Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۲۱۴ مطلب با موضوع «عاشقانه» ثبت شده است

به روی گونه تابیدی و رفتی مرا با عشق سنجیدی و رفتی  تمام هستی ام نیلوفری بود  تو هستی مرا چیدی و رفتی  کنار انتظارت تا سحر گاه  شبی همپای پیچک ها نشستم  تو از راه آمدی با ناز و آن وقت تمنای مرا دیدی و رفتی  شبی از عشق تو با پونه گفتم دل او هم برای قصه ام سوخت  غم انگیزست توشیداییم را  به چشم خویش فهمیدی و رفتی چه باید کرد این هم سرنوشتی ست  ولی دل رابه چشمت هدیه کردم  سر راهت که می رفتی تو آن را  به یک پروانه بخشیدی و رفتی صدایت کردم از ژرفای یک یاس  به لحن آب نمنک باران  نمی دانم شنیدی برنگشتی  و یا این بار نشنیدی و رفتی  نسیم از جاده های دور آمد  نگاهش کردم و چیزی به من نگفت  توو هم در انتظار یک بهانه  از این رفتار رنجیدی و رفتی عجب دریای غمنکی ست این عشق  ببین با سرنوشت من چها کرد تو هم این رنجش خکستری را  میان یاد پیچیدی و رفتی  تمام غصه هایم مثل باران  فضای خاطرم را شستشو داد  و تو به احترام این تلاطم  فقط یک لحظه باریدی و رفتی دلم پرسید از پروانه یک شب  چرا عاشق شدی در عجیبی ست  و یادم هست تو یک بار این را  ز یک دیوانه پرسیدی و رفتی تو را به جان گل سوگند دادم  فقط یک شب نیازم را ببینی ولی در پاسخ این خواهش من  تو مثل غنچه خندید و رفتی ?دلم گلدان شب بو های رویا ست پر است از اطلسی های نگاهت  تو مثل یک گل سرخ وفادار  کنار خانه روییدی و رفتی تمام بغض هایم مثل یک رنج  شکست و قصه ام در کوچه پیچید  ولی تو از صدای این شکستن  به جای غصه ترسیدی و رفتی ?غروب کوچه های بی قراری  حضور روشنی را از تو می خواست  تو یک آن آمدی این روشنی را  بروی کوچه پاشیدی و رفتی  کنار من نشستی تا سپیده  ولی چشمان تو جای دگر بود  و من می دانم آن شب تا سحرگاه نگارن را پرستیدی و رفتی  نمی دانم چه می گویند گل ها  خدا می داند و نیلوفر و عشق  به من گفتند گل ها تا همیشه  تو از این شهر کوچیدی و رفتی  جنون در امتداد کوچه عشق  مرا تا آسمان با خودش برد  و تو در آخرین بن بست این راه  مرا دیوانه نامیدی و رفتی شبی گفتی نداری دوست من را  ?نمی دانی که من ن شب چه کردم  خوشا بر حال آن چشمی که آن را به زیبایی پسندیدی و رفتی  هوای آسمان دیده ابریست  پر از تنهایی نمنک هجرت  تو تا بیراهه های بی قراری  دل من را کشانیدی و رفتی پریشان کردی و شیدا نمودی  تمام جاده های شعر من را  رها کردی شکستی خرد گشتم  تو پایان مرا دیدی و رفتی?؟
  • ۰ نظر
  • ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۰۷:۱۱
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
تــو یــادگــار روزهـایـی هســتی کــه نــه فــرامــوش مــی شــوند . . . و نـــه تکــــــــــــــرار . . .
  • ۰ نظر
  • ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۰۶:۳۶
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز دلم گرفته . . . یه حس خستگی از همه چیز رو دارم . هر چی گشتم توی ذهنم ، هر چی که فکر کردم دیدم از آخرین باری که واقعاً شاد و بی دغدغه خندیدم ، بدون اینکه ذهنم درگیر مسائل مختلف باشه ، چه از نظر تحصیلی و چه از نظر مالی ، خیلی وقته که گذشته !!! نماز رو که خوندم نشستم پای کامپیوتر . از اونجا که دنبال یه حس نوستالژیک بودم و گوش دادن به موسیقی ای برای آرامش ، بین آرشیو موسیقیم گشتم و به آلبوم " گل آفتابگردون آریان " رسیدم ...سالهای 78 تا 80 جزو سالهای بسیار خوب برای فرهنگ ایران بود! سالهایی که کارهای بسیار خوبی در زمینه های فیلم سینمایی و موسیقی روانه ی بازار فرهنگ و هنر کشور شد . آهنگ های عاشقانه ، آلبوم های زیبا و قوی موسیقی ، فیلم هایی با حرف هایی برای گفتن و ... . از جمله ی این فعالیت ها شاید بشه به آلبوم بسیار زیبای " گل آفتابگردن از گروه آریان " اشاره کرد . هنوز هم گوش کردن به ترانه ی " بارون " یا " گل آفتابگردون " اون آلبوم حس نوستالژی جالبی رو به آدم میده . شعر عاشقانه ی " غریبه " که فکر میکنم تنها ترانه ای بود که بصورت انفرادی توسط " پیام صالحی " اجرا شد ، شعر و آهنگ زیبایی داشت که در همون دوره برای موسیقی پاپ مجاز کشور کار متفاوتی به حساب میومد. در آلبوم " گل آفتابگردن گروه آریان " امیر حسین مستعد ( گیتار بیس ) ، محمدرضا گلزار ( گیتار ) حضور داشتند که در سالهای بعد هر کدام به نحوی از گروه جدا شدند . اتفاقاً بهانه ی اصلی نوشتن این مطلب همین بحث رفتن هاست . . . بحث اینکه تو اون دوره چقدر دل هامون شاد بود . چقدر زندگی کردن لذت داشت ! چقدر خوب بود که ذهنامون درگیر گرفتاری نبود ! حداقل به اندازه این روزها! اون زمان آدم اگر می خواست نیت کنه یه آلبوم بخره یا به دیدن فیلمی توی سینما بره کمتر به این فکر میکرد که هزینش چقدر میشه؟! ارزش چند ساعت خوش بودن رو داشت !! خریدن یه آلبومی مثل " گل آفتابگردون " ، " دهاتی شادمهر " یا " غزلک سعید شهروز " و گوش کردن به ترانه هایی که تابوهای اون زمان رو می شکستن چه شور و ذوقی داشت !! نه مثل امروز که . . . بگذریم . . .از سال 78 تا امروز خیلی از هنرمندای ایران از هنر دور موندن ! خیلی ها از ایران رفتند و بعضی ها هم که هستند و موندگار شدند ترجیح دادند که توی حال و هوای مریض و بی حال این سالهای هنر ، حضور نداشته باشند . هنوز هم سوال اصلی خیلی ها مثل من اینه که این گونه زندگی کردن تا کی؟ خیلی وقته که حس زندگی کردن ازمون گرفته شده ! آخرین باری که حسی برای گوش دادن به موسیقی درست و حسابی رو داشتیم ؛ حسی برای رفتن به سینما و تماشای یک فیلم خوب رو داشتیم ؛ حتی آخرین باری که حسی برای رفتن به پارک و لذت بردن از کنار هم بودن رو داشتیم کی بوده ؟؟!! آخرین حسی که من در سن 25 سالگی دارم حس خستگی ، درموندگی ، بی حوصلگی ، نا امیدی ، دانشگاه رفتن بدون آینده ی روشن ، سر کار رفتن بدون حقوق درست و حسابی با 10 ساعت کار که تمام وقتت رو می گیره ، ازدواج کردن بدون اینکه وقت کنم یا حسی برام بمونه که با کسی که دوستش دارم برم بیرون و قدمی بزنم ( ! ) و ... بوده . اگه خوب به دور و برتون نگاه کنید می بینید که تو این سالهای آخر هر کسی تونسته از ایران رفته و ماهایی که موندیم چاره ای جز موندن نداشتیم!  موندن تو محیطی که نه هنری باقی مونده و نه هنرمندی ! و نه حتی حالی برای ادامه ی این زندگی . . .  نه اینکه رفتن خوبه ! نه ! ولی زندگی این روزها روی سختش رو به خیلیامون داره نشون میده ! چه پست عجیب و غریبی شد ! شاید پراکنده نوشتم ولی هر چی که بود دل نوشته ی این روزهای زندگی من بود . . . دلم یه هوای بارونی میخواد که برم زیرش وایسمو خیـــــــــــــــس بشم . . .
  • ۰ نظر
  • ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۳۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
چقدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت شی‌ ، حس کنی هنوزم دوسش داری!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
مرا به دار می آویزند تا نامت را از یاد ببرم ! اما چه ساده اند این ساده اندیشان که نمی دانند نامت را بر قلبم حک کرده ام!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
کاش میشد هیچ کس تنها نبودکاش میشد دیدنت رویا نبودگفته بودی با تو می مانم ولیرفتی و گفتی که اینجا جا نبودسالیان سال تنها مانده امشاید این رفتن سزای من نبودمن دعا کردم برای بازگشتدست های تو ولی بالا نبودباز هم گفتی که فردا میرسیکاش روز دیدنت فردا نبود منبع
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون…بعد از یک ماه پسرک مُرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مُرد… چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
روی پلکان شب نشسته ام . . .نگاهم را به آسمان دوخته ام . . .بدنبالش می گردم اما نیست . . . شاید امشب قصد عبور از این کوی را ندارد . . .به جستجو ادامه می دهم . . . چشمهایم را می چرخانم به هر سو که شاید ردی از آن پیدا کنم . . .نسیم خنکی صورتم را قلقلک می دهد ؛ چشم هایم را می بندم و آخرین باری را که دیدمش به خاطر می آورم . . ....چشمانم را باز می کنم ؛ نمی دانم چقدر زمان را از دست داده ام . . .! شاید آمده باشد و مرا در حالی که چشمانم را برویش بسته ام دیده باشد . . . شاید از من دلگیر شده باشد ؛ قهر باشد ؛ شاید برای همین است که دیگر آرزوهایم روی واقعیت به خود نمی بینند! آخر مادربزرگ می گفت :" وقتی ستاره ی دنباله دارت را در آسمان نگاهش جستجو می کنی ، به نگاهش خیره شو تا به خوشبختی برسی . . . به آرزوهایت . . !!! "اسماعیل محمدنژاد
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد … طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها. گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد. صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم. برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد. آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق – ترمزی شدید و فریاد – ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام – تو جانم. تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان. ترس‌خورده – هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم. مبهوت. گیج. مَنگ. هاج و واج نِگاش کردم. توو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید. چهار و چهل و پنج دقیقه! گیجْ – درب و داغانْ نِگاهی به ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. ساعت چهار و پنج دقیقه بود!!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
اصــــلا به روی خـــودم هـــــم نمی آورم که نیـــستیهـــــر روز صبـــــحشـــماره ات را میگـــیرمزنـــــی می گوید: دســتگــاه مشـــترک …حرفــــش را قــطــع میکنمصدایـــت چرا انقـــدر عـــوض شـــده عزیـــزم؟خوبی؟ ســــرما که نخورده ای؟می دانی دلـــم چقـــدر بـــرایـــت تنـــگ شـــده است؟چنـــد ثانیــه ای ســـکوت می کنممن هـم خـــوبممزاحــمت نمی شوماصـــلا به روی خـــودم هـــم نمی آورم کـه نیــســتی !
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی