Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۵۴ مطلب با موضوع «اسماعیل محمدنژاد» ثبت شده است

دیروز صبح به قصد عرض ادب به پدر بزرگ همسرم که به تازگی از سفر کربلا برگشتند راهی زنجان شدیم. البته نرسیده به زنجان شهری هست به اسم صائین قلعه که به اونجا رفته بودیم. هوای جالبی بود ، در عین حال که خیلی هم سرد نبود و سوز زمستونی نداشت اما برف زیادی روی زمین نشسته بود.وقتی رسیدیم اول رفتیم منزل پدر بزرگ و بعد از نهار و کمی استراحت رفتیم منزل خاله ی پدر خانومم و بعد از کمی نشستن به منزل داییشون رفتیم. خوش گذشت . ازمون خیلی پذیرایی کردن . واقعا دستشون درد نکنه . آش نذری هم داشتند که به مناسبت روز 28 صفر پخش کرده بودند و ما کع عصر رفته بودیم مقداری هم به ما دادند و خوردیم و جای همگی خالی چسبید.بعد از اونجا هم رفتیم منزل یکی دیگه از دایی های پدر خانومم که واقعا اونجا هم لطف داشتند و خیلی ازمون پذیرایی کردند. کلا مردمان خونگرمی بودند و با وجود اینکه من به زبانشون ( ترکی ) آشنایی نداشتم و هر از گاهی خانومم نقش چلنگر رو برام بازی می کرد و ترجمه میکرد حرف ها رو اما با این حال گرما رو در بینشون احساس می کردم. درست عکس مواقعی که آدم جایی میره و احساس مؤذب بودن داره و یا جو براش خیلی سنگینه !در کل خیلی خوش گذشت. شب هم به تهران برگشتیم . پی نوشت : توی اینجور جاها و اینجور شهر ها زندی مردم شکل عجیبی داره. آدم گاهی از اینکه خیلی زندگیشون ماشینی نشده لذت می بره و تو دلش میگه کاش منم می تونستم یه جایی مثل اینجا به دور از آلودگی و با آرامش زندگی کنم. اما وقتی یکمی بیشتر توی زندگیشون عمیق می شی می بینی که توی زندگی اونها هم یک سری مشکلات پیش پا افتاده ای هست که تحملش حتی برای یک روز هم برات خیلی سخت و دور از انتظاره. مثل اینکه واقعا موقعیت های شغلی خاصی اونجا تعریف نشده ! حتما باید یا کارگر باشی و یا مغازه ای چیزی داشته باشی. گرچه توی تهران هم که پایتخته بیش از 50 درصد جوونا بی کارند اما اون 50 درصد دیگه به هر دلیلی یا پارتی بازی و یا لیاقت خودشون و همتشون به یه موقعیتی می تونند دست پیدا کنند اما توی اینجور شهر های کوچیک تصور نمی کنم چنین موقعیت هایی باشه.به علاوه توی شب های زمستون لغزندگی و یخ زدگی خیابون ها خیلی شدیده ، آب توی لوله هاشون یخ زده ، گاهی لوله های آب دچار ترکیدگی شده و قطع میشند. در کنار همه ی اینها توی شبهای سرد اونجا گرم کردن خونه واقعا سخته ، به خصوص اگه شرکت گاز نتونه گاز رسانی کنه و گاز قطع بشه . . .
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
پاییز است و هوا پر شده است از " دوستت دارم " هایی که به بادها سپرده‌ام . . . کاش پنجره‌ات باز باشد . . . تقدیم به بهترین . . .
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
کنار برکه دریا یادمان رفت... نوشتن با الفبا یادمان رفت... و باران با ترانه باز بارید... ولی گیلان زیبا یادمان رفت... معلم آمد و ما پیش پایش... دگر برپا و برجا یادمان رفت... به قدری حرمت بابا شکستیم... که مشق آب بابا یادمان رفت... به ما تکلیف نوروزی ندادند... که طعم سیب حالا یادمان رفت... پس از طوفان به ساحل چون رسیدیم... به سرعت ناخدارا یادمان رفت... قطار و ریل و پطروس،سد و انگشت... چه شد ما ریزعلی ها یادمان رفت... میان جمع ما یک مرد کم بود... ولی تقسیم و منها یادمان رفت... همیشه منتظر بودیم اما... نگفتیم آنقَدر تایادمان رفت... سر صف ها دعای عهد خواندیم ولی صاحب زمان را یادمان رفت.... شکستیم عهد و پیمان با دل خویش.... چه شد تصمیم کبری یادمان رفت...
  • ۰ نظر
  • ۱۸ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۰۷
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
عید سال 1387 بود . اون زمان من به اینترنت دسترسی نداشتم . یه گوشی سونی اریکسون داشتم که قابلیت ارسال مطلب روی بلاگ اسپات رو داشت. اولین بار اونجا با وبلاگ نویسی آشنا شدم. کم کم بهش علاقمند شدم . بعد کمی راجع بهش تحقیق کردم. راجع به سیستم های وبلاگ نویسی ؛ پرشین بلاگ ، ورد پرس و بلاگ اسپات جزو سرویس های محبوب با آمار بالای تعداد وبلاگ های فارسی بودن . من با ورد پرس شروع کردم . . .  کمی وبلاگ نویسی رو تجربه کردم و بعد از اینکه خدمت سربازیم تموم شد و یک سری مسائل عاطفی برام پیش اومد رو آوردم به پست دل نوشته هام توی پرشین بلاگ . اوایل تو کافی نت ها پست هام رو ارسال می کردم تا بعدها که اینترنت پر سرعت تهیه کردم .  حالا چند سال از اون زمان گذشته . پرشین بلاگ خیلی مشکل داره. صفحات مدیریت وبلاگش سنگینه و اگه سرعت نتت پایین باشه اصلا لود نمیشه ، گاهی مشکلاتی در ورود به سایت ایجاد میشه ، زیرنویس های عجیب و غریب و گاهی حتی محاوره ای و با غلط املایی به چشم میخوره . تبلیغات کناره تو صفحات مدیریت وبلاگ عجیب و غریبه ، یه بار متنه و یه بار تصویر ! یه بار بنر فلش ! مدتی سرویس جدید میاد و بعد از مدتی هم قطع میشه .  بزرگترین سرویس های وبلاگ دهی قابلیت اتصال به دامین رو دارن در حالی که پرشین بلاگ فقط به هاست متصل میشه ! وقتی به تیم مدیریت و پشتیبانی انتقاد می کنی جواب میاد که اینجوری بهتره ! درسته که با اتصال وبلاگ به دامین ، سایتی بعنوان پرتال یا ... وجود نداره و در واقع وبلاگی هست با دامین شخصی ، ولی این در همه جای دنیا و بزرگترین سرویس های وبلاگ دهی مرسومه و وجودش ایرادی نداره!!  از حق نگذریم ، با توجه به تجربه ی وبلاگ نویسی تو اکثر سرویس ها ، پرشین بلاگ جامع ترین سرویس ها رو ارائه میده اما هنوز مبتنی بر زبان های قدیمی هستش . در حالی که امروزه وبلاگ ها بر اساس HTML 5 کد نویسی میشن و سرعت لود بالاتری دارند . چند ساله که قصد فروش پرشین بلاگ رو دارند و هنوز هم خبری نیست ! پرشین بلاگ این روزها بیماره و امیدوارم تیم مدیریت یه فکر اساسی به حال این سرویس محبوب بکنه . فکر اساسی ! نه تغییر برند پرشین بلاگ به لوگویی که به طراحیش رو با Paint هم بشه انجام داد ! پرشین بلاگ زنده است تا وبلاگ فارسی زنده است . . . امضا : عضو سابق باشگاه هواداران پرشین بلاگ و مدیر گروه سابق فرهنگ و هنر پرشین بلاگ
  • ۰ نظر
  • ۱۷ مرداد ۹۲ ، ۰۸:۲۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
روی پلکان شب نشسته ام . . .نگاهم را به آسمان دوخته ام . . .بدنبالش می گردم اما نیست . . . شاید امشب قصد عبور از این کوی را ندارد . . .به جستجو ادامه می دهم . . . چشمهایم را می چرخانم به هر سو که شاید ردی از آن پیدا کنم . . .نسیم خنکی صورتم را قلقلک می دهد ؛ چشم هایم را می بندم و آخرین باری را که دیدمش به خاطر می آورم . . ....چشمانم را باز می کنم ؛ نمی دانم چقدر زمان را از دست داده ام . . .! شاید آمده باشد و مرا در حالی که چشمانم را برویش بسته ام دیده باشد . . . شاید از من دلگیر شده باشد ؛ قهر باشد ؛ شاید برای همین است که دیگر آرزوهایم روی واقعیت به خود نمی بینند! آخر مادربزرگ می گفت :" وقتی ستاره ی دنباله دارت را در آسمان نگاهش جستجو می کنی ، به نگاهش خیره شو تا به خوشبختی برسی . . . به آرزوهایت . . !!! "اسماعیل محمدنژاد
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
چند روزی بدجوری دچار نوستالژی دوران کودکیم و به خصوص مدرسه شدم. همش میشینم و عکس های اون زمان رو نگاه میکنم. دلم خواست عکس اول ابتداییم رو بذارم تو وبلاگم. دیروز آلبوم عکسمو باز  کردم و به رغم اینکه نگران این بودم که نکنه با باز کردن چسب برگه ی آلبومم عکسم و یا خود اون برگه خراب بشه ، بازم این عکس رو برداشتمو اسکن کردم تا بذارم تو وبلاگم. آخه از بین این همه دوستخوب حتی یه عکس یا یه نشونی هم تو اینترنت نبود یا حداقل به چشم من نخورد. گفتم این عکسو بذارم بلکه شاید یکی از اونایی که تو این عکس هستن خودشونو ببینن و منو به یاد بیارن و دوباره شاید همدیگه رو یه روزی ببینیم... برای دیدن عکس در سایز اصلی کلیک نمایید  کلاس ۱/۱ - دبستان ابوذر - جوادیه تهران - ۱۳۷۴/۰۲/۱۷ اون خانوم مهربون که تو عکسه معلومه که معلم کلاسه!! خانوم خدایی! ایشالله همیشه سلامت باشه. سمت چپ خانوم خدایی ، علی خدایی هستش ( پیراهن ۴ خونه پوشیده ) تو ردیف بالا دیگه اسامی رو به خاطر نمیارم متأسفانه.  تو ردیف پایین از سمت چپ اونی که وایساده اسمش " حمزه ولایی " هستش. اولین نفری که نشسته کنارش منم! همیشه دست به سینه بودما!! کنارم " مسعود برزگر نشسته که خیلی با هم دوست بودیم و البته خیلی شیطون بود. کنار مسعود یکی از دوستای خیلی خیلی عزیزم بود که اسمش یادم نمیاد. نمیدونم احسان بود یا محسن شایدم هیچ کدوم...! متأسفانه بقیه رو هم به خاطر نمیارم. دلم برای همشون تنگ میشه. فقط میخوام براشون آرزو کنم که همیشه سلامت و خوشحال باشن با جیبی پر از پول....
  • ۰ نظر
  • ۱۵ فروردين ۹۱ ، ۲۲:۲۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

یادش بخیر... امروز یهو یاد دوران دبستان افتادم... دبستان ابوذر... خانم خدایی ...  کاش وقتی بچه بودم هم یه دفتر خاطرات داشتمو توش خاطراتمو می نوشتم که یادم نره... یاد بچه ها... معلما... یادمه سال دوم یا سوم ابتدایی بودم ، یه معلم داشتیم خیلی مهربون بود. تا جایی که یادمه تمام معلمای دوران ابتداییم خانوم بودن ؛ من اون معلم رو خیلی خیلی دوست داشتم. یه روزی اون معلم به یه دلیلی گفت بچه ها من دارم میرم و بعد من معلم جدیدی براتون میاد. یادش بخیر چقدر گریه کردم... گریه کردیم! دلم براش تنگ شده ، کاش هر جا هست همیشه دلش شاد باشه...من خیلی وقتا یاد دوستام میفتم. حتی هنوز اسم بعضیا رو یادمه. بابک ، کاوه آهنگران ، مسعود برزگر ، علی خدایی ، محمد و آیدین خرمدل ، حمزه ولایی ، کاشفی ، شروین... از معلما فقط اسم معلم اول ابتداییم رو یادمه! خانم خدایی! اون موقع صبح و بعد از ظهر بودیم! یه هفته صبح یه هفته بعد از ظهر! مدیر صبح ها آقای مرادی بود و بعد از ظهرا آقای شادمانی! ناظمامون... آقای نظری بود و آقای خالقی! بهش میگفتیم خشن! همش دستش خط کش بود و میزد! من یه بار از دستش کتک خوردم اونم به جرم نکرده! یادمه کل کلاس و با خط کش زد! از دوستام دیگه کسی و به اسم به خاطر نمیارم ؛ بعضیا رو هم چهره هاشون یادمه اما جالب اینه که از دوران راهنمایی و دبیرستان دوستان زیادی تو خاطرم نیست!! شاید یکی دو نفر اونم فقط صورتاشون یادمه نه اسماشون! امروز که 13 فروردین بود و سیزده بدر ، دوباره  یادشون افتادم. یاد مشقا... یاد اون دفترچه یادداشت کوچیکم که توش مینوشتم چیا دارم تا فراموشم نشه! و ... و یاد پیک شادیم! همون که همش عیدا با من میومد مسافرت و با من بر میگشت!! اما لاشم باز نمیشد!! یاد شبای سیزده بدر افتادم که بعد از کلی بازی و خستگی وقتی بر میگشتم خونه تازه یاد پیک شادی خالیم میفتادم و کلی گریه میکردم... بنده خدا خواهرم تا صبح برام همشو پر میکرد بعضی جاهاشم خالی میذاشت!!!  من همیشه نمراتم بیست بود! میرزا بنویس خوبی نبودم!! هیچ وقت!! اما ذهنم همیشه فعال بود! با هوش بودم و درسو تو کلاس یاد میگرفتم! اما یه مشق نوشتن من حتی یه صفحش هم کلی طول میکشید!! پیک شادی یادت بخیر... دوستای گلم یادتون بخیر... بچه ها دنبال خیلیاتون گشتم ، تو ف.ب ، تو ت.ئ.ی.ت.ر ، تو تمام موتورهای جستجو دنبالتون گشتم اما هیچ کجا نبودید... اگه یه روزی این مطلبو خیلی اتفاقی تو یه جستجو ، تو یه نگاه گذری یا هر چی دیدید ... برام اینجا نظر بذارید... حتما یه نظر بذارین.... حتی اگه اون روز من نبودم... اسماعیل محمدنژاد

  • ۰ نظر
  • ۱۳ فروردين ۹۱ ، ۲۱:۵۸
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
سلام سومین شماره از گاهنامه ی کوچه باغ منتشر شد. در این شماره همچون شماره های پیشین سعی شده گاهنامه از طراحی خوبی برخوردار باشد و ویژگی ممتازش نسبت به شماره های قبلی در اختلاف حجم فایل دریافتی توسط کاربر است که سعی شده با حفظ کیفیت ، حجم بسیار کمتری جهت دانلود راحتتر برای مخاطب داشته باشد. از آقای محمد طاها و سرکار خانم گلی بابت همکاری ، زحمات و الطاف بی دریغشان سپاسگذارم.برای دانلود می توانید از لینک زیر استفاده نمایید: http://cultural-art.persianblog.ir/page/kooche-bagh
  • ۰ نظر
  • ۰۳ اسفند ۹۰ ، ۲۲:۰۱
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
قبل از اینکه برم سربازى حدود یک سال شاگرد سلفژ و گیتار رضا روح پور (خواننده ى آلبومهاى ردپا و مرد زخمى) بودم. آلبوم مرد زخمى که یه کار متفاوت بود هیچ وقت از وزارت ارشاد مجوز پخش نگرفت ؛ اما جالبه که دلیلش رو بدونید! رضا روح پور یک استودیوى خانگى داشت - مثل اکثر هنرمندان - که شرط شرکت تو کلاس هاى سلفژ،ظرفیت و صداى خوب متقاضى بود. به هر حال من هم چون از بچگى به موسیقى علاقه داشتم ، خیلى اتفاقى شرکت کردم و بعد از چند ماه با من تماس گرفتند و گفتند قبول شدم.
  • ۰ نظر
  • ۰۶ اسفند ۸۸ ، ۱۲:۲۲
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
نامه هایم را ربودند،نامم را...شعر بى من تر از من را...من اینجا دلم تنگ است...من اینجا حرفها دارم با "تو" ولى...مى‌خواهم "تا آخرین نایم" را از "تو" بنویسم... اگر چه مى ربایندشان این موشهاى "گربه ندیده!" بگذار بربایند شعرم را... باز هم "مى ریسم" از نو... با بند بند وجودم... با تک تک سلولهاى خونینم... مى نویسم از "من" و از "ما" و از "تو"... بارى اگرچه مى ربایند "قلمم" را... قلمى خواهم ساخت از "شعر بى قلم" نوشته ام را...
  • ۰ نظر
  • ۰۵ اسفند ۸۸ ، ۲۳:۲۰
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی