Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

Sourire

میزی برای کار|کاری برای تخت|تختی برای خواب|خوابی برای جان|جانی برای مرگ|مرگی برای یاد|یادی برای سنگ|این بود زندگی؟؟؟

سلام خوش آمدید

۸۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

خیلی اتفاقی به یک مطلبی بر خوردم که واقعاً جالب بود. این مطلب رو براتون میذارم تا بخونید و اگر دوست داشتید لینک منبع در انتهای همین پست آورده شده بهش سر بزنید.پرستوی سرزمین موجهای زلال - یکی از کانالها یه برنامه مستند حیات وحش رو پخش میکرد. نشون میداد یه گروه محقق یه سری لاشه مرغ رو داخل یه توری گذاشته بودن و چند گودال به فاصله های 10-20 متر از هم حفر کرده بودن!بعد از مدتی یه روباه اومد و کمی بو کشید و یه مقدار این لاشه مرغا رو جابجا کرد و رفت؛ کارشناس تیم رو به دوربین کرد و گفت این الان میره و بقیه گله و دوستاش رو میاره؛ و با استفاده از یه ربات جرثقیل توری رو جابجا کردن و اوردن تو گودال دوم و استتارش کردن و با یه مایعی که اسپری کردن اثر بو رو از مسیر از بین بردن!تقریبا نیم ساعت بعد روباه و 7-8 تا روباه دیگه اومدن سر گودال اول و هرچی گشتند مرغها رو پیدا نکردن هر چی زمین رو بو کردن فایده نداشت و اون 7-8 تا رفتن و این روباه اولی دوباره شروع به گشتن کرد! جالبیش اینجا بود که هی با سرعت میگشت و بعد سرشو بالا میاورد و به دوستاش که داشتن دور میشدن نگاه میکرد دوباره بو میکشید!اینها با استفاده از سیم کمی روی گودال دوم رو باز کردن تا حدی که روباه دید مرغا رو!این دفعه خیلی جالب بود! روباه یکی از مرغا رو با دندون گرفت و با خودش برد!این تیم کارشناس اومدن و دوباره همون کار رو تکرار کردن و توری رو به گودال سوم بردند!روباهها وقتی رسیدن هرچی گودالها رو گشتن و هر چی زمین رو بو کشیدن چیزی نبود و دوباره رفتن!روباه اول رو نشون داد که این بار دیگه جست و جو نکرد و رفت داخل گودال دوم دراز کشید و به حالت خوابیده موند یه چند دقیقه صبر کردن و دیدن خبری نیست نزدیکش رفتند و چک کردنش دیدن کاملا مرده!!جالب این بود که لاشه روباه رو به مرکز دامپزشکی بردن و کلی ازمایش کردن دیدن دقیقا عکسها و ازمایشات نشون میده این حیوون براثر یک شوک عصبی سکته کرده و مرده!! و.... داشتم فکر میکردم وقتی قرآن میگه: "اولئک کلانعام بل هم اضل!"روباه که نماد مکر و حیله گری در حیوانات هست وقتی احساس میکنه صداقتش بین دوستاش از بین رفته سکته میزنه و میمیره!! ار خجالت میمیره!!!ولی بعضی آدما هستن روزی هزاران دروغ به زبون میارن؛ پشت تریبون، سر کلاس، بین دوستاشون و ... بعد جالبیش اینه حتی وقتی دروغاشون اشکار میشه راست راست میگردن و اصلا و ابدا هم خم به ابرو نمیارن و اسفناک تر اینکه باز هم تکرار تکرار تکرار!!!چقدر زشته که انسان به جایی برسه که حیوانات ازش در کرامت اخلاقی پیشی بگیرن!!!

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز عصر حدودای ساعت 15 بود که من و همسرجان به همراهی مادرهامون و همینطور یکی از دوستای همسرم به بهشت زهرا رفتیم و برای شادی روح درگذشتگانمون فاتحه‌ای خوندیم و بهشون سر زدیم.در طول مسیرِ رفت به این فکر می‌کردم که ما بد شدیم یا زمونه بد شده؟؟! به یاد دارم بچه که بودم هر هفته همراه خانواده یه سری به مزار عزیزان از دست رفته میزدیم. بعدها که یکمی گرونی شد (بی رو دربایستی!!) این قرار ملاقات‌ها به دو هفته در میون تبدیل شد... رسید تا امروز که یادم نمیاد آخرین‌باری که به بهشت زهرا و به مزار خواهرِ خدا بیامرزم رفته بودم کِـــی بود؟!رفتن به این مکان‌ها علاوه بر اینکه باعث شادی روح اونهایی میشه که دیگه دستشون از این دنیا کوتاهه ، توی روحیه‌ی هر فردی هم می‌تونه تأثیر بذاره؛سکوتی که توی این مکان‌ها هست کلی حرف نگفته داره! همین سکوت باعث میشه آدم آروم بشه و یکمی از اون پرخاش‌های هر روزه رو که فشار زندگی باعثش میشه کم کنه ؛  چرا که اگر کمی دقّـت کنیم می‌بینیم حرص خوردن الکی فایده‌ای نداره وقتی انتهاش همین‌جاست!خوب که نگاه کنی می‌بینی اطرافت پره از سنگ قبر‌های جور و واجور و رنگ و وارنگ! یکی بلند یکی کوتاه! یکی سفید یکی سیاه! یکی با عکس و یکی بی عکس! یکی با شعر یکی بدون شعر! حتی بعضی قبر‌ها کلی براشون هزینه شده!امروز یک مزاری رو دیدم که جالب بود! سنگ قبر سفید درخشان که دو طرفش دو تا ستون با طرح ورساچی (!) داشت و روی هر کدوم یک چراغ نصب شده بود.سه تا صندلی از جنس سنگ مرمر کنار سنگ قبر تعبیه شده بود و دور تا دور قبر گل‌کاری شده بود.اون لحظه فقط کافیه از خودت بپرسی :" یعنی برای اونی که توی این مزاره و اونی که کنارش آرام گرفته و یک سنگ قبر معمولی داره فرقی می‌کنه که مزارشون چه شکلی باشه؟ و آیا به حالشون تو اون دنیا کمکی هم می‌کنه...؟! "پی نوشت: البته بد برداشت نشه‌ها!! رسیدگی به مزار و آراستن قبور از دست رفتگان وظیفه‌ی بازماندگانه.منظورم این بود که گاهی خوبه به خودمون و به اعمالمون و همین‌طور اینکه در نهایت همه به کجا تعلق داریم و به کجا برمی‌گردیم فکر کنیم و یادمون باشه که خیلی توی دنیامون غرق نشیم اونقدر که از آخرت غافل بمونیم...همین و بس...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
دیشب که شب عید بود همراه خانواده رفتیم خونه‌ی نامزدم. گرچه از نظر سنی پدر و مادر من خیلی بزرگتر هستن اما به لحاظ اینکه بابا و مامان خانواده‌ی داماد بودن و معمولا خانواده‌ی داماد میرن خونه‌ی خانواده‌ی عروس به من لطف کردند و شب عید رفتیم اونجا عید دیدنی.خدا رو شکر هر وقت میرم اونجا خیلی راحتم و این موضوع برمی‌گرده به شرایط مناسبی که خانواده‌ی همسرم برام محیا کردن . اما خب نمی‌دونم چرا معمولا وقتی همراه خانواده میرم اونجا خجالتی میشم!! اصلا یه چیزی میگم یه چیزی می‌شنوید! بی سر و صدا می‌شینم و به حرف‌های بقیه گوش می‌کنم در حالی‌که تو حالت طبیعی اینجوری نیستم‌ها!! اصلا این شرم و حیا کشته منو! خلاصه اینکه دیشب یکی از اون شبای نامزد بازی و ازین حرفا بود!! البته خیلی هم نموندیم.فکر کنم شاید نیم‌ساعت یا 45 دقیقه‌ای بیشتر نشد.آخه بابا خسته بودن.راستش آخر شبی داشتم به این فکر می‌کردم که کی این مشکلات ما تموم میشه با خیال راحت میریم سر خونه و زندگیمون...؟!پی نوشت : دوستای خوبم عید قربان به همتون مبارک. هر روز زندگیتون پر از شادی و نشاط باشه انشالله.
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
به یاد دارم وقتی سن و سال کمتری داشتم و نوجوان بودم ، متولدین دهه ی پنجاه میگفتن : " ما نسل سوخته هستیم " . حتماً این جمله برای خیلی ها آشناست و البته که پر بیراه هم نیست! اما حداقل 50 تا 60% همین نسل سوخته به هر طریقی که بود ، چه به کمک لیاقت شخصی و چه به کمک آشناییت و پارتی بازی به یک شغل مناسبی دست پیدا می کرد و حداقل امورات زندگیش رو میچرخوند و میتونست ازدواج کنه و تشکیل خانواده بده ؛ مابقی هم یا از کشور خارج شدن و یا برای پیدا کردن شغل به زحمت افتادن و در کل زیاد وضعیت مناسبی نسبت به هم نسل هاشون نداشتن.اما اگر قبول کنیم که دهه ی پنجاهی ها نسل سوخته هستند ، نام دهه شصتی ها رو چی باید گذاشت؟؟ ما نسلی هستیم که دیگه شغلی پیدا نمیشه و دیگه پارتی ها هم نمیتونن به داد جوانهای نسل ما برسن و براشون کاری دست و پا کنند...اونهایی که تو مجلس میشینن و قانون تصویب میکنند و تو خصوصی ترین مسائل زندگی زناشویی انسانها دخالت میکنند و از بالا دستور میدن که بچه دار بشید ، آیا فکری به حال آینده ی اون بچه هم کردن؟؟ اون کسی که دهه ی شصت دستور داد همه بچه دار بشن نسل ایران در خطره الان کجاست؟ چرا به داد ماها نمیرسه؟ بچه فقط به درد گوشت دم توپ میخوره؟؟ الان میاد بگه من گفتم بچه دار بشید و خودم مسئولیتش رو بر عهده میگیرم؟ میاد بپرسه جوون مشکلت چیه؟ میاد بگه کار نداری بیا بذارم سر یه کار درآمد خوب داشته باشی؟ میاد یه کمکی بکنه برای خونه دار شدن جوونا؟بچه هایی که امروز بخاطر سیاست های دولت و مجلس پا به دنیا میذاره چی؟ برای اون فکری شده؟ برای شغلش؟ برای ازدواجش؟ برای مسکنش؟ دلم خیلی خونه...خسته شدم...نه کار درست حسابی...نه در آمدی ...من چجوری باید از پس هزینه های ازدواج و زندگی بر بیام؟خدا از حق من نگذره.من و همه ی هم نسل های من به گردن همه ی اونهایی که از ثروت این ملت و کشور بی رویه برداشت میکنند اما به داد ما نمیرسن حق داریم ...به خدا ما هم حق زندگی داریم...ما هم حق آرامش و آسایش داریم...اهل دود و دم و رفیق بازی هم نبودیم که بگیم خربزه میخوری باید پای لرزش بشینی...من یک گناهکارم...گناهم اینه که بی خبر بودم و به دنیا اومدم ... همین و بس ...
  • ۰ نظر
  • ۱۳ شهریور ۹۳ ، ۰۷:۴۷
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز توی ایستگاه اتوبوس منتظر بودم که ناخواسته حرف‌های چند نفر که آنها هم منتظر بودند را می‌شنیدم.  سن و سالی از آنها گذشته بود و از گذشته برای هم تعریف می‌کردند و من هم که به لطف ازدواج با بانو گوش‌هایم به زبان ترکی کمی عادت کرده بود متوجه‌ی حرف‌هایشان می‌شدم! البته ناگفته نماند که زبانیکه آنها صحبت می‌کردند ترکی تهرانی بود! خیلی غلیظ نبود وگرنه هیچ چیزی دستگیرم نمی‌شد!یکی از آنها بیشتر از بقیه صحبت می‌کرد و بیشتر به خاطرات زمان جوانی می‌پرداخت . او برای دوستانش تعریف می‌کرد که دیپلم ردی زمان شاه است و مدیر مدرسه به خاطر نیم نمره که به او نداده بود موفق نشده بود دیپلمش را بگیرد. ( بر عکس حالا که هر روز سعی می‌کنند ضعف‌های آموزشی را با نمره‌های کیلویی بپوشانند تا دانش‌آموز قبول شود!!) می‌گفت بعد از مدرسه به خدمت ارتش در آمده و حقوق خوبی هم می‌گرفته . . .
  • ۰ نظر
  • ۱۰ مرداد ۹۳ ، ۰۶:۴۹
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
دیروز روز خیلی خوبی بود. عید بود ... عید فطر ... عید رمضان بود... رمضان سال 1393 هم گذشت و البته برای من به شکل متفاوتی گذشت. بر خلاف گذشته امسال خیلی سحری پرخوری نکردم و افطار نمی‌پریدم روی سفره و بعدش هم پهن زمین نمی‌شدم! به علاوه به لطف حضور همسرم تو زندگیم امسال اولین سالی بود که شبهای 19 ، 21 و 23اُم ماه رمضان رو به دعا خوندن و شب زنده داری توی حرم شاه عبدالعظیم حسنی و بهشت زهرا گذروندم. کلاً امسال یک حال و هوای دیگه ای برای من داشت.  گرچه با این وجود هنوزم ماه رمضان امسال مثل ماه رمضان‌های دوران کودکی نبود ... و هنوزم نمی‌دونم اشکال از منه که بزرگ شدم و یا اشکال از ماه رمضانه که دیگه مثل قبل نیست!! البته فکر کنم دومی درست تر باشه!! چون گمون نمی‌کنم بچه های این نسل همون حال و هوای کودکی نسل ما توی ماه رمضان رو داشته باشند!!! به علاوه امسال بیشترین روزه خوری در ملاء عام رو دیدم.هیچ سالی اینطور نبود. حداقل اگر کسی روزه نمی‌گرفت روزه‌خوری در ملاء عام هم نمی‌کرد.خدا کنه که این روزه‌خوری‌ها مربوط به گرمای بیش از حد هوای امسال تهران بوده باشه و ربطی به ضعف ایمان مردم نداشته باشه که مسئولین شدیداً باید پاسخگو باشند ... نه به من که به درگاه خدا ... وقتی که نماد راهبری رو بالا می برند ...بگذریم...عیــــــــــــــــــــــد سعیـــــــــــــــــــــــد فـــــــــــــــطر مبــــــــــارکپی نوشت : من و بانو امشب به صرف شام مهمان یکی دوستای گلم به اسم میلاد هستیم . این اولین باریه که به خونشون دعوتیم و فکر می‌کنم که خیلی خوش بگذره. امیدوارم این روزها و ساعات ، ساعات خوش و شیرینی برای همه باش. پر از سلامتی و سرزندگی برای ما و پر از صلح و آرامش برای مردم بی دفاع غزه ...
  • ۰ نظر
  • ۰۸ مرداد ۹۳ ، ۰۶:۴۴
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
دیشب ، بیست و یکمین شب ماه مبارک رمضان و شب شهادت حضرت علی ( ع ) بود. من و بانو به همراه خانواده دیشب به حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنی رفتیم و مراسم شب احیا رو اونجا و در کنار بقیه ی مردمی که اومده بودند برگزار کردیم.حال و هوای عجیبی بود. و البته خیلی هم شلوغ بود.آدم توی روزمرگی های زندگی وقتی انقدر مشکلات ریز و درشت میبینه و با آدمهای مختلف روبرو میشه و باهاشون به مشکل میخوره و یا تو سطح شهر و جامعه اینقدر آدم های متفاوت و برخوردهای عجیب و غریب ناشی از فشار های مالی و روانی می بینه - حتی خود من - که گاهی فکر میکنه دین و ایمان دیگه از این مملکت و مردمش رخت بر بسته ! اما دیشب فهمیدم هنوز هم مقدسات برای خیلی ها مقدسه ...
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
امروز دومین روزیه که فارغ از کار و بدون استرس های ناشی از کار توی منزل مشغول استراحت هستم. گرچه این موضوع باعث کسر از حقوقم میشه ولی به این آرامش و استراحت شدیداً نیاز داشتم. وقتی کاری داشته باشی که نه پنجشنبه ی نیمروزی داره و نه جمعه و نه تعطیلات ، پس از یک دوره ی کوتاه فرسوده میشی چه برسه به من که 3 ساله با تموم مشکلات توی محل کارم جنگیدم ...واقعاً آدم قوی ای بودم که تا الان دوام آوردم و یا انگیزه ی بالایی داشتم! احتمالاً البته هر دوش در کنار هم بودند! چه انگیزه ای بالاتر از همسرم و زندگی مشترکمون میتونست باشه؟ اما این انگیزه هم به آدم پوست کلفتی مثل من نیاز داشت!! یا شاید هم من به یک پوست کلفت نیاز داشتم!!
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

این روزها بدجوری ذهنم درگیره. شما خودت رو بذار جای من تا ببینی چه حال بدی دارم ... از یه طرف دانشجوام و از طرفی مسئولیت ازدواج رو قبول کردم و یک ساله که با بانو نامزدیم و خیلی صحیح نیست که زیاد نامزد بمونیم و از طرفی شغل درست و حسابی گیرم نمیاد. 3 ساله توی یه دفتر املاک کار میکنم بدون بیمه. خدا رو شکر از بیکاری بهتره ولی تو این تورم حقوقم همینجوری به آخر ماه نمیرسه . هزینه دانشگاه و رفت و آمد و قسط ها ...

حالا چجوری من با چه امیدی برم زیر یک سقف؟ درسته که امیدم باید به خدا باشه اما پول خیلی مهمه ... در آمد خیلی مهمه ... با این حقوقی که الان دارم واقعا نمیدونم الان به من میشه گفت شاغل یا باید بهم بگن بیکار؟؟!!

آهای شمایی که میگی نرخ بیکاری ما خیلی پایینه چشم داری جوونای بیکار این مملکت رو ببینی؟؟ آهای شمایی که قانون میذاری سقط جنین زندانی داره و آهای شمایی که میگی بچه دار شید از هزینه هاش خبر دارید؟؟

آهای شمایی میگی ازدواج کنید تا به انحراف کشیده نشید داری یه خونه بهمون بدی ؟ یه سر پناه ؟ یه کار خوب ؟

کاش یکی صدای ما رو هم بشنوه ...همیشه از خدا خواستم بازم میخوام هیچوقت هیچ مردی رو چه جوون و دم ازدواج و چه ... شرمنده ی زنش نکنه ...

بگو آمیــــــن !

همین و بس ...

  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad
زندگی شایداناری است که دانه دانه اش میکنیم،و خوشبختی همان دانه ای استکه گم میشودهنگام دانه کردن انار،و ما برای یافتنشهیچ کاری نمیکنیم.
  • ۰ نظر
  • ۱۳ خرداد ۹۳ ، ۰۱:۱۲
  • اسماعیل محمدنژاد | Esmaeil MohamadNezhad

I am sweet, but honey is you . Flower is me , but fragrance is you . Happy I am but reason is YOU
-----------------------------
پرواز کن آنگونه که می‌خواهی ...
وگرنه پروازت می‌دهند آنگونه که می‌خواهند ...
------------------------------
این شعاری بود که سالها توی وبلاگم نوشته بودم ... از هواداران و اعضای پیشین باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ هستم. بعد از چند سال وبلاگ نویسی مداوم به دلایلی کوچ کردم به این وبلاگ جدید ... وبلاگی جدید در محیط و سرویسی جدید ... همچون بهاری که همراه عشق به زندگیم پای گذاشت بهاری جدید را در زندگی مجازیم تجربه خواهم نمود... این بار اما از گذشته ها گذشته‌ام(!) و به حال رسیده‌ام و به فردایی بهتر برای ''ما" می‌اندیشم...
-----------------------------
چه تقدیری از این بهتر..؟
من از عشق تــــــو می‌میرم..!
-----------------------------
این وبلاگ در گذشته در سیستم وبلاگ‌دهی میهن‌بلاگ آریوداد نام داشت و در آدرس http://Ariodaad.MihanBlog.Com منتشر میشد که با اعلام تعطیلی سایت میهن‌بلاگ ، با نام و آدرس فعلی در اینجا به راه خود ادامه می‌دهد! بنابراین دیدن نام و آدرس وبلاگ قبلی روی بخش زیادی از تصاویر این وبلاگ امری عادی است!

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی