- ۰ نظر
- ۳۰ دی ۹۰ ، ۰۸:۱۶
وحشت از عشق که نه...!
ترسم از فاصله هاست...
وحشت از غصه که نه...!
ترسم از خاتمه هاست...
صحبت از کشتن ناخواسته ی عاطفه هاست...
کوله باری از هیچ که بر شانه ی ماست...
گله از دست کسی نیست...
مقصر دل دیوانه ی ماست...
سال گذشته آلبوم دوم راما به بازار آمد. یکی از آهنگ های این آلبوم که خیلی به دل من نشست آهنگ زیبای " درخت و برگ " بود که اگر اشتباه نکنم شعر و آهنگ آن کار خود راما بود.اولین باری که این آهنگ رو شنیدم واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم؛خصوصا وقتی بیت آخر رو می خوند اشک از چشام جاری می شد. چون هم آدم احساساتی هستم و هم با موسیقی ارتباط عجیبی برقرار می کنم.از زیبایی کار که اصلا نمی شه گذشت. شما هم این شعر رو در ادامه بخونید تا ازش لذت ببرید!
نباید به پشت سر نگاه کنم
آخه راه رفته دیدن نداره
دیگه هر چشمى بذار گریه کنه
صداى گریه شنیدن نداره
قصه ى لب هاى یخ بسته که خوندن نداره
آخه اینجا با دروغ هاى تو موندن نداره
همه ى روزها برام مثل همه
دیگه زندگى برام جهنمه
واسه تو یه پنجره دنیائیه
واسه من یه پنجره خیلى کمه
همینه که من به شب
دیگه تن در نمى دم
از غم قصه ى تو گریه مو سر نمى دم
قصه ى لب هاى یخ بسته که خوندن نداره
آخه اینجا با دروغ هاى تو موندن نداره
تو میخواى منو تو مرداب ببینى
منو عاشق، منو بى تاب ببینى
اما من به قصه هات گوش نمى دم
تو باید موندنم و خواب ببینى
قفل تنهایى من یه روز آخر وا میشه
اگه از اینجا برم کلیدش پیدا میشه
(قصه ى لبهاى یخ بسته : شهیار قنبرى)