Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۱۳۱ مطلب با موضوع «خاطرات شخصی» ثبت شده است

تقریبا دو سه هفته ای بود که به وبلاگم سر نزدم. دلیلش اشتغال مجدد من بود. صاحب کار قبلی بعد از سه هفته مجدد از طریق یکی از همکاران برای من پیغام فرستاد که برگردم! البته این خودش نوعی اشتباه کردم به حساب میاد!! منم که دیدم فعلا بی کارم و تا دم عیدی بگردم دنبال یه کار دیگه خیلی طول می کشه و از طرفی این " غلط کردم " آقای رئیس (!) هم بهانه ی خوبیه برای بازگشت ؛ این بود که پذیرفتم با افزایش حقوق برگردم!!اما بهانه ی اصلی دست به کیبورد بردن امشبم این بود که وقتی صبح به محل کارم می رفتم دیدم چقدر هوای تهران به لطف بادی که این روزها وزیدن گرفته تمیزه و دیگه میشه حالا کوهها رو با لذت تماشا کرد و برج میلاد رو با اون آنتنش از این سر شهر دید و نفسی عمیق کشید بدون اینکه به سرفه کردن بیفتی و بجای دود و دم اکسیژن خالص به ریه هات بفرستی!! آره امروز هوای تهران تمیز بود و من هم چشم هام می دیدند زیبایی هایی رو که مدتها بود دیگه توی هوای مه آلوده و مملو از دود و غبار تهران گم شده بودند . . .
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
چند روز پیش آهنگی از Adele به اسم Set Fire To The Rain به دستم رسید و گوش کردم. واقعاْ از شنیدن این آهنگ لذت بردم. البته آهنگ چندان جدید نیست و اگه اشتباه نکنم محصول سال 2011 باید باشه اما برای منی که خیلی کم به موسیقی خارجی گوش میدم ، شنیدن این آهنگ به شدت برام لذت بخش بود . وقتی یه جستجویی توی اینترنت کردم متوجه شدم که موسیقی متن فیلم Sky Fall 2012 هم کار همین خواننده است. توی آهنگ هاش یه هارمونی جالبی هست که در عین آرامش بخشی دارای یه ریتم جذاب هم هستن. کنجکاو شدم برم ببینم بازم آهنگ های از این دست خونده یا نه؟
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
هر دورانی از زندگی زیبایی های خاص خودش را داره. وقتی که به مدرسه می رویم و یا زمانی که سربازیم ، دانشگاه میریم و ...یک دورانی تو زندگی هست که آدم ها نیاز به حضور فردی دارند تا خلاء عاطفی رو براشون پر کنه . تصمیم میگیرن که این خلاء رو پر کنند و برای همین به دنبال جفتشون میگردند . البته بماند که دیگه این روزها آشنایی ها بیشتر بوی شهوت میده تا عشق ! امابعضی آشنایی ها هست که عاشقانه ، با یک نگاه ، با یک اتفاق ساده ، یک رویداد و یا هر چیز ساده و غیر منتظره ای اتفاق میفته و مسیر زندگی آدم ها رو تغییر میده.مسیر زندگی من زمانی که با همسرم آشنا شدم تغییر کرد. شاید اون روزها هیچ وقت تصور نمی کردم که اینجوری عاشق کسی بشم ولی من واقعا با تمام وجود امروز دوستش دارم. توی همون دورانی که غیر رسمی ( در واقع بدون اطلاع خانواده ها ) با هم آشنا شده بودیم و رفت و آمد می کردیم ، قرار میذاشتیم و همدیگه رو میدیدیم و با هم صحبت می کردیم زندگی من رنگ و بوی جدیدی به خودش گرفته بود.این روزها هم که دیگه نامزدیم زندگیم رنگ و بوی خاص خودش رو داره . یه وقتایی هست که دیگه دلم تاب دوریش رو نمیاره ! چند دقیقه پیش باهاش تماس گرفتم و کلی با هم حرف زدیم . دلم براش تنگ شده بود. با اینکه همین دیروز پیش هم بودیم دلم براش تنگ شد . . . این دلتنگی اسمش همون عشقه . . .
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز وقتی تصاویر حرم امام رضا علیه السلام رو از تلویزیون دیدم دلم یهو برای رفتن به اونجا پر کشید . یاد روزهایی افتادم که سرباز بودمو توی هر مرخصی با دوستام می رفتیم یه سر مشهد و از اونجا بر میگشتم تهران.  کاش که اونجا بودم . . .
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
دیروز صبح به قصد عرض ادب به پدر بزرگ همسرم که به تازگی از سفر کربلا برگشتند راهی زنجان شدیم. البته نرسیده به زنجان شهری هست به اسم صائین قلعه که به اونجا رفته بودیم. هوای جالبی بود ، در عین حال که خیلی هم سرد نبود و سوز زمستونی نداشت اما برف زیادی روی زمین نشسته بود.وقتی رسیدیم اول رفتیم منزل پدر بزرگ و بعد از نهار و کمی استراحت رفتیم منزل خاله ی پدر خانومم و بعد از کمی نشستن به منزل داییشون رفتیم. خوش گذشت . ازمون خیلی پذیرایی کردن . واقعا دستشون درد نکنه . آش نذری هم داشتند که به مناسبت روز 28 صفر پخش کرده بودند و ما کع عصر رفته بودیم مقداری هم به ما دادند و خوردیم و جای همگی خالی چسبید.بعد از اونجا هم رفتیم منزل یکی دیگه از دایی های پدر خانومم که واقعا اونجا هم لطف داشتند و خیلی ازمون پذیرایی کردند. کلا مردمان خونگرمی بودند و با وجود اینکه من به زبانشون ( ترکی ) آشنایی نداشتم و هر از گاهی خانومم نقش چلنگر رو برام بازی می کرد و ترجمه میکرد حرف ها رو اما با این حال گرما رو در بینشون احساس می کردم. درست عکس مواقعی که آدم جایی میره و احساس مؤذب بودن داره و یا جو براش خیلی سنگینه !در کل خیلی خوش گذشت. شب هم به تهران برگشتیم . پی نوشت : توی اینجور جاها و اینجور شهر ها زندی مردم شکل عجیبی داره. آدم گاهی از اینکه خیلی زندگیشون ماشینی نشده لذت می بره و تو دلش میگه کاش منم می تونستم یه جایی مثل اینجا به دور از آلودگی و با آرامش زندگی کنم. اما وقتی یکمی بیشتر توی زندگیشون عمیق می شی می بینی که توی زندگی اونها هم یک سری مشکلات پیش پا افتاده ای هست که تحملش حتی برای یک روز هم برات خیلی سخت و دور از انتظاره. مثل اینکه واقعا موقعیت های شغلی خاصی اونجا تعریف نشده ! حتما باید یا کارگر باشی و یا مغازه ای چیزی داشته باشی. گرچه توی تهران هم که پایتخته بیش از 50 درصد جوونا بی کارند اما اون 50 درصد دیگه به هر دلیلی یا پارتی بازی و یا لیاقت خودشون و همتشون به یه موقعیتی می تونند دست پیدا کنند اما توی اینجور شهر های کوچیک تصور نمی کنم چنین موقعیت هایی باشه.به علاوه توی شب های زمستون لغزندگی و یخ زدگی خیابون ها خیلی شدیده ، آب توی لوله هاشون یخ زده ، گاهی لوله های آب دچار ترکیدگی شده و قطع میشند. در کنار همه ی اینها توی شبهای سرد اونجا گرم کردن خونه واقعا سخته ، به خصوص اگه شرکت گاز نتونه گاز رسانی کنه و گاز قطع بشه . . .
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

صبح زود به قصد شرکت توی امتحان دانشگاه رفتم متروی نواب ؛ توی مسیر همش به این فکر میکردم دیر نرسم ، امتحان سخت نباشه و . . . وقتی از تاکسی پیاده شدم رفتم به سمت ایستگاه مترو که ناگهان یکی چنان کفشمو از پشت لگد کرد که کفشم از پام در اومد و موند زیر پاش !!! منو میگی؟ آقا پاتو از تو کفشم در بیار!! *****تا حالا چندین بار برای من پیش اومده که رفتم از یه پله برقی استفاده کنم ، چه توی مترو ، چه توی علاء الدین و یا حتی پله برقی های عابر پیاده و می بینم که پله برقیش کار نمی کنه! من نمی دونم اگر قرار نبود این پله ها حرکت کنه و رفت و آمد رو آسون کنند برای چی این همه هزینه ی ساختنش کردند؟ که وقتی عابری می بینه کار نمی کنه دلش رو قشنگ بسوزونن؟!*****الان ناگهان هوس کردم آلبوم 85 بنیامین رو گوش کنم . منقلب شدم اصلا یک وضعی! آدم وقتی به آهنگهاش گوش میکنه انگار بعضی آهنگ های عاشقانه اش رو واقعاْ برای همچین روزهایی خونده . . . بازم براش صبر آرزو می کنم . . .

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امشب یکی از زیباترین شب های زندگیمه . . . امشب شبیه که من و عشقم با هم آشنا شدیم . ما عاشقانه همدیگه رو دوست داریم و من به وجود پر محبتش می بالم. ساروز آشناییمون مبارک !!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
فردا امتحان دینامیک دارم . دینامیک مریام شاید خیلی سخت نباشه ولی واقعاْ حجیمه و الان دو روزه که دارم میخونمش تازه رسید فصل 3 در صورتی که باید تا فصل 6 بخونم تا آماده بشم برای امتحان. نمیدونم کی این منبع رو اینجوری برای این ترم تعریف کرده؟ کتاب خوبیه و دوستش دارم ولی باید 2 فصل یا نهایت ۳ فصل از این کتاب رو توی هر ترم امتحان بگیرن اونم با وضعیت ساعات آموزشی دانشگاه ما!شب امتحانه و زورم میاد این همه هزینه کنم و نتیجه نگیرم. البته در طول ترم هم نخوندم کمی هم تقصیر خودمم هست . یعنی میشه فردا این امتحان رو قبول بشم خیالم آسوده بشه؟
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
مثل هر سال ، در طول این چند سالی که وبلاگ نویسی کردم دلم هوای دوستان وبلاگ نویس سابقم رو کرد و گفتم بد نیست مثل گذشته یادی ازشون بکنم. کسانی که توی روزهای اولیه ی وبلاگ نویسی همیشه همراه بودند و فعال . نوستالژی عجیبی با وبلاگ هاشون دارم . . . وبلاگ هایی مثل " دختری که حرف نمی زد " از « میرا راد » و یا nix-veus-pixy و وبلاگ " تو اگر دوست میخواهی مرا اهلی کن " . "دل نوشته های من " از ستاره و ... وبلاگ هایی که دیگه هیچ گاه بروز نشدند و با یک خداحافظی ساده برای همیشه رفتند . . .دلم براشون تنگ شده . . . خیلی دیگه از دوستانم هم بودند که دیگه نمی نویسند و کاش گاهیسری میزدند به وبلاگشون و نظراتشون رو چک میکردند . . امیدوارم هرجا که هستند زندگی به کامشون باشه و همیشه شاداب و سر زنده باشند.همین و بس . . .
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
دوست عزیزی امروز این پیامک رو برام فرستاد و من از خوندنش لذت بردم و فکر کردم جالب باشه اگه بخوام اینجا هم بذارمش تا شما هم بخونیدش . . .   شب یلدا قدم آرام بردار کمی هم احترام ما نگه دار تو می بینی ربابم غصه دار است بنی هاشم هنوزم داغدار است صدای العطش در گوش مانده بدن ها بی کفن هر گوشه مانده شب یلدا تو هم چله نشین باش سیه پوش غم سالار دین باش
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی