- ۰ نظر
- ۲۶ بهمن ۹۰ ، ۰۶:۱۳
شاید وقتى تو میرسى نباشم
که دستاتو توى دستام بگیرم
نمیدونى چه حالیم از اینکه
همون روزى تو میرسى که میرم
بقدرى چشم برات بودم که مى شد
تموم جاده هارو تو نگام دید
همه دلشوره ى دریا رو می شد
تو مرداب زمین حین چشام دید
همیشه اشتیاق مبهمى هست
واسه اونکه باید بى تاب باشه
غروبا که دلم میگیره میگم
شاید "امشب شب مهتاب" باشه...
امشب شب عزیزیه! یعنى این ماه ، ماه محبوبیه! آخه امشب شب تولد برادرمه و چند وقت دیگه هم تولد چند تا عزیز دیگست! شاید هرگز نبینى و ندونى که وبلاگ دارم و نخونیش! اما برام مهمى! پس مى نویسم تا بمونه! احمد جان تولدت مبارک! دوستت دارم داداش!
امروز ایمیل هامو چک کردم؛ طبق معمول تبلیغاتى هارو نخونده پاک کردم تا رسیدم به ایمیل فاطیما! مثل خواهرمه! اما خیلى وقت بود ازش بى خبر بودم! خوشحال شدم! برام نوشته بود ازدواج کرده! جا خوردم! انتظار نداشتم اینقدر زود ازدواج کنه! شوکه شدم!!!
به هر حال براش آرزوى خوشبختى مى کنم و اگه روزى وبمو خوند خالصانه میگم:
فاطیما جان سپید بخت باشى همیشه...