صداهای پر حجم و غلطش؟ کو ترانه ای که آزاد باشد؟ کو نفسی که رها باشد؟ کو عشقی که مقدس باشد؟ کو دختری که نفسش و نه جسمش باکره باشد؟ کو پسری که وجودش مرد باشد؟ اینجا ایران است و همه ی این نبود ها حاصل سهل انگاری خود ماست که " از ماست که بر ماست " . > اما این روزها معنای متفاوتی دارد! یعنی اینجا هیچ کس آنجایی که باید نیست! اینجا نه سیاستمَـدارش سَـیّـاس است ، نه مدیرش مدبر ، نه متولی فرهنگش از جنس فرهنگیان ، نه متولی ورزشش از جنس ورزشکاران! اینجا همه دلالند (!) با لباسهایی شیک که به گوشه لبخندی فریبمان میدهند! وقتی این همه بی لیاقتی یک جا جمع شود حاصلش افول جامعه است . فارغ از هر حزب و دسته و توده و رژیمی ، باید به اعتلای یک چیز تفکر کرد و در راستایش تلاش نمود : فرهنگ . . . واژه ای که سالهاست از زندگی و خلق و خوی ما ایرانی ها رخت بر بسته . . . همین و بس.