Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۱۳۴ مطلب با موضوع «خاطرات شخصی» ثبت شده است

یادش بخیر... امروز یهو یاد دوران دبستان افتادم... دبستان ابوذر... خانم خدایی ...  کاش وقتی بچه بودم هم یه دفتر خاطرات داشتمو توش خاطراتمو می نوشتم که یادم نره... یاد بچه ها... معلما... یادمه سال دوم یا سوم ابتدایی بودم ، یه معلم داشتیم خیلی مهربون بود. تا جایی که یادمه تمام معلمای دوران ابتداییم خانوم بودن ؛ من اون معلم رو خیلی خیلی دوست داشتم. یه روزی اون معلم به یه دلیلی گفت بچه ها من دارم میرم و بعد من معلم جدیدی براتون میاد. یادش بخیر چقدر گریه کردم... گریه کردیم! دلم براش تنگ شده ، کاش هر جا هست همیشه دلش شاد باشه...من خیلی وقتا یاد دوستام میفتم. حتی هنوز اسم بعضیا رو یادمه. بابک ، کاوه آهنگران ، مسعود برزگر ، علی خدایی ، محمد و آیدین خرمدل ، حمزه ولایی ، کاشفی ، شروین... از معلما فقط اسم معلم اول ابتداییم رو یادمه! خانم خدایی! اون موقع صبح و بعد از ظهر بودیم! یه هفته صبح یه هفته بعد از ظهر! مدیر صبح ها آقای مرادی بود و بعد از ظهرا آقای شادمانی! ناظمامون... آقای نظری بود و آقای خالقی! بهش میگفتیم خشن! همش دستش خط کش بود و میزد! من یه بار از دستش کتک خوردم اونم به جرم نکرده! یادمه کل کلاس و با خط کش زد! از دوستام دیگه کسی و به اسم به خاطر نمیارم ؛ بعضیا رو هم چهره هاشون یادمه اما جالب اینه که از دوران راهنمایی و دبیرستان دوستان زیادی تو خاطرم نیست!! شاید یکی دو نفر اونم فقط صورتاشون یادمه نه اسماشون! امروز که 13 فروردین بود و سیزده بدر ، دوباره  یادشون افتادم. یاد مشقا... یاد اون دفترچه یادداشت کوچیکم که توش مینوشتم چیا دارم تا فراموشم نشه! و ... و یاد پیک شادیم! همون که همش عیدا با من میومد مسافرت و با من بر میگشت!! اما لاشم باز نمیشد!! یاد شبای سیزده بدر افتادم که بعد از کلی بازی و خستگی وقتی بر میگشتم خونه تازه یاد پیک شادی خالیم میفتادم و کلی گریه میکردم... بنده خدا خواهرم تا صبح برام همشو پر میکرد بعضی جاهاشم خالی میذاشت!!!  من همیشه نمراتم بیست بود! میرزا بنویس خوبی نبودم!! هیچ وقت!! اما ذهنم همیشه فعال بود! با هوش بودم و درسو تو کلاس یاد میگرفتم! اما یه مشق نوشتن من حتی یه صفحش هم کلی طول میکشید!! پیک شادی یادت بخیر... دوستای گلم یادتون بخیر... بچه ها دنبال خیلیاتون گشتم ، تو ف.ب ، تو ت.ئ.ی.ت.ر ، تو تمام موتورهای جستجو دنبالتون گشتم اما هیچ کجا نبودید... اگه یه روزی این مطلبو خیلی اتفاقی تو یه جستجو ، تو یه نگاه گذری یا هر چی دیدید ... برام اینجا نظر بذارید... حتما یه نظر بذارین.... حتی اگه اون روز من نبودم... اسماعیل محمدنژاد

  • ۰ نظر
  • ۱۳ فروردين ۹۱ ، ۲۱:۵۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

مدت زیادی بود که چیزی ننوشته بودم. دلم برای کلبه تنگ شده بود ، وقتی داشتم میرفتم کلی فکر کردم که تو چه زمان هایی مطلب بنویسم توی  وبلاگم و از سفرم براتون بگم. ولی خب نشد چون دسترسی به اینترنت نداشتم. ظاهرا واجب شد تو اولین فرصت یه لپ تاپ بخرم! با گوشی سعی کردم وبلاگ رو بروز کنم اما خیلی سخت بود مگر اینکه به کامپیوتر وصلش میکردم که اونم چون نوکیا سوآیت ( Nokia Suite ) نداشتم نمیشد و خلاصه نشد که بشه!! سفر خوبی بود. جای همگی خالی! فکر میکنم از تمام عید هایی که به شمال سفر کرده بودم این سفر و این عید بیشتر بهم چسبید ولی خب خیلی دلچسب تر می تونست باشه اگه ارتباطم با فضای مجازی قطع نمی شد. یک عالمه برنامه برای کوچه باغ عید داشتم که متاسفانه از چند جهت برنامه هام به هم ریخت. یکی از دوستان قرار بود از طرف فنز برام کاری انجام بده که نداد. از این طرف خودم یه قرار مصاحبه ی کوچولویی با شهیار قنبری عزیز داشتم و همه چی از جمله سوالات هم هماهنگ شد اما متاسفانه جوابش هنوز به دستم نرسیده ، البته خود شهیار بهم گفته بود که سرش شلوغه و تو اولین فرصت پاسخ میده ، هنوزم منتظر اون هستم. با چند تا از هنرمندان هم از طریق ایمیل تماس گرفتم برای مصاحبه که جوابی نیومده. خلاصه اینطوری شده که یه خورده دست دست میکنم برای کوچه باغ چهارم...  تو فرصت های بهتر اگه شد از سفرم بیشتر میگم.

  • ۰ نظر
  • ۱۱ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۵۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
فردا شب میرم مسافرت ؛ هنوز برای فردا بلیط رزرو نکردم اما قصد دارم این کارو انجام بدم! میرم لاهیجان اما برگشتم با خداست! احتمالا قبل از نیمه ی دوم تعطیلات بر میگردم. تو مسافرت وبلاگ نوشتن خیلی لذت بخش تره حتی اگه مجبور باشم برم کافی نت حتما این کار رو خواهم کرد. تو فکر کوچه باغ هم هستم و اگه خدا بخواد این شماره به موقع منتشر میشه و بیشتر از دو شماره ی قبلی مورد توجه قرار میگیره. دیگه فعلا همین تا ببینیم چی میشه...
  • ۰ نظر
  • ۲۳ اسفند ۹۰ ، ۰۵:۵۷
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
ببار بارون که اینجا شکل زندونه ببار بارون دل بی طاقتم خونه ببار بارون یکی عشقش رو گم کرده ببار بارون قراره گریه برگرده  از این بهتر نمیـــــــــــــــشه فکر من باشی تو هم انگار قراره دیگه تنها شی نمیدونم چرا بد شد..؟! چرا از خوبیام رد شد؟ شاید بازم بیاد خونه بگه بی من نمیتونه... نمیــــــــــــــــــــــــــــــــتونه...   اونو یادم میاری تو باید بازم بباری تو ببار بارون تو با نــــــــاز منو یاد چشاش بنداز... ببار بارون...   ببار بارون من اینجا گیج و داغونم... ببار بارون که بی عشقش نمی تونم...    چقدر این بارون زیباست... من همیشه بارون رو دوست داشتم... چشمامو می بندمو  به صدای شُرشُرِ بارون گوش میدم...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
ز چشمت اگر چه دورم هنوزپر از اوج و عشق و غرورم هنوز اگر غصه بارید از ماه و سالبه یاد گذشته صبورم هنوز شکستند اگر قاب یاد مرادل شیشه دارم بلورم هنوز سفر چاره دردهایم نشد پر از فکر راه عبورم هنوز ستاره شدن کار سختی نیستگرشتم ولی غرق نورم هنوز پر از خاطرات قشنگ توامپر از یاد و شوق و مرورم هنوز ترا گم نکردم خودت گم شدیمن شیفته با تو جورم هنوز اگر جنگ با زندگی ساده نیستدر این عرصه مردی جسورم هنوز اگر کوک ماهور با ما نساختپر از نغمه پک و شورم هنوز قبول است عمر خوشی ها کم استولی با توام پس صبورم هنوز   امروز تا میتونستم خوابیدم... الان حالم خوبه.. ریلکسم... زندگی برای منم شیرین میشه مگه نه..؟!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
طرف شمارش رو تو کامنت گذاشته که من فلانی ام! بیا با هم دوست بشیم! اگه من دوست دختر میخواستم که الان اینجا نبودم...  واقعا گاهی یه چیزایی می بینم و میشنوم که بدجوری حالم گرفته میشه! اصلا نا امید میشه آدم! اینم شد زندگی آخه؟ آخه تو که میگی 22 سالته! فرض کن زنگم زدم به چه شناختی چنین اعتمادی کردی؟ چند شب پیشا یکی نصف شبی زنگ زده ... خواب آلود میگم بله؟ هی فوت میکنه. فکر کردم پسر خاله ی گرام اس ام اس بازیش! تموم شده خوابش نمیبره باز هوس کرده بهم تک بزنه اذیت کنه! ( البته هیچوقت اذیت نمیکنه ها! ولی خیلی وقتا تک میزنه به این معنی که بیادتم! حالا میخواد 2 باشه ، 3 باشه ، 4 باشه..! ) گفتم سجاد خواب بودم بابا! باز فوت کرد ... ( مثل اون تلفن ندیده های 10 سال پیش! ) یه چشم باز و یه چشم بسته نگاه به شماره کردم دیدم آشنا نیست! گفتم : " مرض داری نصف شبی؟ " قطع کردم باز زنگ زد. حالا همش میذارم رو سایلنتا! اون شب از بیرون اومده بودم خوابیدم دیگه سایلنت نبود. حالا هی زنگ میزنه و صدای زنگمم بلنده منم سریع رد میدم که کسی بیدار نشه. دیدم ول کن نیست گوشی رو هی میخواستم بذارم رو سایلنت اینقدر سریع میزنگید نمیشد. بعد چند بار منم وصل کردم گرفتم خوابیدم گفتم بذار اینقدر فوت کنه شارژش تموم شه!  ولی بعد از چند بار وصل کردن دیدم دست بردار نیست ، خطمو دایورت کردم رو 119!! دیگه راحت گرفتم خوابیدم!! بعد از اون شب یه شب دیگه ای چند تا دختر هی زنگ میزدن میخندیدن ، هنو ساعت 11 بود گوشی و دفعه آخر دادم به آجیم یه جواب درست حسابی بهشون داد و دیگه مزاحمت رفع شد!    یه زمانی دخترا همش مزاحم داشتنا! الان انگار برعکس شده! دوره آخر الزمان که میگن همینه ها!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
سلاممتاسفانه ترم اول برای دروس غیر عمومی زیاد خوب نگذشت. امتحان فیزیک در حد فوق العاده ضعیفی برگزار شد و برخی سوالات اشکال چاپی داشت برخی اشکال فنی و برخی کلا خارج از منبع اعلام شده بود. برای مهندسی های عمومی مثل رباتیک و برق و ... قرار نبود از فصول 11 و 12 سوال طرح بشه اما شد.از طرفی من نمره کلاسی ندارم یعنی زدم تصحیح نشه به این امید که این امتحان رو نمره ی بالایی میگیرم اما نشد. نشد که یه بخشیش از من بود یه بخش زیادیش هم از طراحی سوالات؛ 4 تا سوال تشریحی 7 نمره داشت که دوتاش خارج از منبع بود. تستی ها هم 20 تا سوال بود 7 نمره که بیشتر از 5 تاش یا مشکل داشت یا خارج از منبع بود. حالا فکر کن چندتا سوال باقی مونده و از اون چندتا من چندتاشو سر امتحان یادم اومد نوشتم چندتا رو اشتباه کردم چندتاشم بلد نبودم!! عملا میشه گفت شانس قبولیم تو فیزیک خیلی پایینه مگه اینکه یه فرجی بشه این نمره ها رو پخش کنند که بعید میدونم و چشمم آب نمیخوره. این پیشکسوتا خوب میدونستنا از اون اول بهم میگفتن ترمهای اول زیاد سر و سامانی نداره امتحانا الکی نبود!!ما هم که با بچه ها اعتراض زدیم ولی دستمون به جایی بند نیست. گمونم ترم بعد همه همدیگرو ملاقات کنیم!!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
در آستانه ی ورود به سه سالگی وبلاگم ، ما با هم رکورد زدیم ! در طول این دو سالی که گذشت بیشترین آمار بازدید از این وبلاگ رو امروز داشت که با 354 بازدید تا این لحظه رکورد قبلی خودش رو 120 کلیک افزایش داده!!  این رو به خودم و وبلاگم تبریک میگم!!  مرسی که بهم سر زدید دوستای گلم
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
قبل از اینکه برم سربازى حدود یک سال شاگرد سلفژ و گیتار رضا روح پور (خواننده ى آلبومهاى ردپا و مرد زخمى) بودم. آلبوم مرد زخمى که یه کار متفاوت بود هیچ وقت از وزارت ارشاد مجوز پخش نگرفت ؛ اما جالبه که دلیلش رو بدونید! رضا روح پور یک استودیوى خانگى داشت - مثل اکثر هنرمندان - که شرط شرکت تو کلاس هاى سلفژ،ظرفیت و صداى خوب متقاضى بود. به هر حال من هم چون از بچگى به موسیقى علاقه داشتم ، خیلى اتفاقى شرکت کردم و بعد از چند ماه با من تماس گرفتند و گفتند قبول شدم.
  • ۰ نظر
  • ۰۶ اسفند ۸۸ ، ۱۲:۲۲
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امشب شب مهتابه

شاید وقتى تو میرسى نباشم 

که دستاتو توى دستام بگیرم

نمیدونى چه حالیم از اینکه 

همون روزى تو میرسى که میرم 

بقدرى چشم برات بودم که مى شد

تموم جاده هارو تو نگام دید 

همه دلشوره ى دریا رو می شد 

تو مرداب زمین حین چشام دید

همیشه اشتیاق مبهمى هست 

واسه اونکه باید بى تاب باشه

غروبا که دلم میگیره میگم 

شاید "امشب شب مهتاب" باشه...

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
Sourire

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی