Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۲۵۶ مطلب با موضوع «روز نوشت» ثبت شده است

از اونجایی که همیشه تو این سایت و اون سایت بدنبال آهنگ های تاپ و تک میگردیم که کسی توی وبلاگش نذاشته باشه من هر از گاهی اینجا بعضی آهنگ ها رو کد نویسی میکنم و در دسترس قرار میدم که میتونید هم کد رو برای استفاده در وبلاگ دانلود کنید هم از این به بعد خود آهنگ رو با همون کیفیت می تونید دانلود کنید. این کدها در قسمت منوی وبلاگ و در بخش صفحات وبلاگ قرار دارند که میتونید انتخاب کنید. کیفیت آهنگ هایی که دانلود میکنید پایینه که دانلود آهنگ موجب فرهنگ سازی غلط دانلود بجای خرید نشه. آهنگ ها رو دانلود کنید و گوش کنید اما اگه خواستید بیشتر لذت ببرید نسخه ی اصلی رو حتماً خریداری کنید. امیدوارم از آهنگ ها خوشتون بیاد. اگه آهنگی در نظر داشتید هم میتونید همینجا تو نظرات بگید تا براتون کد نویسی کنم و بدم بذارید توی وبلاگتون.
  • ۰ نظر
  • ۱۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۷:۵۹
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
این روزها بازم تو خیابونا هرجا که چشم میندازیم به یه تبلیغ و بنر از یه کاندیدا بر میخوریم. توی دور قبلی تمام کاندیداهایی که من بهشون رأی داده بودم موفق شدن یا توی همون مرحله ی اول به مجلس راه پیدا کنند یا به مرحله ی دوم اومدن. مثل حداد عادل ، ابوترابی فرد ، کازرونی ، زاکانی و با هنر . بجز دکتر سعید سپهری سرشت که اتفاقاً خیلی هم از طرز تفکرش خوشم اومده بود و بعد از یه سری تحقیقات به این نتیجه رسیدم که سواد و انگیزه ی کافی داره که بره مجلس ؛ ولی متأسفانه حتی به مرحله ی دوم هم راه پیدا نکرد.توی این دوره طبیعتاً به اونهایی که توی دور اول رأی دادم بازم رأی میدم چون راجع به همشون در حد خودم تحقیق کرده بودمو به نظرم مناسب بودن. این دوره با دکتر حسین طلا آشنا شدم. وقتی راجع به ایشون تحقیق کردم متوجه شدم ایشون هم جزو اون دسته از کاندیداهایی هستند که اگه من دور اول میشناختمشون بعنوان اولین نفر اسم ایشون رو می نوشتم!!!  چون خیلی از ایشون خوشم اومده دلم میخواد راجع بهش یه سری اطلاعاتی رو که خودم گشتم و پیدا کردم براتون بذارم. هر کی توی تهرانه و میخواد رأی بده ، من ایشون رو هم بهش معرفی میکنم . خودتونم میتونید راجع به دکتر طلا تحقیق کنید و ببینید دیدگاهشون با نظرات شما یکی هست یا نه و اگه بود بهش رأی بدید... پست تبلیغی یه کاندیدا نیست ولی با خودم گفتم چرا که نه؟! وقتی لیاقتش رو داره توی وبلاگم معرفی میکنم شاید دو نفر بیشتر بهش رأی دادن!   دکتر حسین طلا دوره ای عضو جبهه پایداری بوده ، بعد برای ایجاد تفاهم و ... عضو ستاد انتخاباتی جبهه متحد اصولگرایان میشه و بعد میبینه اوضاع اون حذب با روحیاتش سازگار نیست و باز بر می گرده به جبهه ی پایداری انقلاب اسلامی. سوابقش هم اینجوریه :  متولد 1348 حضور بسیجی در جبهه های نبرد حق علیه باطل دکتری پزشکی دانشجوی دکتری مدیریت در اقتصاد رییس دانشکده حفاظت و بهداشت کار و عضو شورای عالی حفاظت فنی و مؤلف چندین کتاب معاون استاندار و فرماندار تهران و فرماندار نمونه کشوری سرپرست دفتر نظارت و بازرسی بر انتخابات تهران بزرگ در شورای نگهبان مشاور معاون اجرایی شورای نگهبان جانشین معاون سیاسی نمایندگی ولی فقیه در قرارگاه ثارا... رییسهیئت مدیره و مدیرعامل شرکت دخانیات ایران مشاور وزیر کار و امور اجتماعی و مدیر کل حراست به نظر من میتونه توی مجلس نهم فرد به درد بخوری باشه. معرفی از من انتخاب از شما...
  • ۰ نظر
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۸:۲۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
آنها که می‌روند وطن‌فروش نیستند.آن‌هایی که می‌مانند عقب مانده نیستند. آن‌هایی که می‌روند، نمی‌روند آن طرف که مشروب بخورند. آنهایی که می‌مانند، نمانده‌اند که دینشان را حفظ کنند. همه‌ی آنهایی که می‌روند سبز نیستند. همه ی آن‌هایی که می‌مانند پرچم به دست ندارند. آن‌هایی که می‌روند، یک ماه مانده به رفتنشان غمگین می‌شوند. یک هفته مانده می‌گریند و یک روز مانده به این فکر می کنند که ای کاش وطن جایی برای ماندن بود.و آن‌هایی که می‌مانند، می مانند تا شاید روزی وطن را جایی برای ماندن کنند...
  • ۰ نظر
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۱:۰۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز صبح رفتم کتابخونه و چند ساعتی فیزیک خوندم. خسته که شدم نزدیکای ساعت 2 بود که برگشتم خونه. بعد از ظهر یه سر رفتم بیرون و یه سری خرید انجام دادم. هنوز فرصت نشده باقی کتاب رو بخونم. 3 تا کتاب تو نوبت دارم که هر 3 تا رو هم خیلی دوست دارم هر چه زودتر بخونم و تموم کنم. اولیش " موفقیت نا محدود در بیست روز " هستش ، دومی " فاطمه ، فاطمه است " و سومی هم " از زبان داریوش. الان خوابم نمیاد احتمالا برم سراغ کتاب آنتونی رابینز که همون موفقیت نا محدود در بیست روزه. ببینم بعد از بیست روز به موفقیت میرسم یا نه؟!
  • ۰ نظر
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۰:۴۶
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
" به عقیده ی من بزرگترین افتخاری که ملت ما در طول تاریخ خویش می تواند بدان ببالد - افتخاری مظهر گویا و درخشان نبوغ و هوشیاری اوست و نیز نشانه تشخیص درست و اندیشه ی عمیق و مقاومت در برابر زور و ظلم و باز شناختن فریب و دروغ و باز کردن مشت نیرومند خیانتکار غاصب غالب ، و عصیان در برابر نظام حاکم و تحت تأثیر قرار نگرفتن در برابر هجوم پیوسته ی امواج فریبنده ی تبلیغاتی مذهب و روحانیت وابسته به دستگاه امپراطوری خلافت و بازیافتن «حقیقت مجهول و غریب و ضعیف و پنهان در پس پرده های ضخیم و سیاه باطل مشهور و رایج و قوی » - این است که این ملت در لحظه ی هولناک و سیاه و دشواری از تاریخ ، « علی » را انتخاب کرد...!. . . بی شک چنین تصمیمی و تشخیصی در دشوارترین و هولناک ترین و تیره ترین لحظات تاریخ برای ملت ما به آسانی به چنگ نیامده است. نبوغ و هوشیاری و استقلال شخصیا و عشق به فضیلت و آشنایی و درک زیبایی های انسانی و شکوه و جلالت روح شناخت ارزشهای متعالی و استعداد فرو رفتن در اعماق و فرا رفتن به اوج و صید حقیقت در طوفان و ظلمت و وحشت ، همه در این « نژاد چند پهلوی پر ملکات » بود که توانست علی رغم قضاوت تاریخ ، خود حکمی دیگر صادر کند و در پاسخ همه ی مناره ها و محرابها و منبرها و در برابر همه ی اصحاب کبار و علما و قضات و ائمه ی رسمی دین ، علیه فریاد همه ی شمشیرهای خون آشام قدرت شکن که در شرق و غرب ، شب و روز ، همه یک صدا می گفتند «آری!» بگوید : «نه!» . . . بر خلاف آنچه امروز دشمن و دوست می پندارد ، « شیعه سنی ترین مذاهب اسلام است!» اصولاً اختلاف اصلی بر  سر این است که علی (ع) و شیعیان راستین و آگاهش از آغاز کوشیدند تا در برابر بدعتها سنی بمانند؛ سنت را نگه دارند. فاطمه فاطمه است ، اثر استاد شهید دکتر علی شریعتی *** امروز شروع کردم به خوندن کتاب «فاطمه فاطمه است» . بخش هایی از کتاب رو خوندم و ما بقی رو هم تو برنامه ریزی هر روزم میذارم که کتاب رو تموم کنم. فلسفه و دید عمیقی نسبت به اتفاقات و روایات گذشته و کنونی داره و پیشنهاد می کنم شما هم حتما بخونید...
  • ۰ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۳:۴۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
دیروز با پسرداییم رفتیم بهشت زهرا... یهو به سرمون زد بریم مزار شهدا ، یه شهید اونجا بود به اسم شهید پلارک... باورم نمیشد ولی از قبرش بوی گلاب میومد... واقعیِ واقعی بود... سنگ قبرش نمناک بود و میگفتن هر چقدر هم با چفیه و ... خشک کنی از هر سمتی خشک کنی از سمت دیگه باز نمناک میشه...   آدرس روی تصویر مشخصه. بهشت زهرای تهران ، مزار شهدا ، قطعه ی 26. البته به اون محدوده نزدیک بشید بوی گلاب شمارو به مزار شهید میرسونه... فضای خیلی جالبیه...   حتما هر از گاهی به مزار شهدا برید. روحیه ی آدم عوض میشه. شهدایی بودن که دو برادر شهید شدن و یکی پیدا شده و اون یکی مفقود الجسده... راجع به شهید پلارک اگه فرصت شد بعدا بیشتر می نویسم...
  • ۰ نظر
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۷:۱۲
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

امشب با خواهرم و بچه های فنز پرشین بلاگ رفتیم پردیس قلهک. دور هم جمع شدن خوبی بود.فیلم هم از نظر موضوعی فیلم خاص و جالبی بود اما از اون فیلم های انتها باز بود که باید خود مخاطب تهش رو می بست. موضوع فیلم رو خیلی دوست داشتم و می تونست بهتر از این باشه. در کل شب خوبی رو گذروندم. جای دوستان سبز...

  • ۰ نظر
  • ۰۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۶:۵۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
چند روزی بدجوری دچار نوستالژی دوران کودکیم و به خصوص مدرسه شدم. همش میشینم و عکس های اون زمان رو نگاه میکنم. دلم خواست عکس اول ابتداییم رو بذارم تو وبلاگم. دیروز آلبوم عکسمو باز  کردم و به رغم اینکه نگران این بودم که نکنه با باز کردن چسب برگه ی آلبومم عکسم و یا خود اون برگه خراب بشه ، بازم این عکس رو برداشتمو اسکن کردم تا بذارم تو وبلاگم. آخه از بین این همه دوستخوب حتی یه عکس یا یه نشونی هم تو اینترنت نبود یا حداقل به چشم من نخورد. گفتم این عکسو بذارم بلکه شاید یکی از اونایی که تو این عکس هستن خودشونو ببینن و منو به یاد بیارن و دوباره شاید همدیگه رو یه روزی ببینیم... برای دیدن عکس در سایز اصلی کلیک نمایید  کلاس ۱/۱ - دبستان ابوذر - جوادیه تهران - ۱۳۷۴/۰۲/۱۷ اون خانوم مهربون که تو عکسه معلومه که معلم کلاسه!! خانوم خدایی! ایشالله همیشه سلامت باشه. سمت چپ خانوم خدایی ، علی خدایی هستش ( پیراهن ۴ خونه پوشیده ) تو ردیف بالا دیگه اسامی رو به خاطر نمیارم متأسفانه.  تو ردیف پایین از سمت چپ اونی که وایساده اسمش " حمزه ولایی " هستش. اولین نفری که نشسته کنارش منم! همیشه دست به سینه بودما!! کنارم " مسعود برزگر نشسته که خیلی با هم دوست بودیم و البته خیلی شیطون بود. کنار مسعود یکی از دوستای خیلی خیلی عزیزم بود که اسمش یادم نمیاد. نمیدونم احسان بود یا محسن شایدم هیچ کدوم...! متأسفانه بقیه رو هم به خاطر نمیارم. دلم برای همشون تنگ میشه. فقط میخوام براشون آرزو کنم که همیشه سلامت و خوشحال باشن با جیبی پر از پول....
  • ۰ نظر
  • ۱۵ فروردين ۹۱ ، ۲۲:۲۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

یادش بخیر... امروز یهو یاد دوران دبستان افتادم... دبستان ابوذر... خانم خدایی ...  کاش وقتی بچه بودم هم یه دفتر خاطرات داشتمو توش خاطراتمو می نوشتم که یادم نره... یاد بچه ها... معلما... یادمه سال دوم یا سوم ابتدایی بودم ، یه معلم داشتیم خیلی مهربون بود. تا جایی که یادمه تمام معلمای دوران ابتداییم خانوم بودن ؛ من اون معلم رو خیلی خیلی دوست داشتم. یه روزی اون معلم به یه دلیلی گفت بچه ها من دارم میرم و بعد من معلم جدیدی براتون میاد. یادش بخیر چقدر گریه کردم... گریه کردیم! دلم براش تنگ شده ، کاش هر جا هست همیشه دلش شاد باشه...من خیلی وقتا یاد دوستام میفتم. حتی هنوز اسم بعضیا رو یادمه. بابک ، کاوه آهنگران ، مسعود برزگر ، علی خدایی ، محمد و آیدین خرمدل ، حمزه ولایی ، کاشفی ، شروین... از معلما فقط اسم معلم اول ابتداییم رو یادمه! خانم خدایی! اون موقع صبح و بعد از ظهر بودیم! یه هفته صبح یه هفته بعد از ظهر! مدیر صبح ها آقای مرادی بود و بعد از ظهرا آقای شادمانی! ناظمامون... آقای نظری بود و آقای خالقی! بهش میگفتیم خشن! همش دستش خط کش بود و میزد! من یه بار از دستش کتک خوردم اونم به جرم نکرده! یادمه کل کلاس و با خط کش زد! از دوستام دیگه کسی و به اسم به خاطر نمیارم ؛ بعضیا رو هم چهره هاشون یادمه اما جالب اینه که از دوران راهنمایی و دبیرستان دوستان زیادی تو خاطرم نیست!! شاید یکی دو نفر اونم فقط صورتاشون یادمه نه اسماشون! امروز که 13 فروردین بود و سیزده بدر ، دوباره  یادشون افتادم. یاد مشقا... یاد اون دفترچه یادداشت کوچیکم که توش مینوشتم چیا دارم تا فراموشم نشه! و ... و یاد پیک شادیم! همون که همش عیدا با من میومد مسافرت و با من بر میگشت!! اما لاشم باز نمیشد!! یاد شبای سیزده بدر افتادم که بعد از کلی بازی و خستگی وقتی بر میگشتم خونه تازه یاد پیک شادی خالیم میفتادم و کلی گریه میکردم... بنده خدا خواهرم تا صبح برام همشو پر میکرد بعضی جاهاشم خالی میذاشت!!!  من همیشه نمراتم بیست بود! میرزا بنویس خوبی نبودم!! هیچ وقت!! اما ذهنم همیشه فعال بود! با هوش بودم و درسو تو کلاس یاد میگرفتم! اما یه مشق نوشتن من حتی یه صفحش هم کلی طول میکشید!! پیک شادی یادت بخیر... دوستای گلم یادتون بخیر... بچه ها دنبال خیلیاتون گشتم ، تو ف.ب ، تو ت.ئ.ی.ت.ر ، تو تمام موتورهای جستجو دنبالتون گشتم اما هیچ کجا نبودید... اگه یه روزی این مطلبو خیلی اتفاقی تو یه جستجو ، تو یه نگاه گذری یا هر چی دیدید ... برام اینجا نظر بذارید... حتما یه نظر بذارین.... حتی اگه اون روز من نبودم... اسماعیل محمدنژاد

  • ۰ نظر
  • ۱۳ فروردين ۹۱ ، ۲۱:۵۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

مدت زیادی بود که چیزی ننوشته بودم. دلم برای کلبه تنگ شده بود ، وقتی داشتم میرفتم کلی فکر کردم که تو چه زمان هایی مطلب بنویسم توی  وبلاگم و از سفرم براتون بگم. ولی خب نشد چون دسترسی به اینترنت نداشتم. ظاهرا واجب شد تو اولین فرصت یه لپ تاپ بخرم! با گوشی سعی کردم وبلاگ رو بروز کنم اما خیلی سخت بود مگر اینکه به کامپیوتر وصلش میکردم که اونم چون نوکیا سوآیت ( Nokia Suite ) نداشتم نمیشد و خلاصه نشد که بشه!! سفر خوبی بود. جای همگی خالی! فکر میکنم از تمام عید هایی که به شمال سفر کرده بودم این سفر و این عید بیشتر بهم چسبید ولی خب خیلی دلچسب تر می تونست باشه اگه ارتباطم با فضای مجازی قطع نمی شد. یک عالمه برنامه برای کوچه باغ عید داشتم که متاسفانه از چند جهت برنامه هام به هم ریخت. یکی از دوستان قرار بود از طرف فنز برام کاری انجام بده که نداد. از این طرف خودم یه قرار مصاحبه ی کوچولویی با شهیار قنبری عزیز داشتم و همه چی از جمله سوالات هم هماهنگ شد اما متاسفانه جوابش هنوز به دستم نرسیده ، البته خود شهیار بهم گفته بود که سرش شلوغه و تو اولین فرصت پاسخ میده ، هنوزم منتظر اون هستم. با چند تا از هنرمندان هم از طریق ایمیل تماس گرفتم برای مصاحبه که جوابی نیومده. خلاصه اینطوری شده که یه خورده دست دست میکنم برای کوچه باغ چهارم...  تو فرصت های بهتر اگه شد از سفرم بیشتر میگم.

  • ۰ نظر
  • ۱۱ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۵۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی